سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390
عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی (جلد3)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
یادداشت : عنوان دیگر: دیکشنری انگلیسی- فارسی
عنوان دیگر : دیکشنری انگلیسی- فارسی
موضوع : زبان انگلیسی -- واژه نامه ها -- فارسی
یازدهمین حرف الفبای انگلیسی، هر چیزی شبیه K.کیلو، ( ).
بسته کوچک مواد غذائی ارتشی برای موارد فوق العاده .
(=kebab) (فارسیاست) کباب.
صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی.
( kafir) (باحرف بزرگ ) کافر، نام قبیله ای درآفریقای جنوبی از نژاد بانتو.
( kaffir) (باحرف بزرگ ) کافر، نام قبیله ای درآفریقای جنوبی از نژاد بانتو.
(=kale) کلم پیچ، سوپ کلم.
مکتب نویسندگی درباره اسکاتلند.
قیصر، امپراتور، کایزر.
مقام قیصر، قلمرو حکومت قیصر.
زوجه امپراتور، امپراتوریس، زوجه قیصر.
قیصرگرائی.
(ج. ش. ) طوطی سبز زیتونی رنگ زلاند جدید.
(ج. ش. ) طوطی زلاند جدید.
تصویر یا نوشته روی ابریشم، نقاشی رویابریشم.
(=kail) کلم پیچ، سوپ کلم.
لوله شکل نما، لوله اشکال نما، تغییر پذیربودن .
وابسته به لوله شکل نما، جورآجور، رنگارنگ .
(گ . ش. ) کامالا، دانه قرمز رنگ درخت کامالا.
تپه کوچک متشکله ازسنگ و خاک آب آورد متعلق بدوره یخبندان .
خلبان ازجان گذشته ژاپنی.
(ج. ش. ) کانگورو.
دادگاه پوشالی و پرهرج و مرج، دادگاه محلی.
وابسته به یا پیرو فلسفه کانت.
(=kaoline) خاک چینی، داروی اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
(=kaolin) خاک چینی، داروی اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
سنگ معدنی بفرمول 4(OH)O5 Si2 Al2.
الیاف ابریشمی درخت پنبه یا درخت ابریشم.
حرف دهم الفبای یونانی که معادل حرف >کاف< فارسی و K انگلیسی است.
کاملا شک ست خورده ، منکوب، ازکارافتاده .
گوسفندقره کل.
قیراط، واحد وزن جواهرات.
فن ژاپونی دفاع بدون اسلحه ، کاراته .
کار، کردار، سرنوشت، مراسمدینی، (دردین بودا)حاصل کردارانسان .
نقشه کارنو.
( karroo) قطعه زمین صاف مرتفع وخشک آفریقا.
پوستین بی آستین بومیان آفریقا.
( karoo) قطعه زمین صاف مرتفع وخشک آفریقا.
(=mitosis) تقسیم غیرمستقیم هسته سلول، مرحله تقسیم سلولی.
هسته شناسی مبحثی ازعلم سلول شناسی ک ه درباره تشریح هسته سلولی و ساحتمان کروموسوم بحث میکند.
ماده اساسی زمینه هسته سلولی.
پرتوپلاسم هسته سلول(nucleoplasm).
بخشیاز رده بندی موجودات که روابط طبیعی آنهارابوسیله مطالعه خصوصیات سلولی موجوداتمورد مطالعه قرارمیدهد.
مجموعه خصوصیات کروموزمی موجودات.
کشمیری.
(kashruth) (درمذهب یهود)مشروعیت، حالت جواز.
(kashrut) (درمذهب یهود)مشروعیت، حالت جواز.
(ج. ش. ) حشره راست بال، درختی ازخانواده locustidae.
خماری، پریشانی، آشفتگی.
(kaury) کاج بلند زلاند جدید که صمغ آن برای روغن جلا و بجای کهربابکارمیرود.
(kauri) کاج بلند زلاند جدید که صمغ آن برای روغن جلاو بجای کهربابکارمیرود.
نوعی درخت فلفل جزایر پلینزی.
مخفف کاترین ، حرف K.
قایق پاروئیاسکیموها.
(knockout، O. =K) >درمشت بازی< ناک اوت، ناک اوت کردن ضربه فنی.
( =kabob) (فارسیاست) کباب.
( kebbuck) تکه پنیر، قالب بزرگ پنیر.
( kebbock) تکه پنیر، قالب بزرگ پنیر.
لنگرسنگین ، تغییرجهت کشتی.
باچشم نیم باز نگاه ک ردن ، ازسوراخ نگاه کردن ، نگاه دزدانه کردن ، نگاه دزدانه .
تیر ته کشتی، حمال کشتی، صفحات آهن ته کشتی، وارونه کردن ]کشتی[، وارونه شدن ، کشتیزغال کش، عوارض بندری، خنک کردن ، مانع سررفتن دیگ شدن ، خنک شدن ، ] مج. [ دلسردشدن ، (باover) واژگون شدن ، افتادن .
]آمر[ قایق پهن رودخانه ، (انگلیس) قایق تفریحی لنگردار.
کرجی بان رودخانه .
باطناب درزیرکشتی کشیدن ، ]مج. [ سخت تنبیه کردن ، سخت مواخذه و توبیخ کردن .
تیزکردن ، شدیدبودن ، شدیدکردن ، نوحه سرائیکردن ، تیز، پرزور، تند، حاد، شدید، تیز، زیرک ، باهوش، مشتاق.
نگاه داشتن ، اداره کردن ، محافظت کردن ، نگهداری کردن ، نگاهداری، حفاظت، امانت داری، توجه ، جلوگیری کردن ، ادامه دادن ، مداومت بامری دادن .
نگهدار، نگهبان ، حافظ.
غذا، علوفه ، نگهداری، توافق.
هدیه یادگاری یادبود.
]ج. ش. [ جوجه مرغ شاخدار.
کیف، نشئه ، حشیش، بنگ .
(=bowler) قدح ساز، کاسه ساز.
(طب. ) برآمدگیایکه درمحلالتیام زخم پدید میآید.
(گ . ش. ) کتانجک ، کتنجک ، اشنه دریائی.
( keltic، celtic، =celt) نژادکلت یا سلت، سلتی.
( kelt، celtic، =celt) نژادکلت یا سلت، سلتی.
تقسیم شده بصددرجه سانتیگراد.
پهلوان ، جنگجو، آدم ژولیده و ناهنجار.
نظر، بینش، بصیرت.
پارچه پشمی سبزرنگ .
(.n and .vi.vt) درلانه سگ زیستن ، درلانه زیستن ، درلانه قرارقراردادن ، لانه کردن ، لانه سگ یا روباه .(.n) جوی، مجرایآب خیابان ، کانال، مجرای کوچک ، ناودان .
(ادبیات کهن آلمان ) نوعی استعاره (مثلا >دریارو< بجای >کشتی< )، دانش، نگاه ، قدرت بینائی.
نوعی بازی شبیه لوتو.
مشخص، برجسته ، قابل شناسائی، واضح، زود.
وزنه آهن ته کشتی، چدن یاآهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون .
کپی، کلاه کپی.
ماده شاخی موجود در مو وناخن و شاخ، ماده شاخی.
(=horrny) شاخی، دارای مواد شاخی.
شاخی شدن پوست و غیره .
جدول، حاشیه پیاده رو.
چارقد، دستمال، روسری، دستمال سر، زن روسری پوش.
بریدگی، چاک ، چاک دادن .
پیاده سبک اسحله ایرلندی، روستائی، دهاتی.
مغز، هسته ، مغزهسته ، خستو، تخم، دانه .هسته اصلی، شالوده .
( =kerosine) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفید.
(=kerosene) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفید.
پارچه صوف درشت و راه راه ، برگ درشت.
پارچه کشمیری، صوف شلواری.
(ج. ش. ) چرخ، یکجوربازکوچک که درجهت مخالف بادپروازکند.
کشتی دارای بادبان جلو و عقب.
سوس گوجه فرنگی، چاشنی غذا.
ترکیبی مرکب ازالکل و استون .
کتری، آب گرم کن ، دهل، نقاره ، جعبه قطب نما، دیگچه .
مهمانی دانگی، آشفتگی، اختلال، کار، امر.
دهل، نقاره ، کوس، دمامه ، عصرانه مفصل.
جزیره کوچک سنگی یا مرجانی، کلید، راهنما، وسیله راه حل، کلیدبستن ، کلیدکردن ، کوک کردن ، باآچاربستن .کلید.
وارده از طریق کلید.
(مو. )گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود.
ضربه زدن به کلید.
مفتاح، راهنما.
صفحه کلید.صفحه کلید، ردیف مضراب، (درماشین تحریر) ردیف حروف.
دخول صفحه کلیدی.
سوراخ کن صفحه کلیدی.
دارای جاانگشتی، مضراب دار، کلیددار، کوک شده .
دستیابی کلیدی.
سوراخ کلید.
مفتاح، راهنما، نطق اصلی کردن .
منگنه کلیدی.
منگنه زن ، متصدی منگنه زنی.
سنگ سرطاق.
سوراخ کلید، جای کلید.
کلمه کلیدی، واژه کلیدی.
درشت دستور کلید واژه ای.
خاکی رنگ ، لباس نظامی.
(ترکی) کاروانسرای، منزلگاه بین راه ، خان ، خاقان .
قلمرو حکومت خان ، خان نشین .
(فارسی) خدیو، لقب امیرمصر درقدیم.
زبان رایج درشمال غربی پاکستان ، زبان خواری.
تنگه خیبر.
(اسکاتلند) زحمت، اضطراب، ناراحتی، تحریک .
مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل.
سرمازدگی، سرماسوزک .
درکاردیگری مداخله کردن ، فضولی کردن (مخصوصا دربازی ورق)، دستوربیجادادن .
لگدزدن ، باپازدن ، لگد، (درتفنگ )پس زنی، (مشروب)تندی.
(ز. ع. آمر) مشارکت کردن در، سهم دادن در، کردن ، دارفانی را وداع گفتن .
توپ زدن ، شروع مسابقه فوتبال.
(دراسکی بازی ) نیم چرخش.
پس زدن (ماشین وغیره )، لگدزدن ، بازپرداخت.
لگدزن ، اعتراض کننده .
بزغاله ، چرم بزغاله ، کودک ، بچه ، کوچولو، دست انداختن ، مسخره کردن .
دستکش پوش، گریزان و فراری از کار، ازلای زرق و برق بیرون آمده .
بچه دزدی کردن ، آدم سرقت کردن ، آدم دزدی کردن .
( kinnaper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
کودکستان رو.
گرده ، کلیه ، قلوه ، مزاج، خلق، نوع.
(ج. ش. ) لوبیاقرمز.
تغار، یا پاتیل مخصوص جوشاندن پارچه وسفیدکردن آن ، درپاتیل وجوشانیدن .
حجره راهب ایرلندی، مقبره ، این کلمه بصورت پیشوند و پسوند نیزبکاررفته وبمعنی>حجره و سلول و نهر<است، رود، نهر.
چلیک یابشکه کوچکی معادل نصف یاربع بشکه معمولی، (انگلیس قدیم) پیمانه آبجو.
کشتن ، بقتل رساندن ، ذبح کردن ، ضایع کردن .
(ج. ش. ) مرغ زیبا، مرغ باران (vociferus Aegialitis ).
کشنده ، قاتل.
سنگرسنگی.
(ج. ش. ) ماهی کوچک آب شیرین از جنس کپور.
قتل، توفیق ناگهانی، کشنده (مج. ) دلربا.
خرمگس معرکه ، کسی که عیش دیگری را منقص می کند، سرخر.
کوره ، اجاق، درکوره پختن .
یک کیلوگرم معادل هزارگرم.
کیلو ذره .
کیلوکالری برابر با کالری کوچک .
هزار چرخه ، کیلو سیکل.یکهزاردور در هرثانیه (دررادیو).
کیلو گرم، هزار گرم، مخفف آن kilo یاkg.
کیلولیتر.
میلیارد ذره .
کیلومتر، هزارمتر.
یکهزارتن .
(KV) هزارولت.
نیروی برق برحسب هزار ولت.
کیلووات.
دامن مردانه ، بکمرزدن ، بالازدن ، جامه چین دار.
(انگلیس) ماشین چین دهنده ، کسی که لباس چین دارمیدوزد، مرتب.
کیمونو، جامه ژاپنی.
خویشاوند، قوم و خویش، خویشی.
نوع، قسم.گونه ، نوع، قسم، جور، جنس، گروه ، دسته ، کیفیت، جنسی، (درمقابل پولی)، غیرنقدی، مهربان ، مهربانی شفقت آمیز، بامحبت.
تاحدی، تا درجه ای.
کودکستان ، باغ کودک .
مهربان ، خوش قلب.
روشن شدن ، گرفتن ، برافروختن .
مهربانی.
مهربان ، خوش خلق، دلپذیر، ملایم، لطفا از روی مرحمت.
مهربانی، لطف.
خویش، خویشاوند، قوم و خویشی، وابستگی.
(م. م. ) گاوان .
جنبش شناسی، علم الحرکات، علم اجسام متحرک .
ازبرنامه تلویزیونی فیلمبرداری کردن .
اصول مکانیزم، تشریح حرکات بدنی انسان ، علمالحرکات بدن .
جنبشی، وابسته بحرکت، وابسته به نیروی محرکه .
انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک .
فرضیه حرکت ذرات کوچک اجسام.
جنبش شناسی.
اقوام، خویشاوندان .
پادشاه ، شاه ، شهریار، سلطان .
( ج. ش. ) خرچنگ نعلی.
(انگلیس ) متصدی تشخیص وتعیین نشان های خانوادگی.
تیر بزرگ عمودی شیروانی، شاه تیر.
بزرگ .
(ج. ش. ) انواع مارهای جنس Lampropeltis.
(ج. ش. ) مرغ بهشتی، یکجورمرغ مگس گیر.
(مک . ) شاه پیچ.
سیاست، پادشاهی.
( گ . ش. ) آلاله تکمه دار، آلاله خزنده .
پادشاهی، کشور، قلمروپادشاهی.
(ج. ش. ) ماهیان دریائی از خانواده Sciaenidae.
(ج. ش. ) ماهی خوراک ، مرغ ماهیخوار، چلق.
پادشاه کوچک و بیاهمیت، امیر، چکاوک .
شاهانه ، شاهوار، ملوکانه ، خسروانه .
سلطان ساز، کسی که درانتخاب پادشاه یا رئیس موثر است.
میله بازی بولینگ ، شخص مهم در میان یکدسته .
رنگ آبی متوسط.
(انگلیس) قاضی دادگاه پادشاه .
اصطلاحات و لغات خاصانگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس، انگلیسی اصیل.
مرض خنازیر.
(ج. ش. ) مارهای صیاد جوندگان آمریکای مرکزی.
مقام سلطنت، شاهی.
گیر، پیچ، تاب، ویژه گی، فرریز، غش، حمله ناگهانی، پیچیدن ، پیچ خوردگی.
پیچ خورده ، گره خورده ، موی وزکرده ، فرفری.
( kidnapper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
(kinnikinnick)(گ . ش. )برگ وپوست گیاهانی که سرخ پوستان آمریکائی باتنباکوبکار میبرند.
(kinnikinic)(گ . ش. )برگ وپوست گیاهانی که سرخ پوستان آمریکائی باتنباکوبکار میبرند.
خویشاوندان ، قوم و خویشان .
خویشی، خویشاوندی، قوم وخویشی، بستگی، نسبت.
خویشاوند( ازجنس مذکر).
خویش، خویشاوند(از جنس مذکر).
مشتق از> کوشک فارسی < کلاه فرنگی، خانه تابستانی، دکه .
چرم دباغی، پوست گوساله و بره ، در بستر رفتن ، خوابیدن ، بستر.
نمک زدن و دودی کردن ماهیان ، ماهی دودی، ماهی آزاد نر.
اقوام قرقیز.
(م. م. - اسکاتلند) کلیسا، به کلیسا رفتن ، کلیسای اسکاتلند.
جامه بلند زنانه ، نیم تنه بلند.
قسمت، سرنوشت.
بوسه ، بوس، ما، بوسیدن ، بوسه گرفتن از، ماچ کردن .
بوسنده ، ماچ کننده .
صندوقچه ، چمدان ، سبد، قفسه سینه .
بسته لوازم.بچه گربه ، بچه جانوران ، بچه زائیدن (گربه )، تغار، سطل، توشه سرباز، اسباب کار، بنه سفر.
آشپزخانه ، محل خوراک پزی.
اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف آشپزخانه .
باغ مخصوص سبزیکاری.
آشپزخانه کوچک .
ظروف آشپزخانه .
بادبادک کاغذهوائی (ج. ش. ) غلیوا، غلیواج، زغن ، آدم درنده خو، طفیلی، دغل باز، آدم متقلب، پرواز کردن ، پرواز بلند، سفته بازی کردن .
دانش و معرفت، علم آداب معاشرت، وطن مالوف، همشهریان .
آشکار ساختن ، اعلامداشتن ، اعتراف کردن ، معلوم شدن .
بچه گربه ، بچه حیوان .
مثل بچه گربه .
زیرک ، چابک ، هوشیار، حساس، بازیگوش.
بچه گربه ، پیشی، دختر جوان ، زن سبک و جلف.
(corner cater =) مورب، اریب.
(ج. ش. ) کیوی، نوعی مرغ زلاند جدید، دانشجوی هوانوردی.
(klatsch) اجتماع خودمانی.
(klatch) اجتماع خودمانی.
دستمال کاغذی.
( light klieg) لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری.
جنون سرقت، میل و اشتیاق به دزدی.
عاشق سرقت، علاقمند به دزدی.
( light kleig) لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری.
( جنوب آفریقا) دره باریک ، آبگند (aabgand).
صدای شکستگی، صدای شلاق، استعداد، حقه ، طرح، ابتکار، زرنگی، مهارت.
بنجل خر، یابو خر، کهنه خر.
جنس بنجل و کهنه .
(.vi and .vt) ضربه محکم و ناگهانی، ضربه زدن ، شکستن (.n) نوک ، قله ، بالای تپه ، پشته .
( ز. ع. انگلیس، معمولا درجمع) زانو، زانوها.
کوله پشتی، توشه دان ، کوله بار، پشت واره ، چنته .
(گ . ش. ) قنطوریون اسود(Centaurea).
رند، آدم رذل، فرومایه ، پست و حقیر.
رذالت.
رذل صفت.
خمیر کردن ، ورزیدن ، سرشتن ، آمیختن ، مالیدن .
خمیرگیر.
زانو، زانوئی، دوشاخه ، خم، پیچ، زانو دارکردن .
تازانو، زانو رس.
تا زانو، بزانو رسیده .
(=kneepan=patella) کاسه زانو، استخوان کشگک .کاسه زانو.
جای زانو، جای زانو ویا درزیر میزتحریر.
زانو زدن .
زانو زن .
(patella =kneecap=)کاسه زانو، استخوان کشگک .
ناقوس عزارا بصدا درآوردن ، صدای ضربه ناقوس، صدایی زنگ .
ماضی فعل Know، دانست.
شلوارگشاد کوتاهی که نزدیک زانو جمع شده باشد.
خرت وپرت، چیزقشنگ وکم بها، (ز. ع. ) بازیچه کوچک .
اهل نیویورک .
(.vi and .vt) چاقو زدن (به )، کارد زدن ( به )، (.n) چاقو، کارد، گزلیک ، تیغه .
لبه کارد، لبه تیز هرچیزی.
سلحشور، دلاور، قهرمان ، شوالیه ، نجیب زاده ، بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن .
(انگلیس قدیم ) پائین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس.
شوالیه سیار، دلاورحادثه جوی سیار.
سلحشوری سیار، جمعیت سلحشوران ، مقام سلحشوری.
مقام سلحشوری، سمت سلحشوری، شوالیه گری.
بافتن ، کشبافی کردن ، بهم پیوستن ، گره زدن ، بستن .
بافنده .
بافندگی، کشبافی.
ملبوس کشبافی، لباس کشباف.
دستگیره ، دکمه .قبه ، دکمه ، برآمدگی، دستگیره ، دسته ، گره .
قلمبه ، قبه دار، دکمه دار.
توپوز، چماق سرگرد.
باضربت بزمین کوبیدن ، گیج کردن ، مجزا، مجزا کردن .
کوبیدن ، زدن ، درزدن ، بد گوئی کردن از، بهم خوردن ، مشت، ضربت، صدای تغ تغ، عیبجوئی.
سرو صدا ایجاد کردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگی کردن .
کجی زانو به درون دراثر مرض یا نرسیدن موادغذائی.
دارای زانوی کج، دارای حرکت کج ومعوج، شل، فالج، خشن .
دست کشیدن از، ازکار دست کشیدن ، مردن ، کشتن .
سردستی آماده کردن ، بهم زدن ، برخورد کردن ، تحریک کردن ، از کار انداختن ، بپایان رساندن ، آبستن کردن ، ناراحت کردن .
زننده ، کوبنده ، آدم خرده گیر، مزاحم.
( مشت زنی ) با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن ، ضربه فنی، ضربه فنی کردن ، از پا در آوردن ، ویران کردن ، ضربت قاطع، ممتاز، عالی.
نوک تپه ، قله ، تیزی یا برآمدگی خاک از آب، ماهور.
دکمه ، برآمدگی، قبه ، غنچه ، لاوک ، قلاب نخ.
گره ، برکمدگی، دژپیه ، غده ، چیز سفت یا غلنبه ، مشکل، عقده ، واحد سرعت دریائی معادل/ فوت در ساعت، گره زدن ، بهم پیوستن ، گیرانداختن ، گره خوردن ، منگوله دار کردن ، گره دریائی.
سوراخ میان گره چوب.
گره دار، برآمده ، غلنبه ، سفت، دشوار، جمع شده ، ازدحام کرده ، کلاله دار، منگوله دار.
گره زننده ، ماشین گره زنی.
گره دار، غامض.
شلاق، تازیانه زدن .
دانستن ، آگاه بودن ، شناختن .
فوت و فن ، اطلاع، معلومات خاص، فنون ، رموزکار، کاردانی.
عالم نما، مدعی علم الیقین .
نادان ، جاهل، منکر وجود خدا.
قابل دانستن .
داننده .
کاردان ، فهمیده ، با هوش، زیرکانه .
بصیرت، اطلاع.دانش، معرفت، وقوف، دانائی، علم، آگاهی.
بصیر، مطلع.وارد بکار، قابل درک ، باهوش، زیرک ، مطلع.
بند انگشت (مخصوصا برآمدگی پنج انگشت )، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان ، برآمدگی یا گره گیاه ، قرحه روده ، تن در دادن به ، تسلیم شدن ، مشت زدن .
پنجه بوکس، بوکس باز.
لولای مفصلی، لولای بند دار.
استخوان بند انگشت، استخوان قوزک ، قاپ.
برآمدگی، گره درخت.
گره ، برآمدگی، تپه ، قبه ، دانه ، کنگره ، آلت کنگره سازی، کنگره دارکردن ، خپله .
(دربوکس ) با ضربات متوالی از میدان بدرکردن ، مغلوب کردن ، ضربه فنی.
کداک ، دوربین عکاسی، با دوربین کداک عکس برداشتن .
سرمه ، کحل، اسب اصیل عربی.
( گ . ش. ) کلمقمری.
(گ . ش. ) مغز قهوه سودانی، درخت کولا.
مغز تلخ قهوه سودانی.
مرکز فرماندهی نظامی.
کنگو، کنگوئی.
(alcoran =) قرآن .
قرآنی، وابسته بقرآن ، قرآن .
کشور کره .
اهل کشور کره ، زبان مردم کره .
پاک ، حلال، تهیه شده برطبق شریعت یهود.
دهکده بومیان آفریقای جنوبی، کلبه ، حصار، آغل، درحصار محصور کردن ، در دهکده مسکن دادن .
کاغذ محکم قهوه ای رنگ مخصوص بسته بندی.
(ج. ش. ) مار سمی و خطرناک هندی.
اژدهای دریائی افسانه ای اسکاندیناوی.
کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی.
(=sauerkraut) کلم ترش.
کاخ کرملین ، (مج. ) دولت شوروی.
پوست گوسفند خاکستری.
خنجر مردماندونزی و مالایا.
کریشنا پرستی.
بابانوئل.
مسکوک ایسلاندو سوئدمعادل / دلار.
کرون ، مسکوک نقره دانمارک ونروژ.
سازمان سری ضد سیاهپوستان آمریکا.
عضو جمعیت کوکلس کلان .
نان شیرینی کاکائودار.
جلال، تجلیل، ستایش کردن .
کومل، عرق زیره ، نوشابه آلمانی زیره دار.
کرد، اهل کردستان .
کردی.
کردستان ، قالیچه کردی.
درجه اوج در یک نمودار آماری.
کواس، آبجو کم الکل روسی.
خورجین .
(cyanite) (مع. ) سیلیکات آلومینیوم بفرمول AL2SIO5.
گراف ثبت شده توسط دستگاه ثبت تغییرات.
دستگاه ثبت نوسانات یا حرکات موجی مانند نبض، انقباض عضلات و غیره .
فشارنگاری.
دعای مناجاتی که با کلمات > ای خداوند بر مارحم فرما< آغاز میشود.
شکم، معده .
دوازدهمین حرف الفبای انگلیسی.
(مو. ) لا، نت ششم کلید دیاتونیک .
در اردو مسکن گزیدن ، اردو زدن ، احاطه کردن .
اردو زنی.
(laboratory) آزمایشگاه .
ماده معطر تلخی که از انواع لادن بدست میاید.
برچسب، برچسب زدن .برچسب، اتیکت، متمم سند یا نوشته ، تکه باریک ، لقب، اصطلاح خاص، برچسب زدن ، طبقه بندی کردن .
برچسب دار.
پرونده برچسب دار.
لبی، شفوی وآویخته به لبهای فرج.
ادای اصوات بصورت شفوی.
حرفی را بصورت شفوی ادا کردن ، بصورت لبی ادا کردن .
(گ . ش. ) دارای گلی که لبه جامش شکافته ، وابسته بگیاهان لب شکافته ، لب شکافته کردن لب دار کردن .
ناپایدار.
تلفظ شده بوسیله گرد کردن لبها ( مثل تلفظ w )، حرف حلقی وشفوی، لبی وملازی.
(ج. ش. - تش. ) لب زیرین حشره ، لبه صدف حلزون ، (گ . ش. ) لب شکافته گلبرگ .
(labour) کار، رنج، زحمت، کوشش، درد زایمان ، کارگر، عمله ، حزب کارگر، زحمت کشیدن ، تقلاکردن ، کوشش کردن .
اردوگاه کار.
سندیکای کارگری، اتحادیه کارگری.
آزمایشگاه ، لابراتوار.
کارگر، عمله .
کار، کارگری، رنجبر.
زحمت کش، ساعی، دشوار، پرزحمت.
تقلیل دهنده زحمت کارگر، صرفه جوئی کننده در میزان کار.
( labor) کار، رنج، زحمت، کوشش، درد زایمان ، کارگر، عمله ، حزب کارگر، زحمت کشیدن ، تقلاکردن ، کوشش کردن .
شکنج، لابیرنت، دخمه پرپیچ وخم، ماز، پلکان مارپیچ، (مج. ) پیچیدگی، چیز بغرنج.
پیچ وخم دار.
پر پیچ و خم، پر شکنج.
لاک ، لاک والکل، چیز لاک والکل زده ، لاک زدن .
پر از سوراخ، پر از سوراخ کردن .بند کفش، تر، توری، نوار، قیطان ، بندکفش را بستن ، یراق دوزی کردن ، بنددار کردن .
پاره کردن ، مجروح کردن ، آزردن ، عذاب دادن ، دریدن .
دریدگی، پارگی.
برنده یا درنده .
شبیه مارمولک ، مارمولک .
مارمولکی.
تنبلی، قصور، غفلت، سهل انگاری.
( lacrimal) ( تش. ) اشکی، اشک آور، کیسه اشک ، استخوان اشکی چشم، ویژه اشک .
( lacrimator) گاز اشک آور، ماده اشک آور.
اشک زا، اشکبار، اشکی، غصه دار.
توری، یراق، یراق دوزی، ملیله دوزی.
( laciniated) چاک دار، دندانه دار، شکافته ، حاشیه دار.
( laciniate) چاک دار، دندانه دار، شکافته ، حاشیه دار.
نبودن ، نداشتن ، احتیاج، فقدان ، کسری، فاقد بودن ، ناقص بودن ، کم داشتن .
نازدار، بی حال، بی اشتیاق.
( =lackaday) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( =lackadaisy) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( lacquey) پادو، نوکر، فراش، چاکری کردن ، نوکری کردن .
بی نور، تاریک ، بدون زرق وبرق، تار وبی برق.
کم حرف، مختصر گو، کوتاه ، موجز.
لاک والکل، رنگ لاکی، لاک والکل زدن .
( lackey) پادو، نوکر، فراش، چاکری کردن ، نوکری کردن .
( lachrymal) ( تش. ) اشکی، اشک آور، کیسه اشک ، استخوان اشکی چشم، ویژه اشک .
ایجاد اشک .
( lachrymator) گاز اشک آور، ماده اشک آور.
چوگان سرپهن ، لاکروس که نوعی توپ بازی است.
شیر ترشح کردن ، شیر مکیدن ، شیر دادن .
تبدیل به شیر، ایجاد شیر.
شیری، شیر بر، کیلوس بر.
شیری، شیر مانند، شیرده .
وابسته به شیر، شبیه شیر، مربوط به شیر.
(ش. ) اسید لاتیک بفرمول O3 H6 C3.
شیر دهنده ، شیر آور، شیر زا.
موجب ترشح شیر، موجد شیر.
( ش. ) قند شیر بفرمول 11O H22 21C که مصرف طبی دارد.
حفره ، گودی، محفظه ، فاصله ، جای خالی، نقطه ابهام.
( lacunar، lacunate، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.
( lacunal، lacunate، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.
( lacunar، lacunal، lacunate) وابسته به حفره یا جای خالی.
( lacunar، lacunal، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.
دریاچه ای، زیست کننده در دریاچه ، استخری.
قیطانی، بند دار، شبکه ای، تور مانند.
پسر بچه ، جوانک .
نردبان ، نردبان بکار بردن ، نردبان ساختن .
( درمورد صندلی ) دارای پشتی بلند، پشت نردبانی.
شبکه نردبانی.
پسر بچه ، معشوق، پسرک .
بار کردن ، بارگیری کردن ، خالی کردن ، با ملاقه خالی کردن .
مملو، بارگیری شده ، سنگین ، پر (por)، سنگین بار.
(ز. ع. ) آدم فضل فروش، مغلق گو، خود نما.
(man s'lady) مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد.
بارکشتی، محموله ، بارگیری، عمل بار کردن .
ملاقه ، باملاقه کشیدن ، باملاقه برداشتن .
بانو، خانم، زوجه ، رئیسه خانه .
( bird lady) (ج. ش. ) سوسک خانواده Coccinellidae.
( beetle lady) (ج. ش. ) سوسک خانواده Coccinellidae.
کلیسا یا محراب کلیسائی که به مریم باکره تخصیص داده شده .
عید مخصوص مریم باکره .
ندیمه ملکه ، مستخدمه مخصوص ملکه ، خادمه .
سرکار علیه ، بانو.
( ladybug) (ج. ش. ) پینه دوز.
(ladybeetle) (ج. ش. ) پینه دوز.
(گ . ش. ) فلفل قرمز، نوعی موز کوچک .
خانم کوچولو.
بانووار، باوقار، زن صفت.
معشوقه ، محبوبه .
(گ . ش. ) گل آویز.
( man 'ladies) مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد.
کندی، لنگی، واماندگی، عقب ماندگی، عقب ماندن ، لنگیدن ، تاخیر کردن .پس افت، تاخیر.
آبجو دیر رس، آبجو نارس، آبجو کم الکل.
آدم کند دست، آدم دست سنگین ، عقب مانده .
کاهل، خسته کننده ، آهسته ، کند، عقب مانده .
( lagomorpha) (ج. ش. ) پستانداران جونده دارای دو ردیف دندان .
( lagomorph) (ج. ش. ) پستانداران جونده دارای دو ردیف دندان .
( lagomorphous) وابسته به پستانداران جونده دو ردیف دندانی.
( lagomorphic) وابسته به پستانداران جونده دو ردیف دندانی.
تالاب، مرداب.
(lagoon) مرداب، دریاچه ، جای کم عمق دریا، چشمه آب گرم.
وابسته بشخص دنیوی وغیر روحانی، شخص که علم خاصی را نداند، عامی، غیر فنی.
غیر روحانی بودن ، غیر معمم بودن .
بصورت غیر روحانی یا غیر علمی در آوردن ، جنبه عامیانه دادن به .
کاغذی که در متن اصلی آن خطوط موازی وجود داشته باشد.
زمین پست، حفره ، گودی.
(ک - د. گ . ) طبقه ، قشرزمین ، ( ک - مزم. ) اختفائ در لباس عوضی.
محل استراحت جانور، کنام، لانه ، گل، لجن ، گل آلود کردن ، استراحت کردن ، بلانه پناه بردن .
( اسکاتلند ) صاحب زمین ، ملاک ، خرده مالک ، ملاک اسکاتلندی.
(faire zlaisse) عدم مداخله ، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادآزاد، بی بند وبار.
(faire laisser) عدم مداخله ، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادآزاد، بی بند وبار.
پروانه عبور، جواز.
عوام، مردم غیر روحانی، ناشی، غیر فنی وغیر علمی.
دریاچه ، استخر، برکه .
ماهی دریاچه ، کشتی دریاچه پیما.
ستون بتون آرمه .
(ز. ع. ) فرار کردن گریختن ، فرار، زدن .
کشیش بودائی، لاما، شتر بی کوهان آمریکای جنوبی، رنگ زرد مایل بقرمز.
وابسته به کشیش بودائی.
بره ، گوشت بره ، آدم ساده .
( lambaste) تازیانه ، شلاق، تازیانه زدن ، زخم زبان زدن .
( lambast) تازیانه ، شلاق، تازیانه زدن ، زخم زبان زدن .
یازدهمین حرف الفبای یونانی.
نرم سخنی، ملایمت در گفتگو، روشنائی ملایم.
ملایم، نرم، دارای روشنائی ملایم.
واحد نور درسلسله . S. G. G.
پارچه روبخاری، یا روی پرده ، نقوش رنگی حاشیه ظروف چینی، دستمال روی کلاه خوددلاروران قدیم.
پوست بره ، پارچه پوست بره نما.
لنگ ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن ، عاجز شدن .
علیل وناتوان ، از کار افتاده .
(lamellas، lamellae) لایه ، صفحه ، برگ ، عضو شبیه لایه .
( حشره شناسی ) شاخک دار، دارای شاخک پهن .
تاسف خوردن ، زاریدن ، سوگواری کردن ، سوگواری، ضجه و زاری کردن .
سوگناک ، اسفناک ، رقت آور، زار.
سوگوای، مرثیه خوانی، ضجه ، سوگ ، زاری.
ساحره ، خون آشام.
( lamina) ورقه ، لایه نازک ، پهنک برگ ، شاخه پرده ای.
( lamin) ورقه ، لایه نازک ، پهنک برگ ، شاخه پرده ای.
( laminar) دارای ورقه های نازک .
( laminal) دارای ورقه های نازک .
(گ . ش. ) جلبک های لامیناریا، جلبک کلاه گرزی وپهن .
ورقه ورقه کردن ، ورقه ورقه شدن .طبقه طبقه ، ورقه ورقه ، ورقه ورقه کردن ، رویهم قرار دادن ، متورق.
ورقه ورقه شدن .تورق، لایه لایه سازی.
( lamster) فراری، فراری از قانون .
روز اول ماه اوت، ( سابقا ) جشن درو.
( lammergeyer) (ج. ش. ) کرکس ریشدار، لاشخور.
( lammergeier) (ج. ش. ) کرکس ریشدار، لاشخور.
لامپ، چراغ، لامپا، فانوس، درخشیدن .جراغ، لامپ.
دوده چراغ، سیاه یکدست، با دوده سیاه کردن .
هجونامه سازی.
هجو، کنایه ، هجو کردن .
(ج. ش. ) مارماهی.
( lamister) فراری، فراری از قانون .
(veranda، =porch) ایوان ، رواق.
پشمی، پشمالو.
نیزه ، ضربت نیزه ، نیشتر زدن ، نیزه زدن .
هم ردیف سرجوخه .
نیشتر، ( ج. ش. ) نیزه ماهی.
نیشتر مانند، نیزه مانند، نیزه ای، نوک تیز.
نیزه دار، نیزه زن ، تشر زن ، نیزه انداز.
نیشتر، هرچیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز.
طاق یا قوس نوک تیز.
پنجره نوک تیز.
دارای پنجره یا طاق نوک تیز.
بانیزه سوراخ کردن ، پاره کردن .
مجروح سازی، پاره سازی.
زمین ، خشکی، خاک ، سرزمین ، دیار، به خشکی آمدن ، پیاده شدن ، رسیدن ، بزمین نشستن .
زمین اعطائی دولت، اعطای اراضی.
کنت قدیم آلمانی.
اداره املاک وثبت اراضی.
کار وسیع وبسیط وسریع، کارپر سود یا پر موفقیت.
گج، صخره گچی ظریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود.
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده ، زمین دار بی پول.
اصلاحات ارضی.
کالسکه کروکی.
کالسکه کروکی کوچک .
مالک ، زمین دار، وابسته بزمین ، فرود آمده .
ورود بخشکی، دیدار خشکی، املاک واراضی موروثی ( غیر منتظره )، ریزش زمین .
تغییرات سطح زمین در اثر عوامل طبیعی.
ملاک ، صاحب ملک ، اجاره دار، زمین دار.
ورود بخشکی، فرودگاه هواپیما، بزمین نشستن هواپیما، پاگردان .
کرجی ساحلی.
فرودگاه .
چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن آنرا تحمل میکند، عراده هواپیما، وسائلفرود آمدن .
زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملک ، میزبان .
محاط در خشکی، محصور در خشکی.
موجر، مالک ، صاحبخانه ، ملاک .
آدم دریا ندیده ، معتاد بزندگی بری.
نشان اختصاصی، نقطه تحول تاریخ، واقعه برجسته ، راهنما.
منطقه وسیعی از زمین .
ملاک ، صاحب ملک .
( باغداری ) خاکبرداری وخیابان بندی کردن ، دورنما، منظره ، چشم انداز، بامنظره تزئین کردن .
معمار یا متخصص ساختن مناظر طبیعی نما.
متخصص تزئین باغ وگلکاری وزیبا سازی مناظر.
ساحل، طرف روبه خشکی.
زمین لغزه ، ریزش خاک کوه کنار جاده .
( انگلیس ) فرو ریزی، ریزش خاک کوه .
ملوان نا آزموده ، اهل خشکی ( در مقابل دریانورد )، بومی، هم میهن ، ملوان ساده که هنوز درجه ای نگرفته ، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است.
بسوی خشکی، بسوی زمین .
کوچه ، راه باریک ، گلو، نای، راه دریائی، مسیر که باخط کشی مشخص میشود، خط سیر هوائی، کوچه ساختن ، منشعب کردن .
(اسکاتلند ) مدتها قبل.
مسابقه اسکی میدانی.
واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هر سانتیمتر مربع از سطح غیر متشعشع.
(lobster spiny) خرچنگ خاردار.
زبان ، لسان ، کلام، سخنگوئی، تکلم، بصورت لسانی بیان کردن .زبان .
زبان پرداز.
سست، ضعیف، بی حال، آهسته ، خمار.
بیحال شدن ، افسرده شدن ، پژمرده شدن ، بیمار عشق شدن ، باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن ، باچشمان خمار نگریستن .
مستی، ضعف، فتور، ماندگی، پژمردگی.
مست، ضعیف، پژمرده .
( ج. ش. ) انواع میمونهای دم دراز ودارای ابروهای پرپشت آسیا.
لاغر، نحیف، خمیده ، خمار.
لندوک ، دراز وباریک .
(ج. ش. ) شاهین (felddeggi biarmicus Falco).
(ج. ش. ) شاهین نر.
چربی پشم که در آرایش مورد استعمال دارد، لانولین .
(گ . ش. ) شاه پسند گرمسیری (verbenaceae).
فانوس، چراغ بادی، چراغ دریائی.
چانه باریک ودراز، دارای چانه باریک .
(lantern) فانوس.
( lanuginous) کرکدار، پشمالو.
(lanuginose) کرکدار، پشمالو.
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی، تسمه یا طناب، طناب پرچم، واکسیل نظامیان .
( laotian) لائوسی، اهل لائوس، زبان تائی، مردم تائی.
( lao) لائوسی، اهل لائوس، زبان تائی، مردم تائی.
دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محیط، محل نشو ونما، آغوش، سرکشیدن ، حریصانه خوردن ، لیس زدن ، با صدا چیزی خوردن ، شلپ شلپ کردن ، تاه کردن ، پیچیدن .
لبه رویهم افتاده ومتصل بهم.
( طب ) شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری.
تخته ای که بعنوان میز تحریر بکار میرود.
سگ دامن پرورده ، سگ دست آموز.
برگردان ، برگردان یقه .
یک دامن پر، به قور یک دامن ، آنچه در یک دامن جاگیرد.
( lapidary) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ ، وابسته به سنگ های قیمتی.
(lapidarian) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ ، وابسته به سنگ های قیمتی.
سنگ کوچک آتشفشانی، سنگ کوچک .
خز، خرگوش.
سنگ ارمنی، ( مع. ) لاجورد کاشی، سنگ لاجورد، لاجورد اصل.
لاپلند، ناحیه شمال سوئد ونروژ وفنلاند وشوروی که محل سکونت اقوام لاپ میباشد.
لاله گوش، نرمه گوش، دامن ، آویز، گوشت آویخته ، لبه آویخته کلاه .
نسیان ، لغزش، خطا، برگشت، انحراف موقت، انصراف، مرور، گذشت زمان ، زوال، سپری شدن ، انقضائ، استفاده از مرور زمان ، ترک اولی، الحاد، خرف شدن ، سهو و نسیان کردن ، از مدافتادن ، مشمول مرور زمان شدن .
( lapstreak) built clinker قایق ساخته شده از تخته یا ورقه های پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
( lapstrake) built clinker قایق ساخته شده از تخته یا ورقه های پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
(ج. ش. ) مرغ زیبا، زیاک ، هدهد، شانه بسر.
( روم قدیم ) نام یکی از ارواح حافظ خانه ، خانه .
سمت چپ کشی، سمت چپ.
(=larcenist) دزد، دله دزد.
(=larcener) دزد، دله دزد.
دزدانه ، مربوط به دزدی.
دستبرد، دزدی، سرقت.
(گ . ش. ) کاج اروپائی، صنوبر آراسته .
چربی خوک ، گوشت خوک ، چربی زدن ، آرایش دادن ، چرب زبانی.
دولابچه ، گنجه خوراک ، خوراکی.
( lardoon) تکه چربی که لای گوشت گذارند.
( lardon) تکه چربی که لای گوشت گذارند.
( مج. ) عزیزترین چیز نزد شخص، بت های خانگی، لات ومنات.
وسیع، جادار، پهن ، درشت، لبریز، جامع، کامل، سترگ ، بسیط، بزرگ ، حجیم، هنگفت.
( sympathetic، generous) همدرد، مساعد، سخاوتمند، بخشنده ، نظر بلند.
روده بزرگ ، معائ غلاظ، قولون ، روده فراخ.
آدم فهمیده ، متفکر، آدم ظرفیت دار، دارای فکر وسیع.
در مقیاس بزرگ .بمقدار زیاد، نسبتا زیاد، بمعیار وسیع.
مجتمع سازی در مقیاس بزرگ .
(ج. ش. ) خوک سفید انگلیسی.
بخشش، دهش، انعام، سخاوت، آزادگی، مساعدت، وسعت نظر، گشاده دستی، بخشیدگی.
(مو. ) آهنگ ملایم، موزیک ملایم، حرکت ملایم.
نسبتا بزرگ .
(مو. ) آهسته و مفصل، حرکت آزاد وآهسته .
کمند، با کمند بستن ، باکمند دستگیر کردن .
خوشی، شوخی، ( انگلیس ) روش زندگی، ( ج. ش. ) چکاوک وگونه های مشابه آن ، قزلاخ، چکاوک شکار کردن ، شوخی کردن ، از روی مانع باپرش اسب جهیدن ، دست انداختن .
(گ . ش. ) گل زبان درقفا، دلفین ( delphinium).
کفش مخصوص مردم جنگلی.
آدم نامرتب، الواط، ولگرد، لافزن .
(د. گ . ) کتک جانانه زدن ، شکست فاحش دادن ، سنگین حرکت کردن ، ضربت.
اعلام خطر، زنگ خطر.
کرم، کرم حشره ، نوزاد حشره ، لیسه .
مربوط به کرم حشره یا نوزاد حشره ، لیسه ای.
حشره کش، دافع کرم حشره .
حنجره ای، وابسته بنای، صدای حنجره ای.
وابسته به نای.
( طب ) آماس خشک نای، التهاب حنجره .
( طب ) حنجره شناسی، خشک نای شناسی.
دستگاه مخصوص معاینه حنجره .
حنجره بینی.
خشک نای، حنجره ، حلقوم، خرخره .
(از کلمه ' لشکر' فارسی) نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هندشرقی ( درارتش انگلیس).
شهوانی، هرزه ، شهوت انگیز.
لیزر.اشعه لایزر.
چاپگر لیزری.
شلاق، تسمه ، تازیانه ، ضربه ، مژگان ، شلاق خوردن .
تعبیه ، ابتکار، اسباب.
شلاق زنی.
دختر، زن جوان .
lass =.
سستی، سستی تب، تب سبک ، رخوت، خماری، بی میلی.
کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن .
بازپسین ، پسین ، آخر، آخرین ، اخیر، نهانی، قطعی، دوام داشتن ، دوام کردن ، طول کشیدن ، به درازا کشیدن ، پایستن .
بترتیب عکس ورود.
آخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود.
حرف آخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع.
دیرپای، بادوام، ماندنی، ثابت، پاینده ، پایا.
قفل کردن ، چفت کردن ، محکم نگاهداشتن ، بوسیله کلون محکم کردن ، چفت.ضامن ، چفت.
ضامندار، چفت دار.
بند کفش، قیش، تسمه .
ضامنی کردن ، چفتی کردن .
کلید درخانه ، کلید کلون در.
نخ کلون درکه با کشیدن آن در باز میشود.
دیر، دیرآینده ، اخیر، تازه ، گذشته ، کند، تا دیر وقت، اخیرا، تادیرگاه ، زیاد، مرحوم.
بادبان سه گوش، کشتی دارای بادبان سه گوش.
کشتی دارای بادبان سه گوش.
اخیرا، بتازگی.
دیر شدن ، دیر کردن .
رکود، نهفتگی.دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدائی، پوشیدگی، دوره کمون ، مرحله پنهانی.
مدت رکود.
تقویت عکس ظاهر شده عکاسی بوسیله مواد شیمیائی.
بوسیله مواد شیمیائی تقویت کردن .
پنهان ، ناپیدا، پوشیده ، درحال کمون ، مکنون .راکد، نهفته .
( طب ) دوره کمون مرض.
پهلوئی، جانبی، افقی، واقع درخط افقی، جنبی.
پهلوئی، جانبی، افقی، واقع درخط افقی، جنبی.جانبی، عرضی.
پاس توپ فوتبال از پهلو.
تبدیل سنگ به رسوب صخره های قرمز (laterite).
شیرآبه ، شیره گیاهی، لاستیک خام، بالاستیک ساختن .
توفال، توفال کوبی کردن ، آهن نبشی.
ماشین تراش، چرخ کوزه گری، تراش دادن ، خراطی کردن .ماشین تراش، چرخ خراطی، تراش دادن .
کف صابون ، کف یا عرق اسب، صابون زدن ، کف بدهان آوردن ، هیجان .
مثل کف صابون ، کف آلود.
توفال کوبی، تخته کوبی، تراشکاری.
صمغ آور.
ملک کشاورزی باوسائل اولیه که برده ها در آن کار میکرده اند.
مترجم، مترجمان .
لاتین ، زبان لاتین .
لاتینی.
دانشمند در زبان وفرهنگ لاتین .
لاتین کردن .
لاتینی کردن .
اندکی دیر، قدری دیر.
عرض جغرافیائی، آزادی عمل، وسعت، عمل، بی قیدی.
وابسته بعرض جغرافیائی، با گذشت، گسترده فکر.
وابسته بعرض جغرافیائی، با گذشت، گسترده فکر.
پیروی از وسعت نظر، پنهاگرائی، وسیع نظری.
لاتیوم، ناحیه قدیمی مرکز ایتالیا واقع درجنوب شهر روم.
مستراح، آبریز، مستراح عمومی.
ترکیبی مانند فلز برنج.
آخر، آخری، عقب تر، دومی، این یک ، اخیر.
روز بعدی، روز اخیر.
کار مشبک ، شبکه ، شبکه بندی، شبکه کاری.توری منظم.
شبکه توری منظم.
شبکه کاری، چیز مشبک ، شبکه سازی.
ترکیبی مانند فلز برنج.
ستایش کردن ، تمجید کردن ، مدح کردن ، ستایش.
ستودنی، ستوده ، قابل ستایش.
تنتور افیون ، مخلوط افیون .
ستایش، تمجید.
مربوط به تحسین وتمجید.
مربوط به تحسین وتمجید.
صدای خنده ، خنده ، خندیدن ، خندان بودن .
خنده دار، مضحک .
گاز خنده آور.
مایه خنده .
خنده ، صدای خنده بلند، قاه قاه خنده .
(launce sand) (ج. ش. ) سگ ماهی باریک اندام خاردار.
به آب انداختن کشتی، انداختن ، پرت کردن ، روانه کردن ، مامور کردن ، شروع کردن ، اقدام کردن .
پرتاب کننده ، حمله کننده ، وسیله پرتاب.
سکوی پرتاب موشک .
گازری کردن ، شستن ، اتو کشیدن ، شسته شدن ، شستشو.
لباس شوی، گازر.
دستگاه لباسشوئی خود کار، ماشین رخت شوئی.
لباس شوی زن .
ماشین لباسشوئی خود کار ( در مغازه ).
رختشوی خانه ، لباسشوئی، رختهای شستنی.
کارگر لباسشوی مرد، گازر.
براه اندازی، روانه سازی، پرتاب.
صومعه کلیسای شرقی.
آراسته ببرگ غار، ( مج. ) جایزه دار، برجسته ، ملک الشعرائ.
(گ . ش. ) برگ بو، درخت غار، برگ غار که نشان افتخاربوده است، بابرگ بویا برگ غارآراستن .
(ش. ) آسید لوریک O4 H24 21C.
گدازه ، توده گداخته آتشفشانی، مواد مذاب آتشفشانی.
(گ . ش. ) انجدان رومی، شستشوی معده یازخم، شستشو دادن ( زخم ).
شستشو.
دستشوئی، مستراح.
ریختن ، کشیدن ، چکیدن ، شستشو کردن .
(گ . ش. ) اسطو خودوس عادی، عطر سنبل، بنفش کمرنگ .
سنگاب، تغار، لگن ، آبانبار، حوضچه .
lark =.
فراوانی، وفور، ولخرجی، اسراف کردن ، ولخرجی کردن ، افراط کردن .
lark =.
داتا، بربست، قانون ، حق، حقوق، قاعده ، قانون مدنی، تعقیب قانونی کردن .قانون .
مطیع قانون .
(pentateuch) احکام دهگانه موسی.
قانون بین الملل، حقوق بین الملل، قانون ملل.
قانون شکن ، متمرد، یاغی.
قانونی، مشروع، مجاز، حلال، داتائی، بربستی، روا.
قانونگزار، واضع آئین نامه ، شارع، مقنن .
یاغی، بی قانونی.
قانون گزار، مقنن .
قواعد واصول قدیم معاملات بازرگانی، حقوق تجارت قدیم، دادگاه تجارت.
چمن ، علفزار، مرغزار، باپارچه صافی کردن .
بازی بولینگ روی چمن باتوپهای چوبی.
ماشین چمن زنی، چمن چین .
بازی تنیس روی چمن .
پرچمن .
مرافعه ، دعوی، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه .
وکیل دادگستری، مشاور حقوقی، قانون دان ، فقیه ، شارع، ملا، حقوقدان .
لخت، سست، شل، سهل انگار، اهمال کار، لینت مزاج، شل کردن ، ول کردن ، رهاکردن .
سستی، رخوت.
ضد یبوست، ملین .
لینت، سستی، شلی.
(.viand .vt.n)خواباندن ، دفن کردن ، گذاردن ، تخم گذاردن ، داستان منظوم، آهنگ ملودی، الحان ، (.adj) غیر متخصص، ناویژه کار، خارج از سلک روحانیت، غیر روحانی.
انداختن ، کنار گذاشتن .
کنار گذاردن ، متروک کردن ، ذخیره کردن ، آبراه عریض.
روز بارگیری وباراندازی کشتی، روز معطلی در بندر.
اندوختن ، ذخیره کردن ، ادعا کردن ، رنگ آمیزی کردن .
فصل کم کاری، متوقف ساختن ، بخدمت خاتمه دادن .
ضربه زدن ، حمله کردن ، یورش کردن ، گستردن .
طرح، ترتیب، بساط، اسباب، خرده ریز، بر روی سطح پخش کردن .
در نیمه راه توقف کردن .
قاری کلیسا، واعظ غیر روحانی.
دروغ گفتن ، تقلا کردن ، مبادله ضربات کردن ، نسبت دادن به .
دچار تاخیر کردن یا شدن ، انبار یاجمع کردن .
لایه .چینه ، لایه ، لا، طبقه بندی کردن ، مطبق کردن ، ورقه ورقه ، ورقه .
دارای لایه یا طبقه .
پوشاک طفل نوزاد.
شخص عامی.عامی، شخص غیر روحانی، خارج از حرفه یا فن خاصی، شخص غیر وارد، ناویژه کار.
طرح بندی.
زن غیر روحانی، زن عامی.
جذامی، گدا.
آسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه .
آسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه .
( اسم خاص ) ایلعاذر، آدم مریض وفقیر، جذامی.
تنبل، کاهل، تنبلی کردن .
(ulizla lapis) لاجورد.
لاجوردی.
تنبل، درخورد تنبلی، کند، بطیئ، کندرو، باکندی حرکت کردن ، سست بودن .
سینی چرخان .
چنگ ک های زبانه دار یا قلاب دار که بزرگ وکوچک میشود وبرای آویختن لباس وغیره بکارمیرود.
آدم بطیئ وکندرو، تنبل.
تنبل وار.
واحد اندازه طول نخ و ریسمان ، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز.
صافی کردن ، از صافی گذراندن ، صافی، شستن .
مایعی که بوسله شستشو از خاک یا واسطه دیگری بگذرد.
سنگ شوئی، تصفیه بوسیله شستشو، دباغی بوسیله آب نمک وپوست درخت وغیره ، تصفیه خاک .
سوق دادن ، منجر شدن ، پیش افت، تقدم.(.adj and .vt.n) سرب، شاقول گلوله ، رنگ سربی، سرب پوش کردن ، سرب گرفتن ، باسرب اندودن ، (.nand .vt.vi.adj) راهنمائی، رهبری، هدایت، سرمشق، تقدم، راه آب، مدرک ، رهبری کردن ، بردن ، راهنمائی کردن ، هدایت کردن ، سوق دا
چیزی که به چیز دیگری منتهی شود، منتج.
( line sounding) ژرفاسنج.
تشویق وترغیب کردن ، مشتبه کردن ، وانمود کردن .
تهیه مقدمات را دیدن ، راهنما، مقدمه .
سربی، مانند سرب، سربی رنگ ، کند.
سردسته ، رهبر.پیشوا، رهبر، راهنما، فرمانده ، قائد، سردسته .
بی رهبر.
رهبری.
راهنمائی، هدایت، نفوذ، عمده ، برجسته .مقدم، پیشتاز، عمده .
لبه مقدم.
ستاره زنی که نقش اول را درنمایش یا سینما بعهده دارد.
هنرپیشه مرد اول نمایش یا فیلم سینمائی.
صفر مقدم.
عازم شدن ، عزیمت کردن ، رهبری کردن ، رهبری، آغاز، ضربت.
ژرف پیما، کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تا عمق آنرا تعیین نماید.
برگ .برگ ، ورق، لایه ، صفحه ، لنگه ، ورقه ، دندانه ، برگی شکل، برگ دادن ، جوانه زدن ، ورق زدن .
(گ . ش. ) غنچه برگ .
(foliage) برگها.
(ج. ش. ) انواع حشرات از راسته نیم بالان ( خانواده زنجره وجیرجیرک ).
بی برگ .
بروشور، برگچه ، ورقه .کاسبرگ ، برگچه ، نشریه ، جزوه ، رساله ، ورقه .
برگ مانند.
برگدار، پر برگ .
واحد راه پیمائی که تقریبا مساوی / تا / میل است، اتحادیه ، پیمان ، اتحاد، متحد کردن ، هم پیمان شدن ، گروه ورزشی.
محاصره کردن ، محاصره ، عضو اتحادیه ، عضو مجمع اتفاق ملل.
رخنه ، سوراخ، تراوش، نشت، چکه ، تراوش کردن ، نفوذ کردن ، فاش کردن یا شدن .تراوش، رخنه ، تراوش کردن ، فاش شدن .
تراوش، نشت، چکه ، کمبود، کسر، کسری، فاش شدگی ( اسرار )، مقداری که معمولابرای کسری در اثر نشتی درنظر میگیرند.تراوش، چکه .
جریان تراوشی.
سوراخ دار، رخنه دار، نشست کننده ، چکه کن .
( اسکاتلند ) وظیفه شناس، حقشناس، وفادار، صادق، بی عیب، دوست.
تکیه کردن ، تکیه زدن ، پشت دادن ، کج شدن ، خم شدن ، پشت گرمی داشتن ، متکی شدن ، تکیه دادن بطرف، تمایل داشتن ، لاغر، نزار، نحیف، اندک ، ضعیف، کم سود، بیحاصل.
چارطاقی، ساباط، دارای چارطاقی.
تکیه ، تمایل، میل، انحراف، کجی، ( درجمع ) تمایلات.
( انگلیس ) ماضی فعل lean.
جست، پرش، خیز، جستن ، دویدن ، خیز زدن .
سال کبیسه .
بازی جفتک چارکش، باجست وخیز حرکت کردن ، جفتک چارکش کردن ، از یکدیگر بنوبتجلو زدن ، گریز زدن ، گره گره حرکت کردن .
فراگرفتن ، آموختن .آموختن ، یادگرفتن ، آگاهی یافتن ، فرا گرفتن ، خبر گرفتن ، فهمیدن ، دانستن .
یادگرفتنی.
دانا، عالم، دانشمند، فاضل، عالمانه .
یادگیرنده .
فراگیری، معرفت، دانش، یادگیری، اطلاع، فضل وکمال.
ماشین فراگیر.
اجاره ، کرایه ، اجاره نامه ، اجاره دادن ، کرایه کردن .اجاره دادن ، اجاره کردن .
استیجاری، اجاره ای.
وسیله اجاره ای.
خط استیجاری.
شبکه با خطوط استیجاری.
اجاره داری، زمین اجاره ای، مال الاجاره .
اجاره دار.
افسار سگ وحیوانات مشابه ، افسار بستن ، بند زدن ، ( شکار ) دسته سه تائی.
دروغ گوئی، کذب.
کمترین ، کوچکترین ، خردترین ، اقل.کوچکترین ، کمترین .
کم اهمیت ترین .
کوچکترین مربعات.
(د. گ . ) اقلا.
دست کم، اقلا.
چرم، بند چرمی، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن ، چرم گذاشتن به ، شلاق زدن .
کاغذ یا پارچه چرم نما.
چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم.
ملوان ، جزو افراد تفنگداران دریائی.
چرم مانند.
(گ . ش. ) درخت میشن (palustris Dirca).
چرمی.
(.viand .vt.n)اجازه ، اذن ، مرخصی، رخصت، باقی گذاردن ، رها کردن ، ول کردن ، گذاشتن ، دستکشیدن از، رهسپار شدن ، عازم شدن ، ترک کردن ، (.vi) (leaf) برگ دادن .
متارکه کردن ، قطع کردن ، دست کشیدن از.
بدرودگوئی، خداحافظی، کسب اجازه مرخصی، وداع.
(گ . ش. ) برگ دار، شبیه برگ ، پر برگ .
خمیر مایه ، خمیر ترش، عامل کارگر، مخمر کردن ، خمیر کردن ، ور آوردن .
صورت جمع کلمه leaf.برگها.
پس مانده ، باقیمانده ، ته مانده .
آدم هرزه ، فاسق، شهوتران ، شهوترانی کردن .
شهوانی، شهوت پرست.
شهوترانی، هرزگی.
میز مخصوص قرائت، میز جاکتابی، تریبون .
درس یا آیات منتخبه از کتب مقدسه ، اختلاف معنی یا تلفظ یک کلمه بامتن چیزی.
آیات منتخبه یا قسمتی از کتاب مقدس، صورت آیاتی که در کلیسا قرائت میشود.
قاری کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک ، مدرس.
سخنرانی، خطابه ، کنفرانس، درس، سخنرانی کردن ، خطابه گفتن ، نطق کردن .
مدرس، تدریس کننده ، سخنران .
زمان ماضی فعل lead.
طاقچه ، لبه ، برآمدگی.
معین .دفترکل، سنگ پهن روی گور، تیر، تخته .
تخته افقی روی نرده پلکان یانرده ایوان ، تخته کف چوب بست ساختمان .
کارت معین .
سمت پناه دار، آنسوی کشتی که از باد در پناه است، بادپناه ، حمایت.
ساحل در معرض باد، مایه خطر، واقع در سمت پناه دار کشتی، سوی قسمت پناه دارکشتی، سمت پناه دار کشتی، کشتی بادپناه .
ورق فلزی یاتخته واقع در سمت باد پناه قایق.
زالو، حجامت، اسباب خون گیری، خفاش خون آشام، انگل، مزاحم، شفا دادن ، پزشکیکردن ، زالو انداختن ، طبیب.
(گ . ش. ) تره فرنگی، گندنا.
جنبه ، قیافه ، رنگ قیافه ، منظر، نگاه کج، نگاه چپ، نگاه دزدکی، از گوشه چشمنگاه کردن ، نگاه کج کردن ، خالی، تهی، مجوف.
ته نشین ، درده .
یک ورشدگی کشتی در اثر باد، حرکت یک وری، انحراف، ( مج. ) مهلت، عقب افتادگی، راه گریز.
چپ.(.n and . adv and .adj) چپ، درطرف چپ، جناح چپ، (leave of past) زمان ماضی فعل leave.
واقع در دست چپ، دست چپی، کج.دست چپ.
سمت چپ.
چپ دست، واقع در سمت چپ، ناشی.
آدم چپ دست، دست چپی.
(تش. ) قلب چپ، نیمه چپ قلب.
هم تراز شده از چپ.
هم تراز کردن از چپ.
تغییر مکان به چپ.
شخص دست چپی، مربوط به جناح چپ.
جناح چپی.
چپ گرائی.
چپ گرا.
سمت چپ ترین .
پس مانده ، قایمانده ، پس مانده غذا، بقایا.
پایه ، پا، قسمت.ساق پا، پایه ، ساقه ، ران ، پا، پاچه ، پاچه شلوار، بخش، قسمت، پا زدن ، دوندگی کردن .
دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند، مثلث شکل.
میراث، ارث.
قانونی، شرعی، مشروع، حقوقی.
تعطیلات رسمی وقانونی.
رستگاری از راه نیکوکاری، افراط در مراعات قانون ، اصول قانون پرستی.
قانونی بودن ، مطابقت با قانون ، رعایت قانون .
قانونی کردن .
قانونی کردن ، اعتبار قانونی دادن ، برسمیت شناختن .
نماینده پاپ، سفیر، ایلچی، نماینده تامالاختیار، بارث گذاشتن ، ارث، فرماندار.
موصی له ، میراث بر، ارث بر.
دارای مقام نمایندگی پاپ، نمایندگی پاپ.
سفارت، نمایندگی، ایلچی گری، وزارت مختار.
( مو. ) پیوسته ، آرام ومتناسب با الحان پی در پی.
ارث دهنده ، میراث گذار.
افسانه ، نوشته روی سکه ومدال، نقش، شرح، فهرست، علائم واختصارات.
افسانه ای.
تردستی، حقه بازی، حیله ، شعبده .
سبکی، چابکی، چالاکی، تیز هوشی.
( لاتین ) صورت جمع کلمه lex بمعنی قوانین .
پادراز، پا بلند، لندوک ، پایه دار، پادار.
زنگار، ساق پوش، مچ پیچ.
زنگار، ساق پوش، مچ پیچ.
پایه دار، پروپاچه دار.
کلاه سبدی ایتالیائی، نوعی مرغ وخروس کوچک .
خوانائی، خوانا بودن .
خوانا، روشن .
لژیون ، سپاه رومی، هنگ ، گروه .
سرباز هنگ ، سرباز سپاهی.
سرباز هنگ ، سرباز لژیون ، عضو لژیون .
قانون وضع کردن ، وضع شدن ( قانون ).
وضع قاون ، تدوین وتصویب قانون ، قانون .
قانون گذار، مقننه .
مجلس قانونگذاری، مجلس شورای ملی.
هیئت عالی مقننه در انگلیس، مجلس مقننه .
قانون گذار.
قانون گذار زن ، مقننه .
قانون گذار زن ، مقننه .
هیئت مقننه ، مجلس، قوه مقننه .
قانون دان .
(legitimate) نمایش مجاز، تاتر مجاز، قانونی، حلال، مشروع.
درستی، برحق بودن ، حقانیت، قانونی بودن .
حلال زاده ، درست، برحق، قانونی، مشروع.
مشروعیت.
(ezlegitimi) قانونی کردن ، مشروع کردن ، توجیه کردن .
هواخواه سلطنت ارثی ومشروع.
خبرنگار محلی، پادو.
(ezlegitimati) مشروع کردن ، قانونی کردن ، توجیه کردن .
بنشن ، سبزی، گیاه خوردنی، بقولات، نیام.
(گ . ش. ) وابسته به خانواده پروانه آسایان (leguminosae)، وابسته به حبوبات وگیاهان خوردنی.
دستبند یا گردن بندی از گل وغیره که بر گردن میاویزند، گردن بند گل.
نیزه خاردار مخصوص صید ماهی قزل آلا، بانیزه خاردار ماهی گرفتن .
تن آسائی، آسودگی، فرصت، مجال، وقت کافی، فراغت.
بافراغت خاطر، تفریحانه ، باهستگی.
(مو. ) عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوعمهم تکراری.
(مو. ) عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوعمهم تکراری.
عاشق، فاسق، معشوق، دلبر.
مقدمه موضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی، اصل موضوع.
(ج. ش. ) موش صحرائی قطب شمال.
لیمو، لیموترش، رنگ لیموئی.
(گ . ش. ) بادرنجبویه (officinalis Melissa).
آبلیمو.
رنگ زرد لیموئی.
لیموناد، شربت آبلیمو.
(ج. ش. ) میمون پوزه دار ماداگاسکار، میمون پوزه دار، میمون لمور.
عاریه دادن ، قرض دادن ، وام دادن ، معطوف داشتن ، متوجه کردن ، متوجه شدن .
وام واجاره ، بصورت وام واجاره دادن .
قرض دهنده .
درازا، طول.درازا، طول، قد، درجه ، مدت.
دراز کردن ، طولانی کردن ، کشیدن ، دراز شدن .دراز کردن ، دراز شدن ، تطویل.
از درازا، از طول.
از درازا، از طول، بلند، دراز.از درازا، از طول.
طویل، دراز.
نرمی، ملایمت، آسان گیری، ارفاق.
بامدارا، آسان گیر، ملایم، باگذشت، ضد یبوست، ملین .
عقاید اشتراکی لنین .
وابسته به لنین ، پیرو لنین .
( درتلفظ حروف بی صدا ) رقیق، ظریف، دارای تلفظ نرم، رقیق، ملایم.
مسکن درد، آرامی بخش، ملایم.
نرمی، ملایمت، مدارا، رقت قلب، رحم، شفقت.
عدسی.ذره بین ، عدسی، بشکل عدسی در آوردن .
روز پرهیز وروزه کاتولیک ها، صیام، ماه روزه .
( مو. ) آهسته ، ملایم ( بنوازید ).
( مو. ) بطور کند وملایم ( بنوازید ).
وابسته به چله ، روزهای پرهیز وروزه ، بی گوشت، لاغر، نحیف، ناگوار، حزن آور.
آبزی، زیست کننده در آبهای راکد، وابسته به آبهای راکد.
(گ . ش. ) عدسک ، منفذ، خلل وفرج گیاهی.
عدسک دار، منفذ دار، خلل وفرج دار.
عدسی وار، ذره بینی، ( تش. ) کوژ، وابسته به جلیدیه یاعدسی چشم، مرکب از عدسی.
( در فیلم یاشیشه عکاسی ) ذرات ریز وعدسک های کوچک در فیلم نمودارکردن ، منفذدار.
ایجاد عدسی.
عدسک آبی، ( طب ) کک مک ، گندمه ، خال های ریز متن عکس.
(گ . ش. ) عدس، دانه عدس، منجو، مرجمک .
(موز) خیلی ملایم وآهسته ( بنوازید ).
(مو. ) بطور ملایم، بطور آهسته ( بنوازید ).
(نج. ) برج اسد که پنجمین صورت فلکی منطقه البروج است، (م. ل. ) شیر.
شیری، اسدی، شیر خو.
(ج. ش. ) پلنگ گربه وحشی.
ماده پلنگ .
لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز ( مخصوص رقص و ورزش ).
خوره ، جذامی، مبتلا به جذام.
(lepidopteran) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشیز بالان ( پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera).
(lepidopter) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشیز بالان ( پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera).
(ج. ش. ) حشره فلس بال، حشره پشیز بال، پولک بال.
پوشیده از شوره یا پولک های شوره ای، دارای پوسته های شوره .
(افسانه ایرلندی) جن کوچکی که هرکس آنراگرفتارمیساخت گنج های نهفته راپیدامیکرد.
پوسته پوسته ، فلس دار، شوره دار، پولک دار.
( طب ) مرض جذام، جذام، خوره .
جذامی.
جذام دار، جذامی، خوره دار.
وابسته به طبق زنی، وابسته به دفع شهوت یک زن با زن دیگر، زن طبق زن ، هم جنسباز ( زن ).
رابطه جنسی زن با زن ، دفع شهوت زنی با زن دیگر، طبق زنی.
(majesty lese) خیانت یاتوطئه علیه مقام سلطنت یا حکومت، خیانت علیه حکومت.
(majeste lese) خیانت یاتوطئه علیه مقام سلطنت یا حکومت، خیانت علیه حکومت.
غبن (ghabn)، زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی، ( طب و دامپزشکی ) زخم، جراحت، خسارت، آسیب.
( بعنوان صفت تفضیلی little بکار رفته ) کهتر، اصغر، کوچکتر، کمتر، پست تر.
مستاجر، اجاره دار، اجاره نشین .
کمتر کردن ، کمتر شدن .تقلیل یافتن ، کمتر شدن ، تخفیف یافتن ، کمتر کردن ، تقلیل دادن ، کاستن ، کاهش دادن .
کمتر، کوچکتر، اصغر، صغیر.
درس، درس دادن به ، تدریس کردن .
اجاره دهنده ، موجر.
مبادا، شاید.
گذاشتن ، اجازه دادن ، رها کردن ، ول کردن ، اجاره دادن ، اجاره رفتن ، درنگ کردن ، مانع، انسداد، اجاره دهی.
انقطاع، فروکش، مکث، کند کردن ، مکث کردن ، خفیف شدن .
تحقیر، یاس، نومیدی شکست.
وابسته به مرگ کشنده ، مهلک ، مرگ آور.
مرگ آوری، کشنده بودن .
بیحال، سست.
سبات، مرگ کاذب، خواب مرگ ، بی علاقگی، بیحالی، سنگینی، رخوت، موت کاذب، تهاون .
(افسانه یونان ) آب رودخانه بزرخ، (مج. ) فراموشی، نسیان .
وابسته به نهر فراموشی برزخ، نسیان آور.
us let =.
حرف، نویسه .حرف الفبائ، حرف، حرف چاپی، نامه ، مراسله ، کاغذ، ادبیات، آثارادبی، معرفت، دانش، باحروف نوشتن ، باحروف علامت گذاشتن ، اجازه دهنده .
(=mailman) نامه رسان ، پستچی، چاپار.
امر نامه ، اجازه نامه ، ابلاغیه ، امریه .
اعتبارنامه .
(م. م. ) اعتبارنامه ، ورقه اعتبار، اعتبار اسنادی.
کلمه بکلمه ، جزئ بجزئ، کاملا وارد، از بر.
نامه تمبردار پستی.
دانا، فاضل، عالم، فرهنگی، باسواد، حرفی.
سرنامه ، عنوان چاپی بالای کاغذ.
حروف گذاری، علامت گذاری باحروف.
منگنه مسوده کاغذهای کپیه ، پرس نامه ، چاپی، وابسته بحروف چاپی.
قیم نامه ، اختیارنامه قیمومت.
حکم ضبط اموال بیگانگان .
نامه سرگشوده ، نامه ای که از طرف دولت برای کسی فرستاده میشود تافورا باز نموده وبرای همه بخواند.
مبدله حروف.
(حق. ) حکم یا خطاب دادگاه ذی صلاحیت، خطاب به وصی دائر به اشتغال بامروصایت، حکم وصایت.
ورقه جلب.
(گ . ش. ) کاهو.
(leukoma) (تش. ) لک قرنیه ، لک سفید روی چشم.
(طب ) سرطان خون .
(تش. ) گویچه سفید خون ، گلبول سفید خون .
(تش. ) سلول های موجد گلبول های سفید خون .
( طب) افزایش تعداد گلبول های سفید خون .
(leucoma) (تش. ) لک قرنیه ، لک سفید روی چشم.
( تش. ) عناصر سفید خون و سلول های سازنده آنها، دودمان سفید خون .
( طب) کمبود گویچه های سفید خون ( بطور غیر طبیعی ).
(تش. ) ایجاد وتشکیل گویچه های سفید خون .
(leukemia) زیاد شدن بافتهای سازنده گویچه های سفید.
مبتلا به مرض لوسمی.
خاور وشرق، مشرق، جاخالی کردن .
ساکن خاور، شرقی، بادتند شرقی.
(تش. ) عضله بالابر، ماهیچه ای که عضو را بالا میبرد.
مجلس پذیرائی، سلام عام، بارعام دادن ، خاکریز، بند، لنگرگاه .
سطح، میزان ، تراز، هموار، تراز کردن .تراز، آلت ترازگیری، هموار، سطح برابر، هم تراز، هم پایه ، یک نواخت، یک دست، موزون ، هدف گیری، ترازسازی، تراز کردن ، مسطح کردن یاشدن ، نشانه گرفتن .
خیلی عالی، خیلی خوب، بسیار عالی.
(crossing grade) محل تقاطع دو خط راه آهن .
برابر کردن ، یکنواخت کردن .
(leveller) هموارگر، ترازگیر، ترازدار، برابر کننده ، هم سطح کننده .
دارای قضاوت صحیح.
میله مدرج سطح سنج.
(leveler) هموارگر، ترازگیر، ترازدار، برابر کننده ، هم سطح کننده .
اهرم، دیلم، اهرم کردن ، بااهرم بلند کردن ، بااهرمتکان دادن ( باover وup وغیره )، تبدیل به اهرم کردن ، ( در ترازو وغیره ) شاهین ، میله ، میله اهرم.اهرم، دسته .
شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی، وسیله نفوذ، نیرو، قدرت نفوذ( در امری ).
بچه ئ خرگوش یکساله ، معشوقه .
لاوی فرزند یعقوب پیغمبر.
وضع کردنی، بستنی، قابل تحمیل، مالیات بستنی، وضع مالیات.
جانور بزرگ دریائی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده ، نهنگ .
وضع کننده مالیات، مالیات وصول کن .
سبک ، نرم، صیقلی، نرم کردن ، سائیدن ، خمیر کردن ، صاف وصیقلی کردن .
(د. گ . - انگلیس ) برق، آذرخش، آذرخش زدن .
ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود.
برخاستن ، بلند شدن ، شناور شدن .
شناوری.
شناور در هوا، معلق در هوا.
لاوی، زاده لاوی، فرزند حضرت یعقوب.
سبک ، سبک سری، رفتار سبک ، لوسی.
(=levorotatory) بطرف چپ.
(levorotatory) (ش. ) دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
چپ گردی، چپ دستی، چرخش به چپ.
(levorotary) (ش. ) دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
(ش. ) قندی بفرمول O6 21H C6، قند میوه جات.
وضع مالیات، مالیات بندی، مالیات، خراج، وصول مالیات، باج گیری، تحمیل، نام نویسی، مالیات بستن بر، جمع آوری کردن .
هرزه ، ناشی از هرزگی، شهوت پرست.
لغوی.کلمه ای، حرفی، لغوی، وابسته به فرهنگ لغات، وابسته به فرهنگ نویسی، واژه ای.
تحلیل لغوی.
معنی لغوی.
لغت نویس.
وابسته به فرهنگ نویسی، وابسته به واژه نگاری.
ترتیب لغت نویسی.
لغت نویسی، فرهنگ نویسی، واژه نگاری.
لغت نامه ، قاموس.فرهنگ ، کتاب لغت، قاموس، واژه نامه ، دیکسیونر.
مسئولیت، دین ، بدهی، فرض، شمول، احتمال، ( درمحاسبات ) بدهکاری، استعداد، سزاواری.
مسئول، مشمول.
ارتباط پیدا کردن ، رابطه داشتن ، بستگی داشتن ، رابط نظامی بودن .
رابطه نامشروع، بستگی، رابطه ، ارتباط، رابط.
دروغگو، کذاب، کاذب.
ساغر ریزی، نوشابه پاشی، نوشیدن شراب، تقدیم شراب به حضور خدایان .
(libeccio) باد جنوب غربی.
(libecchio) باد جنوب غربی.
افترا، تهمت، توهین ، هجو، افترا زدن .
(libellant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libellee) (حق. ) مدعی علیه ، شخص مورد افترا.
(libeller) افترا زن .
(libelant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libelee) (حق. ) مدعی علیه ، شخص مورد افترا.
(libeler) افترا زن .
(libelous) هجوآمیز، افترا آمیز.
(libellous) هجوآمیز، افترا آمیز.
آزاده ، نظر بلند، دارای سعه نظر، روشنفکر، آزادی خواه ، زیاد، جالب توجه ، وافر، سخی.
علوم انسانی، ( در قرون وسطی ) علوم سبعه .
اصول آزادی خواهی، وسعت نظر، آزادگی.
سخاوت، آزادگی، بخشایندگی، دهش.
آزاد کردن ، لیبرال کردن ، ترقیخواه کردن .
روشنفکر کردن ، سخاوتمند شدن ، آزادیخواه کردن ، آزاد کردن ، رفع ممانعت کردن .
آزاد کننده ، رافع ممانعت.
آزاد کردن ، رها کردن ، تجزیه کردن .
آزاد کردن ، نجات.
آزادی بخش، آزاد کننده .آزاد کننده .
کشور لیبریا.
طرفدار آزادی اراده ، طرفدار آزادی فردی.
طرفداری از آزادی فردی.
هرزگی، افسار گسیختگی.
هرزه ، افسار گسیخته ، کسیکه پابند مذهب نیست، باده گسار وعیاش، غلام آزاد شده .
آزادی، اختیار، اجازه ، فاعل مختاری.
چوب پرچم انقلابیون فرانسه وآمریکا.
(libidinous) وابسته به شهوت جنسی.
(libidinal) وابسته به شهوت جنسی.
شور جنسی، شهوت جنسی، هوس، تحریک شهوانی.
یک رطل (pound) برابر با اونس ( مخفف آن . lb است. ) گیروانکه ، برج میزان .
کتابدار.کتابدار.
کتابداری.
کتابخانه .کتابخانه ، قرائتخانه ، کتابفروشی.
فراخوانی کتابخانه ای.
تسهیلات کتابخانه ای.
نگهداشت کتابخانه ای.
نوعی خمیر چسبنده که از نشاسته درست میکنند، چسب نشاسته ای.
برنامه کتابخانه ای.
روال کتابخانه ای.
علم کتابداری، علمتنظیم ومحافظت از کتب.
نرمافزار کتابخانه ای.
زیروال کتابخانه ای.
نوار کتابخانه ای.
جنبش، نوسان ، جنبش ترازوئی و حرکت موازنه ای، جنبش نمایان ماه ، ارتعاش.
نویسنده اشعار اپرا.
کتاب اشعار اپرا (opera)، اشعار اپرا.
(گ . ش. ) شبیه لیف ( درمورد پوست درختان )، لیفی.
اهل لیبی، ساکن لیبی.
( صورت جمع louse )، شپش ها.
(license) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص کردن .
مجاز، قابل اجازه ، پروانه دار.
(licence) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص کردن .
پروانه دار، صاحب جواز، دارنده پروانه ، لیسانسیه .
(licensor) پروانه دهنده .
(licenser) پروانه دهنده .
پروانه ، اجازه ( بخصوص اجازه موعظه وخطابه ).
دارنده پروانه ، دارای جواز، لیسانسیه .
هرزه ، ول، شهوتران ، بد اخلاق، مبنی بر هرزگی.
(گ . ش. ) گلسنگ ، باگلسنگ پوشاندن .
طاق نمای مشرف بحیاط کلیسا، جای سرپوشیده .
(light) (اسکاتلند) نور.
مشروع، حلال، قانونی، روا، مجاز، حراج، فروش از طریق مزایده .
لیس، لیسه ، لیسیدن ، زبان زدن ، زبانه کشیدن ، فرا گرفتن ، تازیانه زدن ، مغلوبکردن .
بشکل در آوردن ( کنایه از بچه خرساست که دراثرلیسیدن مادرش بصورت تمیزی درمیاید).
مشتاق، مایل، آشپزماهر، اشتهاآور، هوس ران .
(ز. ع. - آمر) باعجله ، باسرعت وتعجیل.
لیس زنی، لیس، شلاق زنی، بشکل درآوری.
کاسه لیس، بادنجان دور قاب چین .
(گ . ش. ) شیرین بیان ، مهک (glabra azglycyrrhi).
یساول، پیشرو حاکم وغیره ، متصدی مجازات.
سرپوش، کلاهک ، دریچه ، پلک چشم، چفت، کلاهک گذاشتن ، دریچه گذاشتن ، چفت زدن به .
بی دریچه ، بی پلک .
میعادگاه قشنگ ساحلی.
(.viand .vt.n)دروغ گفتن ، سخن نادرست گفتن ، دروغ، کذب، (.viand .vt) دراز کشیدن ، استراحت کردن ( با down )، خوابیدن ، افتادن ، ماندن ، واقع شدن ، قرار گرفتن ، موقتا ماندن ، وضع، موقعیت، چگونگی.
تورفتگی دیوار یا دوراهی، معبر تنگ ، غیر فعال باقی ماندن ، استراحت کردن .
دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ.
استراحت کردن ، استراحت کوتاه ، تسامح کردن ، از زیر کار شانه خالی کردن ، درازکشیدن .
در بستر زایمان بودن ، ارزیدن ، تمام شدن .
اندکی دور از کشتی ( یا دور از ساحل ) ماندن ، از کار دست کشیدن ، استراحت کردن .
معوق ماندن ، بتاخیر افتادن ، متمایل شدن ، متمایل بودن ، منتظر ماندن .
بانجام کاری همت گماشتن ، (کشتی ) درجهت باد توقف کردن .
( بعد از فعالیت ) استراحت کردن ، در بستر ماندن ، در آغل ماندن ، درکنام ماندن .
پنیر تند ودارای بوی تند.
محبوب، عزیز، گرانبها، مطبوع، دلپذیر، مطلوب، مایل، آماده ، از روی میل، محبوبه .
صاحب تیول، ارباب، هم بیعت.
هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار.
( حق) حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به آن داده شود، حق رهن ، حق گروی، طحال، سپرز.
( تش. ) طحالی، سپرزی.
جا، عوض، بجای، در عوض.
( نظ) درجه ستوانی، ناوبانی، نیابت، قلمرو ستوانی.
( نظ. ) ستوان ، ناوبان ، نایب، وکیل، رسدبان .
سرهنگ دوم، ناخدا دوم.
( نظ. - ن . د. ) دریابان .
( نظ. ) سپهبد.
( آمر. ) معاون فرماندار، نایب الحکومه .
( نظ. - ن . د. ) ستوان سوم.
جان ، زندگی، حیات، عمر، رمق، مدت، دوام، دوران زندگی، موجود، موجودات، حبس ابد.
کمربند نجات غریق، لاستیک نجات غریق.
مدارج ومراحل مختلف حیاتی انسان وجانوران ، دوره زندگی.
عمر متوسط، سن متوسط.
( vital elan) ( فلسفه برگسن ) زیست نیرو، نشاط حیات.
حیات بخش، نیروبخش، روانبخش.
بیمه عمر.
تور نجات (که برای نجات حریق زدگان یا بازیگران سیرک بکار میرود).
روش زندگی خوش آیند و پرتجمل.
لرد یا اشرافی غیر قابل توارث، عنوان .
وسیله نجارت غریق وغیره ، اسباب نجات.
قایق نجات، قایق چوبی که برای نجات غریق بکار میرود.
( در مورد مجسمه وتصویر وغیره ) باندازه شخص زنده ، باندازه طبیعی.
آزمون حیات.
وسیله نجات غریق که بشکل لباسی دوخته وبرتن میکنند وبهنگام لزوم آنرا باد مینمایند، لباس نجات غریق (jacket life).
منطقه حیاتی، منطقه زیست شناسی.
خون حیاتی، نیروی حیاتی.
قایق نجات.
کمربند یاحلقه نجات شناوری که برای نجات غریق بر روی آب شناور میباشد، گوی شناور.
نگهبان ، گارد، مامور نجات غریق.
مرده ، عاری از زندگی.
زندگی مانند، واقعی.
( کف بینی ) خط زندگی، طناب یا رسن نجات غواص، شاهراه .
مادام العمری، برای تمام عمر، برابر یک عمر.
متشخص وبرجسته شدن یا تظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران ، ایجادتشخص.
(ز. ع. ) محکوم به حبس ابد، حکم حبس ابد.
نجات دهنده زندگانی، عضو دسته نجات غریق وامثال آن .
نجات غریق، وسیله نجات غریق، نجات دهنده زندگی.
عمر، مدت زندگی، دوره زندگی، مادام العمر، ابد.عمر.
طرز زندگی.
کار یانتیجه یک عمر زندگی.
بلند کردن ، سرقت کردن ، بالا رفتن ، مرتفع بنظرآمدن ، بلندی، بالابری، یک وهله بلند کردن بار، دزدی، سرقت، ترقی، پیشرفت، ترفیع، آسانسور، بالارو، جر ثقیل، بالا بر.
بلند شدن هواپیما یا موشک .
خودرو دارای جرثقیل.
یخدان ، صندوقچه محکم.
بالابر، بلند کننده ، مرتفع کننده ، برطرف کننده .
( انگلیس ) آسانسورچی، متصدی آسانسور.
( تش. ) پیوند، رباط، بند، وتر عضلانی، بندیزه .
مربوط به رباط عضلات.
رباطی.
بستن ( شریان )، مسدود کردن رگ .
بستن رگ ، انعقاد، بند، رشته یا وسیله بستن .
بخیه زنی، بند، نوار، زخم بند، شریان بند، شریان بندی، رشته ، رباط، طلسم، ( مو. ) خط پیوند، خط ارتباط، کلید کوک سازهای زهی، دو یا چند حرف متصل بهم.
فروغ، روشنائی، نور، چراغ، آتش، کبریت، آتش زنه ، لحاظ، برق چشم، وضوح، تابان ، آشکارکردن ، آتشزدن ، مشتعلشدن ، آتشگرفتن ، سبک وزن ، ضعیف، خفیف، آهسته ، اندک ، آسان ، کمقیمت، کم، سهلالهضم، چابک ، فرار، زودگذر، هوسآمیز، بیغموغصه ، وارسته ، بیعفت، هوسباز، خل،
بادآهسته وملایم، نسیم.
نان سفید، نان سهلالهضم.
نسیم ملایم.
چراغ برق، لامپ برق.
(footed light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابک ، سبک پا.
(foot light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابک ، سبک پا.
تفنگ نوری.
(.adj) سبک دست، آسان ، راحت، ماهر، تردست.
(م. م. ) سبک سر، بی فکر، گیج، حواس پرت.
( در مسابقات ورزشی ومشت بازی ) نیم سنگین ، وزن ششم.
کارهای سبک خانکی، کارهای خانه داری.
نور نما.
اسباب کوچک نور سنجی، نور سنج.
سبک مغز، بی فکر، خل، سبک .
اپرای مفرح، اپرای سبک .
ناگهان رفتن ، بسرعت ترک کردن .
قلم نوری.
( فیزیک ) photon، کوچکترین ذره حامل انرژی درنور واشعه تابشی.
رنگ قرمز روشن ، نارنجی رنگ .
با حساسیت نوری.
نور زده ، نور دیده ( درمورد شیشه یا فیلم عکاسی )، در اثر نور محو وتار شده .
گزینه نوری، نور گزین .
راهرو تاریکخانه ، اسبابی که حائل نور بوده ولوازم عکاسی درآن حرکت کند.
(نج. ) سال نوری.
سبک کردن ، سبکبار کردن ، راحت کردن ، کاستن ، مثل برق درخشیدن ، درخشیدن ، روشن کردن ، تنویر فکر کردن .
فندک ، کبریت، گیرانه ، قایق باری، با قایق باری کالا حمل کردن .
هزینه بارگیری وباراندازی از کشتی، حمل ونقل کالا بوسیله دوبه ، قایق باری، دوبه .
حروفی که خطوط آن ریز وظریف باشد( کلمه مخالف آن blackface یاboldface است).
مقاوم در برابر نور، رنگ نرو.
زنده دل، شاد، بانشاط، خوش قلب، مشرور، بی غم، سبکبار.
فانوس دریائی، چراغ خانه ، برج فانوس دریائی.
روشنائی، احتراق، اشتعال، نورافکنی، سایه روشن .
نسبتا سبک ، نسبتا روشن .
بی نور.
آذرخش، برق ( در رعد وبرق )، آذرخش زدن ، برق زدن .
برق گیر.
(firefly) شب تاب.
میله برق گیر.
ناپایدار در عشق، زن هوسران ، فاحشه .
هواپیمای شخصی کوچک وسبک .
ضد نور، محفوظ از نور، غیر قابل نفوذ بوسیله نور.
شش (shosh)، ریه جانوران .
علائم مخابرات بوسیله نور، هنگام خاموشی، ساعت خواب.
کشتی فانوس دار.
خوشدل، شوخ، چابک ، سبک ، روشن ، درخشان ، برنگ روشن .
( درمسابقات ورزشی ومشت زنی ) خروس وزن ، سبک وزن ، کم وزن .
(گ . ش. - آمر. ) درخت کاجگرجستانی که چوبش خشک ودارای قیراست وخوب می سوزد، (استرالیا)نوعی درخت اقاقیا.
چوبسازی.
تبدیل به چوب کردن ، چوب شدن ، چوبی شدن .
ذغال قهوه ای، ( مع. ) نوعی ذغال سنگ ، ذغال سنگ چوب نما.
(گ . ش. -ش. ) مواد سلولزی متشکل بافت های چوبی.
(گ . ش. ) درخت مقدس خشب الانبیائ.
تسمه ای شکل ( درمورد بعضی برگهای گل )، زبانه دار، دارای گلبرگهای تسمه ای.
(گ . ش. ) زائده کوچکی که بین برگ وغلاف قرار دارد، ملازه ، گلبرگ تسمه ای، زبانک .
دوست داشتنی.
دوست داشتن ، مایل بودن ، دل خواستن ، نظیر بودن ، بشکل یا شبیه ( چیزی یا کسی ) بودن ، مانند، مثل، قرین ، نظیر، همانند، متشابه ، شبیه ، همچون ، بسان ، همچنان ، هم شکل، هم جنس، متمایل، به تساوی، شاید، احتمالا، فی المثل، مثلا، همگونه .
همفکر، دارای فکر متجانس.
دوست داشتنی.
احتمال، همانندی، امر محتمل.
راستنمائی.
محتمل، باور کردنی، احتمالی.راستنما، محتمل.
مانند کردن ، شبیه کردن ، شبیه شدن .
شباهت، همانندی، شکل، شبیه ، پیکر، تصویر.
بهمچنین ، چنین ، نیز، هم، بعلاوه ، همچنان .
(م. م. ) میل، تمایل، ذوق، علاقه ، حساسیت، شهوت ومیل، مهر.
یاس بنفش، یاس شیروانی.
یاس مانند.
به لطافت یاس، به ظرافت یاس، مزین به سوسن ، شبیه سوسن .
قد کوتاه ، وابسته به جزیره خیالی لی لی پوت.
آهنگ موزون ، خوش نوا، جهش یا حرکت فنری، آهنگ خوش نوا وموزون خواندن ، شعرنشاطانگیز خواندن ، باسبکروحی حرکت کردن .
خوشنوا، موزون ، خوشحال.
(گ . ش. ) سوسن سفید، زنبق، زنبق رشتی.
جبون ، بزدل، ترسو.
(گ . ش. ) زنبق الوادی، گل برف، موگه بهار.
برگ شناور زنبق آبی.
سفید چون زنبق، خیلی سفید.
پایتخت کشور پرو، حرف L.
(گ . ش. ) نوعی لوبیا بنام لاتین limensis Phaseolus.
شبیه نرم تن ( درمورد نوزاد حشره ).
شبیه نرم تن ، حلزونی شکل.
(جغ. ) خلیج مصب رودخانه ، مدخل رودخانه ، مرداب.
عضو، عضو بدن ، دست یا پا، بال، شاخه ، قطع کردن عضو، اندام زبرین ، اندام زیرین .
حاشیه دار، عضودار.
انبیق(مخصوص قرع)، با انبیق کار کردن .
انبیق(مخصوص قرع)، با انبیق کار کردن .
خمیده ، سربزیر، مطیع، تاشو، خم شو، نرم، خم کردن ، تاکردن ، خمیده کردن ، تمرین نرمش کردن .
ناودان های طرفین ته کشتی که از آنجا آب به منبع تلمبه میرسد.
بی عضو، بی شاخه .
کنار دوزخ، برزخ.
پنیرنیمه نرم چرب دارای بوی تند.
لیموترش، عصاره لیموترش، آهک ، چسب، کشمشک ، سنگ آهک ، آهک زنی، چسبناک کردن آغشتن ، با آهک کاری سفید کردن ، آبستن کردن .
شیشه آهکی.
کشتی انگلیسی، ملوان انگلیسی، انگلیسی.
دام، تله انداختن .
شربت آبلیمو.
کوره آهک پزی.
چراغ یانورقوی، قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد، محل موردتوجه وتماشای عموم.
آستانه ، ( ر. ش. ) کمترین تحریک عصبی که برای ایجاد احساس لازم است، آستانه احساس، شعور.
شعر غیر مسجع پنج بندی، شعر بند تنبانی.
سنگ آهک .
آب آهک .
(ز. ع. ) سرباز یا ملوان انگلیسی، انگلیسی.
کرانه زی، زیست کننده در ساحل، وابسته به مرغان کرانه زی.
آستانه ای، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی.
حد، محدود کردن .حد، حدود، کنار، پایان ، اندازه ، وسعت، محدود کردن ، معین کردن ، منحصر کردن .
مقابله حدود.
محدودیت پذیر.
محدود، منحصر، دارای قدرت محدود.
محدودیت، تحدید، محدودسازی، شرط.محدودیت.
محدود کننده ، حصری.
محدود، منحصر، مشروط، مقید.
انتگرال محدود.
جنگ محدود وموضعی.
محدود کننده .محدود کننده .
محدود، مقید، معین ، منحصر کننده .
بسامد حدی.
بی حد وحصر.
واقع در مرز، مجاور مرزی، مجاور.
فرو برنده گل ولای، بلعنده گل، لجن خوار.
آدم رذل، دغل، کلاش، قلاش، ناقلا، بچه بد ذات یاشیطان ، زن سبک سر، زن هرزه ، زن جلف.
مصورکردن ، تذهیب کردن (کتاب وغیره )، رنگ آمیزی کردن ، آب رنگ زدن .
(limnic) زیست کننده در آب شیرین ، وابسته به آب شیرین .
(limnetic) زیست کننده در آب شیرین ، وابسته به آب شیرین .
زیست شناس جانوران آب شیرین .
بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات آب شیرین بحث میکند.
(ش. ) هیدروکربن شیرینی بفرمول 61H 01C.
اتومبیل کالسکه ای، خودروسواری بزرگ .
عمل لنگیدن ، شلیدن ، لنگ ، شل، لنگی، شلیدن ، لنگیدن ، سکته داشتن .
لنگ ، شل، آهسته رو.
جانور نرم تن خاره چسب، صدف کوهی.
زلال، صاف، ناب، روشن ، خالص.
زلالی، صافی.
(ج. ش. ) بوتیمارقهوه ای رنگ .
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(ج. ش. ) خرچنگ نعل اسبی وبزرگ سواحل آمریکا ( که crab king نیز نامیده میشود ).
آهکی، آهک دار، چسبناک ، مثل لیمو ترش.
استخر، دریاچه کوچک ، آبشار، پرتگاه .
سطربندی، سطر شماری.
میخ آسه ، میخ محور، سگدست.
ایالت لینکلن شایر انگلستان ، گوسفند نژاد لینکلن شایر، ابراهام لینکلن .
شربت طبی.
(گ . ش. ) زیرفون ، نمدار (tiliaceae).
رقص دارای حرکات سریع وجهش های مداوم.
(.n) خط، سطر، بند، ریسمان ، رسن ، طناب، سیم، جاده ، دهنه ، لجام، (.viand .vt) خط کشیدن ، خط انداختن در، خط دار کردن ، ( نظ. ) بخط کردن ( با up )، آراستن ، ترازکردن ، آستر کردن ، پوشاندن .خط، سطر، ردیف، رشته .
وفق دهنده خط.
سطر به سطر.
افسرجزئ نیروی هوائی که در فرود آمدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوائی نظارت میکند.
تمرکز کننده خط.
خطوط جامدی که برای خط کشی در صفحه چاپی بکار میرود.
خط ران .
گراور سازی با خطوط کوتاه وبلند، گراور مخطط.
تعویض خط.
دخشه تعویض پذیر.
خط کش مدرج.
خط رابط بین کلماتی که نصف آن در سطر بعد واقع شده .
خط دید، مسیر دید، خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید.
خط مستقیمی که نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید.
با خط علامت گذاشتن ، ( درخت کاری) قلمه درختان رادرآوردن وبصورت خط منظمی کاشتن .
چاپگر سطری.
چاپ سطری.
فاصله سطرها.
تندبادمستقیم، مسیر مستقیم تند باد.
( بیشتر درنیوانگلند ) طوفان مستقیم ( غیر گردبادی ).
راه گزینی خطی، خط گزینی.
سویه ، دودمان ، اصل ونسب، اجداد، اعقاب.سطربندی، سطر شماری.
مربوط به خط، عمودی، اجدادی، خطی.
خطی بودن .
نشان ویژه ، خط، طرح، سیما، طرح بندی، خطوط چهره ، صفات مشخصه .
خطی.خطی، طولی، دراز، باریک ، کشیده .
تعویض کننده خطی.
آرایه خطی.
مدار خطی.
رمز خطی، برنامه بدون حلقه .
معادله خطی.
مقیاس طولی.
پروژکتور دارای عدسی مخطط.
کاوش خطی.
(LP) برنامه ریزی خطی.طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین .
حالت طولی.خطی بودن .
بصورت طولی درآوردن .
بطور خطی.
خط کشی، ترسیم خط، خط گذاری.
اصلاح نژادی کردن ، بهنژاد کردن .
بهنژادی، پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی ( برای تقویت خصوصیاتموردنظر ).
( درچاپ ) صفحه چاپی که فقط روی آن خط کشی شده باشد وبرای خط کشی کاغذ وغیره بکارمیرود و block line وengraving line نیز نامیده میشود.
سیم کش هوائی، بازرس خط آهن ، ( در فوتبال ) بازیکن خط جلو.
کتان ، پارچه کتانی، جامه زبر، رخت شوئی.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، دارای خطوط ریز، مخطط.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، دارای خطوط ریز، مخطط.
کشتی یا هواپیمای مسافری، آستردوز، آستری، کسی که خط میکشد، خط کش.
سرباز صف، سربازخط جبهه ، خط بان ، مواظب برخوردتوپ باخط، سیم بان ، سیمکش هوائی.
صف، تنظیم کردن ، مرتب کردن ، آماده ومجهز کردن ، ترتیب جای بازیکنان فوتبال، طرز قرار گیری.
(ج. ش. ) ماهی روغنی اروپای شمالی وآمریکا از خانواده gadidae، (گ . ش. ) خلنج جارو(vulgaris Calluna).
درنگ کردن ، تاخیر کردن ، دیر رفتن ، مردد بودن ، دم آخر را گذراندن .
درنگ کننده ، تاخیر کننده .
ملبوس کتانی، زیر پوش زنانه .
زبان ویژه ، زبان صنفی ومخصوص طبقه خاص.
زبان یا عضو زبانی شکل، اصطلاحات خاص.
زبان آمیخته با زبانهای دیگر، گویش مختلط، زبان بین المللی.
زبانی، حرف زبانی یا ذو لفی.
زبانشناس، متخصص زبان شناسی، زبان دان .
وابسته به زبان شناسی.
متخصص زبان شناسی ، زبانشناس ، زبان دان
زبان شناسی.زبانشناسی، علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وترکیب کلمات وصرف ونحو، لسانیات، علم زبان .
زبانی شکل، بشکل نرمتنان ، دوکپه ای دوره ارودیسیان .
روغن مالیدنی، مرهم رقیق، روغن مالش.
آستر، آستر دوزی، خط کشی، تودوزی.
پیوند، بهم پیوستن ، پیوند دادن .حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند، بند، میدان گلف، زنجیر، قلاب، متصل کردن ، بهم پیوستن ، جفت کردن .
اتصال، وسیله ارتباط، حلقه های زنجیر، رابطه .پیوند، بهم پیوستگی.
ویراستار پیوندی.
بارکننده پیوندی.
پارامتر پیوندی.
زمان پیوند.
(linkman) مشعلدار، حامل مشعل.
پیوند یافته ، پیوندی.
زیربرنامه پیوند یافته .
بارکننده پیوندی.
فعل معین .
(linkboy) مشعلدار، حامل مشعل.
تپه ساحلی، زمین بازی گلف.
(golfer) گلف بازیکن .
ملاقات، میتینگ ، وسیله اتصال، پیوندگاه .
زنجیر، هر چیز زنجیره دار.
استخر، دریاچه کوچک ، آبشار، پرتگاه .
(ج. ش. ) مرغ کتان ، سهره خانگی.
(linoleum) لینولئوم.
چاپی که بوسیله کلیشه روی مشمع ایجاد میگردد.
مشمع فرشی، مشمع کف اتاق.
ماشین حروف ریزی که سطر سطر حروف را میریزد وسطر سطر برای چاپ آماده میکند.
(ج. ش. ) گربه زباد برمه وجاوه .
(گ . ش. ) تخم بزرک ، بزرک ، بذر کتان .
روغن بزرک .
یکنوع پارچه پشم ونخ یا پشم وکتان زبر، چرند.
چوب نوک تیزی که برای آتش زدن فتیله توپ های قدیمی بکار میرفته .
پارچه زخمبندی، کهنه ، لیف کتان ، ( نظ. ) فتیله ، ضایعات پنبه .کرک ، پرز.
تیر سردر، سنگ سردر.
ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد، الیافکوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است.
(گ . ش. ) کتانیان (linaceae).
در پوش، سر پوش، پلک چشم.
شیر، هژبر، شیر نر، ( نج. ) برج اسد.
دلیر، شیر دل.
توجه زیاد به شخص.
مورد توجه زیاد قرار گرفتن ، شیر کردن .
لب، لبه ، کنار، طاقت، سخن ، بیان ، لبی، با لب لمس کردن .
لب خواندن ، کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن ( مثل کرها ).
لب خوان .
چاپلوسی، تملق.
چربی، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتید وسروبروزیدها میباشد.
چربی، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتید وسروبروزیدها میباشد.
بی لب.
لب مانند.
تجزیه وتحلیل چربی.
( طب ) تومر خوش خیم چربی، غده چربی.
چربی مانند.
چربی دوست، چربی گرای.
(ش. ) مواد پروتئینی که حاوی مقداری چربی باشند، لیپو پروتئین .
چربی سوز، موادی که سبب دخول چربی در واکنش های بدن میگردند.
( اسکاتلند ) محول کردن ، اعتماد کردن .
قطعه چوبی که در لای شکاف کمان تعبیه شده ، لبچه ، لوچه ، لب زدن .
(د. گ . ) جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب آویزان .
فهم کلمات از راه حرکات لب، لب خوانی.
ماتیک لب، مداد لب.
گداختن ، آب کردن ، ذوب کردن ، قال کردن .
گداختن ، تبدیل باب کردن ، گداز، آبگونسازی.
آبگونگر، گدازنده ، مایع کننده ، ( طب ) عامل موجب ترشح، ترشح کننده ، مایع ترشحکننده .
آبگونه سازی، گدازش، تبدیل به مایع.
قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر.
آبگونساز.
(liquify)آبگون کردن ، گداختن ، تبدیل به مایع کردن .
مایع شدگی، حالت میعان ، آبگونگی.
مایع شونده .
لیکور ( نوشابه الکلی ).
مایع، آبگونه ، چیز آبکی، روان ، سلیس، ( در مورد کالا ) نقد شو، پول شدنی، سهل وساده .
هوای مایع شده ( در اثر فشار زیاد )، آبگون هوا.
مقیاس اندازه گیری مایعات، حجم سنج، مقیاس حجم مایع.
(گ . ش. ) عنبر سائل آمریکائی (gum sweet).
تسویه کردن ، حساب را واریز کردن ، برچیدن ، از بین بردن ، مایع کردن ، بصورتنقدینه درآوردن ، سهام.
تسویه ، از بین رفتن ، واریز حساب، نابودی.
حساب واریز کننده ، برچیننده ، از بین برنده .
قابلیت تبدیل به پول، تسویه پذیری، آبگون پذیری.
بصورت مایع درآوردن ، صاف کردن ، تسویه کردن ، از بین بردن .
(liquefy)آبگون کردن ، گداختن ، تبدیل به مایع کردن .
مشروب خوردن یاخوراندن ، مشروب، نوشابه ، مشروب الکلی، با روغن پوشاندن ، چربکردن ، مایع زدن ، مشروب زدن به .
(گ . ش. ) شیرین بیان ، میجو.
لیره عثمانی، لیره ترک ، لیره سابق اتریش.
(حق. ) دعوای مطروحه ، دعوای معلق.
نخ تابیده (که ابتدائ در شهر لیل تهیه میشده ).
نوک زبانی صحبت کردن ، شل وسرزبانی تلفظ کردن ، شلی زبان .
زبان لیسپ.
(lissome) نرم، چابک ، تاشو، چالاک ، بنرمی.
(lissom) نرم، چابک ، تاشو، چالاک ، بنرمی.
فهرست، صورت، جدول، سجاف، کنار، شیار، نرده ، میدان نبرد، تمایل، کجی، میل، در فهرست وارد کردن ، فهرست کردن ، در لیست ثبت کردن ، شیار کردن ، آماده کردن ، خوش آمدن ، دوست داشتن ، کج کردن .سیاهه .
فهرست قیمت اجناس، فهرستی که در آن قیمت اجناس یا آگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند، قیمت فاکتور.
لیست پردازی.
(م. م. ) کناره ، حاشیه ، باریکه ، راه راه .
شنیدن ، گوش دادن ، پذیرفتن ، استماع کردن ، پیروی کردن از، استماع.
استراق سمع کردن ( بوسیله تلفن وغیره ).
مستمع، گوش دهنده ، شنونده .
حاشیه دوز، سجاف دوز، ماشین خیش یا شیار، قاری.
سجاف، اسم نویسی، فهرست نویسی، خیش کنی.سیاهه برداری.
بی میل، بی توجه .
زمان گذشته فعل light.
مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب، مناجات وعبادت تهلیل دار.
لیتر.
سواد، با سوادی، سواد خواندن ونوشتن .
لفظ، لفظی.تحت اللفظی، حرفی، لفظی، واقعی، دقیق، معنی اصلی.
عملوند لفظی.
پیروی تحت اللفظی از چیزی، ملانقطی.
بصورت تحت اللفظی درآوردن ، لفظ بلفظ معنی کردن ، تحت اللفظی ترجمه کردن .
ادبی، کتابی، ادیبانه ، ادیب، وابسته به ادبیات، ادبیاتی.
باسواد، ادیب.
ادبا، فضلا، اهل قلم، دانشمندان .
حرف بحرف، کلمه بکلمه ، تحت اللفظی.
دانشمند نما، فضل فروش، ادیب.
ادبیات، ادب وهنر، مطبوعات، نوشتجات.
دیود ساتع نور.
( مع. ) مونوکسید سرب.
نرم، خم شو، لاغر اندام.
lissome =.
( طب ) ایجاد سنگ و ریگ در مجاری بدن ( مثل سنگ مثانه وغیره ).
سنگی، ریگی، وابسته به ریگ ، وابسته به لیتوم.
( ش. ) لیتوم.
چاپ سنگی، حکاکی روی سنگ ، حجاری، حک کردن .
سنگ نگار، حجار.
چاپ سنگی، حکاکی بر روی سنگ .
وابسته به سنگ شناسی.
سنگ شناسی، صخره شناسی.
( مع. ) نوعی کائولین ( kaolin ).
(گ . ش. - ج. ش. ) گیاه سنگ زی، مرجان آهکی.
با چاپ سنگی چاپ کردن ، عکس از روی چاپ سنگی برداشتن .
خاک کم عمق دامنه کوه ودشت که مرکب از سنگریزه وسنگهای نیمه خاک شده میباشد.
قسمت سخت زمین ، سنگ کره .
( طب ) برش مثانه برای خروج سنگ .
اهل کشور لیتوانی، زبان لیتوانی.
قابل طرح دعوی.
طرف دعوی، مرافعه کننده .
طرح دعوی کردن ، مرافعه کردن ، تعقیب قانونی کردن .
دعوی قضائی.
دعوائی.
(ش. ) ماده آبی رنگی که از بعضی گلسنگ ها بدست میاید ودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ آبی در میاید، تورنسل.
کاغذ تورنسل، کاغذی که بماده (litmus) آغشته است.
( بدیع ) خفض جناح، کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت آن ویااجتنابازانتقاد، شکسته نفسی.
لیتر.
( در شعر ) روشن ، فروزان ، روشن شده .
تخت روان ، کجاوه ، محمل، برانکار یا چاچوبی که بیماران را با آن حمل میکنند، آشغال، نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید، زایمان ، ریخته وپاشیده ، زائیدن ، آشغال پاشیدن .
(=humanities) عواطف بشری، انسانیت، علوم انسانی.
دانشمند، ادیب.
اندک ، کم، کوچک ، خرد، قد کوتاه ، کوتاه ، مختصر، ناچیز، جزئی، خورده ، حقیر، محقر، معدود، بچگانه ، درخور بچگی، پست.
(Minor =Ursa) ( نج. ) دب اصغر.
نماز مخصوص حضرت مریم.
نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود.
کرانه ای، ساحل، کرانه ، ناحیه ساحلی، دریاکناری.
مربوط به علم العبادات.
مبحث عبادات ومناجات نامه ها وتاریخ ومنشا پیدایش وفلسفه عبادات، علم العبادات.
دانش آئین نماز.
پیشنماز، عالم در آئین نماز.
آئین نماز، آداب نماز، مناجات نامه .
قابلیت زندگی درچیزی، زیست پذیری.
(liveable) قابل زیستن ، قابل معاشرت، قابل زندگی.
(.vi and .vt) زندگی کردن ، زیستن ، زنده بودن ، (.adj) زنده ، سرزنده ، موثر، دایر.
(viviparous) زنده زا.
جعبه یا قلمی که در آب آویزان میکنند تا موجودات آبزی را زنده نگاهدارند.
باخاطرات زنده ماندن .
زندگی ابدی، ( گ . ش. ) ابرون گس، ابرون ریشه دار.
(گ . ش. ) بلوط ویرجینیا.
چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود، احشام.
(livable) قابل زیستن ، قابل معاشرت، قابل زندگی.
وسیله معاش، معاش، اعاشه ، معیشت.
تمامی، همه ، پایدار، طولانی وخسته کننده .
باروح، زنده ، جالب توجه ، سرزنده ، از روی نشاط، با سرور وشعف.
(د. گ . - غالبا با up ) چالاک شدن ، زنده شدن ، چابک شدن ، با روح شدن .
جگر، کبد، جگر سیاه ، مرض کبد، ناخوشی جگر، زندگی کننده .
ملبس، دارای لباس، در کسوت.
شبیه جگر، مبتلا به مرض جگر.
(گ . ش. ) غافث، داروی جگر.
(sausage liver) سوسیس جگر پخته .
(حق. ) تحویل، تسلیم، رد وبدل ( مثل ضربات متبادله )، رهائی، نجات، ( م. م. )لباس و خوراکی که به نوکرداده میشود، لباس مستخدم، جیره ، علیق اسب، جامه ، مستخدم.
اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسب های دیگران .
نوکر باب، کسیکه لباس نوکری بر تن دارد.
چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود، احشام.
زیست افزار.
سربی رنگ ، کبود، کبود شده ، کوفته ، خاکستری رنگ .
زندگی، معاش، وسیله گذران ، معیشت، زنده ، حی، درقیدحیات، جاندار، جاودانی.
زندگی مرگبار، زندگی شبیه مرگ .
اتاق نشیمن ، سالن نشیمن .
مزدکافی برای امرار معاش.
جداکردن ، تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی.
(ج. ش. ) مارمولک ، سوسمار، بزمجه .
(ج. ش. ) لاما، شتر بی کوهان آمریکای جنوبی، پشم لاما.
بزرگترین شرکت بیمه انگیسی.
هان ، اینک ، آهای، ببین ، بنگر.
(ج. ش. ) ماهی تیان ( از خانواده Cobitidae ).
ضریب بار.
بار، کوله بار، فشار، مسئولیت، بارالکتریکی، عمل پرکردن تفنگ باگلوله ، عملکرد ماشین یا دستگاه ، بار کردن ، پر کردن ، گرانبارکردن ، سنگین کردن ، فیلم (دردوربین ) گذاشتن ، بار گیری شدن ، بار زدن ، تفنگ یا سلاحی را پر کردن .بار کردن ، بار.
بارکنش و اجرا.
کلید بارکنش.
خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شد آب تا آنجا میرسد.خط بار.
پیمانه بارشو.
زمان بارکردن .
(ز. ع. - آمر. ) مست، پولدار، دارای پول زیاد، بارشده ، مملو، پر.
بارکننده .بارکننده .
بارکنش.بارگیری، بار، محموله ، آمیختن مواد خارجی به شراب.
روال بارکننده .
( lodestar)(نج. ) ستاره قطبی، ستاره راهنما، راهنما.ستاره قطبی، ستاره راهنما.
( lodestone) آهن ربا.(مع. ) اکسید طبیعی آهن ، آهن ربا، چیز جذاب.
قرص نان ، کله قند، تکه ، وقت را بیهوده گذراندن ، ولگردی کردن .
آدم عاطل وباطل، ولگرد.
خاک رس وشن که با گیاه پوسیده آمیخته باشد، خاک گلدانی.
مثل خاک رس یا خاک ( گلدانی ).
وام، قرض، قرضه ، عاریه ، واژه عاریه ، عاریه دادن ، قرض کردن .
واژه عاریه ، واژه بیگانه .
بیزاری، بیمیل، بیزار، منفور، خشمگین ، خشونت.
نفرت داشتن از، بیزار بودن ، بد دانستن ، منزجر بودن ، بیزار کردن ، سبب بیزاریشدن .
بیمیلی، بیزاری، نفرت، تنفر.
باتنفر، نفرت انگیز، زننده ، بطور نفرت انگیز.
نفرت انگیز، زننده ، دافع، بی رغبت کننده .
گوشت یا پوست آویخته ، غبغب، چاق وچله ، چاق، گوشت آلو، آدم خپله وسنگین ، چیزی را سنگین بزمین زدن ، با تنبلی وسنگینی حرکت کردن ، خم شدن ، باهستگی پرتابکردن .
لخته ای، واقع در قسمت های ریه ، قطعه ای، آویز دار، لاله دار ( مثل لاله گوش ).
(=lobated) دارای نرمه ( مثل گوش )، مرکب از چند قطعه ، دارای آویختگی، دارایغبغب یا زائده آویخته .
(=lobat) دارای نرمه ( مثل گوش )، مرکب از چند قطعه ، دارای آویختگی، دارایغبغب یا زائده آویخته .
آویختگی، قطعه قطعه شدگی، مقطع زائده آویخته ، دارای نرمه بودن .
تحمیل گری کردن ، راهرو، دالان ، سالن انتظار( در راه آهن و غیره )، سالن هتل و مهمانخانه ، سخنرانی کردن ، ( آمر. ) برای گذراندن لایحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین ) سخنرانی وتبلیغات کردن .
(lobbyist) کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.
(lobbyer) کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.
نرمه ( مثل نرمه گوش )، آویز، بخش پهن وگردی که بچیزی آویخته یا پیش آمده باشد، لخته ، گوشه ، بخشی از عضله یا مغز.
( جراحی ) برداشتن قسمتی از یک عضو ( مثل یک قسمتی از ریه ).
(گ . ش. ) خانواده گیاهان لوبلیا (lobeliaceae)، برگ توتون هندی.
آش اماج غلیظ، روستائی، بی دست وپا، دلقک ، کاج استخری، چاله گلآلود.
(ج. ش. ) گرگ مغرب آمریکا.
(جراحی ) برش قسمتی از مغز.
(ج. ش. ) خرچنگ دریائی، گوشت خرچنگ دریائی.
دام مخصوص صید خرچنگ ، دام خرچنگ .
مخلوطی از گوشت خرچنگ وزده تخم مرغ وقارچ وخامه که در پوسته خرچنگ سرخ میکنند.
شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی.
آویزدار، لاله دار ( مثل لاله گوش )، نرمه دار، دارای زائده کوچک ، منقسم به مقطع های کوچک .
تقسیم به مقاطع کوچک ، دارای مقاطع کوچک ، آویز یانرمه کوچک ، لخته کوچک .
دالبر، لخته کوچک ، قطعه کوچک ، آویز کوچک ، نرمه کوچک ، مقطع کوچک .
محلی، موضعی.لاخ، لاخی، محلی، مکانی، موضعی، محدود بیک محل.
مرکز محلی.
رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه ، خصوصیات محلی.
ردوبدل کننده محلی.
حکومت محلی، حاکم محلی.
خط محلی.
حلقه محلی.
باب محلی.
شبکه محلی.
اختیار تعیین محل معینی ( برای سکونت یاازدواج وغیره )، اختیار تعیین چیزی درمحل.
متغیر محلی.
محل، منطقه .
اصطلاح محلی، آئین محلی، علاقه محلی، کوته بینی.
جا، محل خاص، محل، موضع، مکان .
تمرکز درنقطه بخصوصی، محلی کردن ، موضعی کردن .
متمرکز کردن ، در یک نقطه جمع کردن ، محلی کردن ، موضعی ساختن .
مکان یابی کردن ، قرار دادن .تعیین محل کردن ، جای چیزی را معین کردن ، تعیین کردن ، معلوم کردن ، مستقر ساختن .
باب مکان یابی.
محل، مکان .موقعیت، محل، تعیین محل، جا، مکان ، اندری.
مکان شمار.
(د. ) مکانی، دال برمکان ، حالت مکانی، اندری.
موجر، اجاره دهنده ، ( آمر. ) جایگزین شونده .
دریاچه ، خلیج، شاخابه .
قفل.طره گیسو، دسته پشم، قفل، چخماق تفنگ ، چفت و بست، مانع، سد متحرک ، سدبالابر، چشمه پل، محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی، قفل کردن ، بغل گرفتن ، راکد گذاردن ، قفل شدن ، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن ، محبوس شدن .
رمز قفل.
باعلائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن ( مثل قمرمصنوعی وغیره ).
اختیار کاربرد قفل.
به قبول شرایط کارفرما)، درتنگنا قرار دادن یا بمحل کار راه ندادن .
عبور کشتی از دریچه سد میان بالابر، هزینه عبور کشتی از سد بالابر.
قفل کننده ، قفسه قفل دار، قفسه قفل دار مخصوص دانش آموزان و دانشجویان ( که کتبخود را در آنجا گذارد ).
کاغذ بسته بندی اغذیه .
اطاقی که دارای قفسه های قفل دار باشد (مثل اطاق رخت کن ورزشکاران ).
قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک ( مثل طره گیسو ) که بگردن میاویزند.
قفل شدنی، قفل.
( طب ) قفل شدن یا کلید شدن دهان که از علائم زودرس کزاز است، تریسموس.
مهره ای که وقتی بدورپیچ پیچیده شود قفل میشود، مهره قفل شو.
حبس، تحریم.
نوعی پارچه کتانی، ( د. گ . ) مزخرف، مهملات، حرف مفت.
قفل ساز.
(نظ. ) پیشروی افراد پشت سر یکدیگر، قدم آهسته .
کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن .
بازداشتگاه ، تعطیل کردن آموزشگاه ، توقیف، حبس، زندان کردن .
گون کتیرا، نوعی گل زبان در قفا، مسموم شدن ، مجنون ، دیوانه .
( دامپزشکی ) نوعی بیماری اسب ودام.
حرکت، جنبش، نقل وانقال نیرو بوسیله حرکت، تحرک ، نقل وانتقال، ( مج. ) مسافرت.
وابسته به تحرک ، متحرک ، لوکوموتیو، حرکت دهنده ، نیروی محرکه .
(locomotory) جنبده ، متحرک ، ( طب) دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، ابتلائ اعضایحرکتی، نقص تحرک .
( locomotor) جنبده ، متحرک ، ( طب) دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، ابتلائ اعضایحرکتی، نقص تحرک .
(گ . ش. ) گون سمی.
(ج. ش. - گ . ش. ) دارای حفره های کوچک ، سلول دار، حجره دار.
(گ . ش. ) حفره دار، سلولدار، حجره دار.
(گ . ش. ) شکوفا در شکاف پشت حفره یاحجره گرزن گیاه .
محوطه یا قسمت کوچک ، اطاقک ، حفره ، محوطه یا حفره کوچک ( مثل محوطه درون مقبره یاسردابه )، (گ . ش. ) سلول یا حفره تخمدان مرکب، حفره کیسه گرده .
قائم مقام، جانشین ، کفیل، جانشین موقت.
مکان هندسی.مکان هندسی، مکان ، مثال ادبی.
عبارت نمونه ادبی، مثال ادبی برای توضیح کلمه یا موضوعی.
(گ . ش. ) خرنوب، اقاقیا، ( ج. ش. ) ملخ.
سخن ، بیان ، نطق، سبک عبارت پردازی.
(load) (د. گ . -انگلیس) راه آبی(way water)، رگه معدن ، سنگ طلا، هرچیزشبیه راه آبی.
( loadstar) (نج. ) ستاره قطبی، ستاره راهنما، راهنما.
( loadstone) آهن ربا.
منزل، جا، خانه ، کلبه ، شعبه فراماسون ها، انبار، منزل دادن ، پذیرائی کردن ، گذاشتن ، تسلیم کردن ، قرار دادن ، منزل کردن ، بیتوته کردن ، تفویض کردن ، خیمه زدن ، به لانه پناه بردن .
( lodgment) منزل گیری، استقرار، جایگزینی، سپارش پول، ودیعه گذاری، (نظ. ) موضع گیری.
مستاجر، ساکن ، مسافر ( مهمانخانه )، مهماندار.
مسکن ، منزل، محل سکونت، اطاق کرایه ای.
محل کرایه دادن اطاق، مسافرخانه ، مهمانخانه .
( lodgement) منزل گیری، استقرار، جایگزینی، سپارش پول، ودیعه گذاری، (نظ. ) موضع گیری.
(گ . ش. ) یکی از دو پایه غشائ نازک تخمدان گیاهان ، پوستک .
اطاق زیر شیروانی، اطاق نزدیک سقف، کبوترخانه ، آسمان ، فراز، سقف، بلند کردن ، در زیر شیروانی قرار دادن ، توپ هوائی زدن .
ارجمند، رفیع، عالی، بلند، بزرگ ، بلند پایه ، مغرورانه .
ثبت کردن وقایع.(.vt.vi.n)کنده ، قطعه ایازدرخت که اره نشده ، سرعت سنجکشتی، کارنامه ، صورت عملیات، سفرنامه کشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفرهواپیما، گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره ، کندن کنده درخت، درسفرنامه واردکردن ، (.n) (=log
طبله واقعه نگاره .
دخول به سیستم.
خروج از سیستم.
(گ . ش. ) میوه تمشک قرمز رنگ که آنرا تمشک خرس مینامند.
(ر. ) لگاریتم، انساب، پایه لگاریتم.لگاریتم.
وابسته به لگاریتم.
روزنامه دریاپیمائی، گزارش روزانه سفرکشتی، سفرنامه .
غرفه ، جای ویژه در تاتر و غیره ، لژ.
(loggets) (م. م. ) کنده کوچک ، دیرک .
آهسته وکند شده در حرکت، ( در مورد زمین ) از کنده پاک شده ، تسطیح شده .
واقعه نگار.چوب بر، الوارساز.
احمق، کله خشک ، ( ج. ش. ) لاک پشت دریائی، نوعی اردک دریائی، انواع مرغان مگسخوار، (گ . ش. ) نوعی آفت پنبه ، گیاهان جنس قنطوریون (centaurea).
(loggats) (م. م. ) کنده کوچک ، دیرک .
گالری سقف دار، ایوان سرپوشیده ، سرپوشیده .
واقعه نگاری.
(logy) سنگین ، سنگین در فکر وحرکت، بطی، کند.
منطق.منطق، استدلال، برهان .
جمع منطقی.
تحلیل منطقی.
تحلیل کننده منطقی.
واحد منطق و حساب.
طرح منطقی، طراحی منطقی.
طراح مدارهای منطقی.
دستگاه منطقی.
نمودار منطقی.
عنصر منطقی.
تابع منطقی.
دستورالعمل منطقی.
ضرب منطقی.
شبکه منطقی.
عمل منطقی.
کاوشگر منطقی.
حاصلضرب منطقی.
تغییر مکان منطقی.
مجموع منطقی.
گزینه منطقی.
نماد منطقی.
واحد منطقی.
متغیر منطقی.
منطقی.منطقی، استدلالی.
حالت صفر منطقی.
حالت یک منطقی.
جمع منطقی.
رابط منطقی.
رابط منطقی.
تصمیم منطقی.
طرح منطقی، طراحی نطقی.
تفاضل منطقی.
( positivism logical) منطق عملی، فلسفه عملی.
مبین منطقی.
پرونده منطقی.
تابع منطقی.
نقص منطقی، نفی منطقی.
عمل منطقی.
عملگر منطقی.
( empiricism logical) منطق عملی، فلسفه عملی.
مدرک منطقی.
تغییر مکان منطقی.
رد منطقی.
ارزش منطقی.
منطقی بودن .
منطق دان .
دخول به سیستم، قطع ارتباط.
اقوال وگفتار انبیائ، کلمات قصار.
منطق نمادی، مربوط به منطق نمادی.منطقی، استدلالی، محاسبه ای، علم منطق.
منحنی نمایش عملی که بیشتر بشکل S است.
آمایشگر.
آمایش، آمادها، (نظ. ) مبحث تدارکات لشکر کشی، شعبه ای از فنون نظامی که درباره فن لشکرکشی و وسائط نقلیه وتهیه اردوگاه وآذوقه ومهمات لازمه درطی لشکر کشی بحث میکند.
واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمه ای باشد، چیستان یامعمائی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازآن ساخته شود(logograph).
واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمه ای باشد، چیستان یامعمائی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازآن ساخته شود (logogram).
نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب را پیداکندویا از حروف آنها کلمه مورد نیاز را بسازد.
مشاجره بر سر لفظ، مجادله لفظی، بازی واژه پردازی.
پراکنده گوئی، پرحرفی وبیهوده گوئی.
( فلسفه ) اصل یا منشائ عقل عالم وجود، عقل کل، ( مج. ) پیامبر.
علامت متمایز کننده ، ( زیست شناسی ) وجه تسمیه نوع جانور یاگیاه .
خروج از سیستم، قطع ارتباط.
غلتاندن الوار وانداختن آنها به آب، همکاری کردن .
عمل غلتان الوار وکنده درخت وانداختن آن برودخانه ، کنده غلتانی، همکاری متقابل.
(گ . ش. ) بقم، درخت بقم، پروانه واران .
(loggy) سنگین ، سنگین در فکر وحرکت، بطی، کند.
کمر، صلب (solb)، گرده .
لنگ (leung).
(.vi and .vt) درنگ کردن ، تاخیر کردن ، دیرپائیدن ، پابپاورکردن ، معطل کردن ، باتنبلیحرکت کردن ، (.n) کسیکه در رفتن تعلل کند، پرسه زن .
کسیکه در رفتن تعلل کند، پرسه زن .
لم دادن ، لمیدن ، آویختن ، لم، تکیه ، زبان بیرون ، بیرون افتادن .
آب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا میمکند، خروسک ، آب نباتچوبی.
(د. گ . - استرالیا ) آب نبات چوبدار، پول.
آب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا میمکند، خروسک ، آب نباتچوبی.
تنها، تک ، دلتنگ ، مجرد، بیوه ، یکه ، مجزا ومنفرد.
تنها، بیکس، غریب، بی یار، متروک ، بیغوله .
تنها وبیکس، دلتنگ وافسرده ، ملول.
(.nand .adj. adv) دراز، طولانی، طویل، مدید، کشیده ، دیر، گذشته ازوقت، (.viand .vt) اشتیاقداشتن ، میل داشتن ، آرزوی چیزی را داشتن ، طولانی کردن ، ( در شعر) مناسب بودن .
(تش. ) استخوانهای دراز ( مثل ران وبازو و غیره ) که شامل یک قسمتاستوانه ای ودوقسمتبرجسته در انتها میباشند.
از راه دور، دور برد، مکالمات تلفنی از راه دور، از راه دور تلفن کردن .راه دور.
سیزده عدد ( که یکی بیش از دوجین است ).
(ز. ع. -آمر. ) اسکناس پشت سبز، دلار کاغذی پشت سبز.
مشتاق، علاقمند به چیزی ( مثل موسیقی وغیره )، علاقمندی وافر وبیش از اندازه ، علاقمندی غیر عقلانی، دارای موی بلند، hippie.
دور، دور برد.
(ج. ش. ) سوسک شاخک دراز خانواده Cerambycidae.
(ج. ش. ) ملخ شاخک دراز (Tettigoniidae).
مسکن ، ماوای همگانی.
(ورزش ) پرش طول.
دارای عمر دراز، دراز عمر، معمر، پر عمر.
(lp) صفحه دور، صفحه طولانی.
صفحه دور.
دراز مدت، دور برد.مربوط به آینده دور، طول المدت، دیرپای، دور رس، دور، دور برد.
کسیکه درمسابقات (مثل مسابقه اسب دوانی ) شانس کمی برای برنده شدن دارد، نوعیشرط که احتمال بردن آن کم است.
دراز مدت، طویل المدت.دراز مدت.
توپ دریائی دور رس یاساحلی، ( مع. ) تغار یا ظرف مخصوص طلاشوئی، (گ . ش. )درخت الواراسترالیائی.
دراز نفس، پرچانه ، پرگو، (نظ. ) مستلزم وقت زیاد.
طاقت، بردباری، تحمل.
(د. ن . ) بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی.
کمان بزرگ ، اغراق گوئی، کمان دستی.
طول عمر، درازی عمر، دیرپائی، دراز عمری.
دارای عمر دراز.
مشتاق، علاقمند به چیزی ( مثل موسیقی وغیره )، علاقمندی وافر وبیش از اندازه ، علاقمندی غیر عقلانی، دارای موی بلند، hippie.
خط معمولی، دستخط، دستینه ، تمام نویسی.
کله دراز، شخص دراز سر، مال اندیش.
عاقل، مال اندیش، دارای سر دراز، دراز سر.
گوسفند شاخ دراز، گاو شاخ دراز.
(ج. ش. ) دارای شاخک دراز.
اشتیاق، آرزوی زیاد، میل وافر، ویار، هوس.
دراز، متمایل به درازی.
درازا، طول جغرافیائی.
وابسته بطول جغرافیائی.طولی.
باربرلنگرگاه بندر، وابسته به مسافات دور.
دوربین ، ( مج. ) مال اندیش، عاقل، عاقبت اندیش.
(م. م. - د. گ . ) طولانی، مطول، خسته کننده ، کسالت آور.
(ج. ش. ) انواع پرندگان پنجه بلند نواحی قطبی وشمال آمریکا (Calcarius).
(درداستان ) قسمت خسته کننده ، راه پرپیچ وخم.
نوعی بازی ورق، مستراح.
آدم زشت ونتراشیده نخراشیده .
نگاه ، نظر، نگاه کردن ، نگریستن ، دیدن ، چشم رابکاربردن ، قیافه ، ظاهر، بنظرآمدن مراقب بودن ، وانمود کردن ، ظاهر شدن ، جستجو کردن .
مراقب بودن ، مواظب بودن ، توجه داشتن به .
نگران بودن ، منتظر بودن ، درجستجو بودن ، بیمار بودن .
مراجعه ، نگاه کردن ، مراجعه ای.
جدول مراجعه ای.
پیش بینی.
نگاه کننده ، خوش قیافه ، نگهدار، شبان .
ناظر، تماشاچی، بیننده ، شاهد.
آئینه ، آینه .
مراقب، دیده بان ، دیدگاه ، چشم انداز، دورنما، دید، مراقبت، عمل پائیدن ، نظریه .
کارگاه بافندگی، دستگاه بافندگی، نساجی، جولائی، متلاطم شدن (دریا)، ازخلال ابریا مه پدیدارشدن ، ازدور نمودار شدن ، بزرگ جلوه کردن ، رفعت، بلندی، جلوه گری از دور، پدیدارازخلال ابرها.
نوکر پست، آدم فرومایه ، پسربچه ، فاحشه ، رفیقه ، (ج. ش. ) انواع پنگوئن هایماهیخوار وغواص.
احمق، دیوانه .
احمق، دیوانه .
حلقه ، حلقه طناب، گره ، پیچ، چرخ، خمیدگی، حلقه دار کردن ، گره زدن ، پیچخوردن .حلقه ، حلقه زنی.
تنه حلقه ، بدنه حلقه .
مقابله حلقه .
کنترل حلقه زنی.
متغییر کنترل کننده حلقه .
ارزش دهی آغازی در حلقه .
مزغل ساختن ، سوراخ دیده بانی ایجاد کردن ، مزغل، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، راه گریز، مفر، روزنه .
حلقه زنی.
دستورالعمل حلقه زنی.
شل، سست، لق، گشاد، ول، آزاد، بی ربط، هرزه ، بیبندوبار، لوس وننر، بی پایه ، بی قاعده ، رهاکردن ، درکردن (گلوله وغیره )، منتفی کردن ، برطرف کردن ، شل وسست شدن ، نرم وآزاد شدن ، حل کردن ، از قید مسئولیت آزاد ساختن ، سبکبار کردن ، پرداختن .
انتهای تاریانخ، سر آزاد نخ، چیز استفاده نشده ، بیکار افتاده ، عاطل، انتهایشل هر چیزی، باقیمانده ، ته مانده .
جمله بیربط، جمله ای که مفهوم صحیحی نداشته باشد.
(گ . ش. ) زنگ گیاهی، بیماری زنگ گندم.
شل کردن ، لینت دادن ، نرم کردن ، سست کردن ، از خشکی در آوردن .
غارت، چپاول، تاراج، استفاده نامشروع، غارت کردن ( شهری که اشغال شده )، چاپیدن .
تلاطم، متلاطم شدن ، شاخه های خشک را زدن ، هرس کردن ، چیدن ، زدن ( موی وغیره )، دستیاپای کسی را بریدن ، باتنبلی حرکت کردن ، شلنگ برداشتن .
دارای گوش آویخته ( مثل خرگوش ).
خرامیدن ، رقصیدن ، جست وخیز کردن ، شلنگ انداختن ، تاخت رفتن ( اسب وغیره )، بجستوخیز درآوردن ، جست وخیز وشلنگ تخته ، تاخت، حرکت خرامان .
هرس کننده ، قطع کننده .
لق، شل، ول، شل وآویزان .
یک وری، متمایل بیک طرف، بی قرینه ، کج، غیر متعادل.
پرگو، وراج، پرحرف.
پرحرفی.
(تش. ) وابسته به فاصله میان چشم ومنقار پرندگان (lore).
تعیین خط سیر هواپیمایا کشتی بوسیله مخابرات رادیوئی.
صاحب، خداوند، ارباب، خداوندگار، فرمانروا، لرد، شاهزاده ، مالک ، ملاک ، حکمروائی کردن ، مانند لرد رفتار کردن ، عنوان لردی دادن به .
بزرگترین لرد انگلیس که بامورقضائی رسیدگی کرده ومهردارسلطنتی ومشاور مخصوصپادشاه ورئیس مجلس اعیان میباشد.
( سابقا ) متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح.
لرد( بصورت خطاب )، لرد کوچک .
لردکوچک یا بی اهمیت.
(طب) انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو.
یکشنبه ( که بعقیده مسیحیان عیسی در آنروز از مرگ برخاسته ).
دعای خداوند.
شام خداوند، شام واپسین ( یعنی شامی که عیسی قبل از دستگیری ومصلوب شدنشباحواریون خود صرف نمود).
میز مخصوص شراب ونان و عشای ربانی.
لردی، اربابی، آقائی، سیادت، بزرگی.
آموزش، معرفت، دانش، مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد، فرهنگ نژادی، افسانه هاوروایات قومی، فاصله بین چشم ومنقار ( یا دماغ ) حیوانات.
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراها ونمایشگاههابکارمیرود، عینک دسته بلند، عینک ، عینک پنسی، عینک مخصوص روی بینی.
( روم قدیم ) زره سینه وبالاتنه ، ( ج. ش. ) پوسته سخت حافظ جانوران ( مثل صدف وحلزون وغیره .
دارای پوسته محافظ، کاسه دار ( مثل لاک پشت ).
(ج. ش. ) طوطی کوچک استرالیائی که از شهد گلها تغذیه میکند.
(ج. ش. ) دونوع بوزینه تنبل سیلان وهندوستان .
گمشده ، از دست رفته ، بربادرفته ، نابودشده ، متروک ، نومید.
کامیون ، بارکش، ماشین باری.
(ج. ش. ) طوطی استرالیا ( از جنس lorius ).
( loseable) از دست رفتنی، برباد رفتنی.
گم کردن ، مفقود کردن ، تلف کردن ، از دست دادن ، زیان کردن ، منقضی شدن ، باختن ( در قمار وغیره )، شکست خوردن .
عقب افتادن ، فرصت خود را از دست دادن .
(د. گ . ) شکست خوردن ، توفیق نیافتن .
( losable) از دست رفتنی، برباد رفتنی.
(د. گ . ) آدم بیکاره .
بیکارگی.
بازنده ، ورق بازنده ، اسب بازنده ، ضرر کننده .
باخت، زیان ، ضرر، خسارت، گمراهی، فقدان ، اتلاف ( درجمع ) تلفات، ضایعات، خسارات.زیان ، اتلاف، تلفات، فقدان .
ضریب اتلاف.
کالائی که با ضرر فروخته میشود ( برای جمع کردن مشتری ).
فقدان دقت.
دارای مفاصل نرم وقابل انحنائ ( مثل کسانی که عملیات آکروباسی میکنند)، آکروبات.
پر اتلاف.
( ماضی واسم مفعول فعل lose) گمشده ، از دست رفته ، ضایع، زیان دیده ، شکست خورده گمراه ، منحرف، مفقود.
بسی، بسیار، چندین ، قواره ، تکه ، سهم، بخش، بهره ، قسمت، سرنوشت، پارچه ، قطعه ، توده انبوه ، قرعه ، محوطه ، قطعه زمین ، جنس عرضه شده برایفروش، کالا، بقطعاتتقسیم کردن ( باout )، تقسیمبندی کردن ، جورکردن ، بخش کردن ، سهم بندی کردن .
( lotah) ( هندوستان ) قمقمه مسی یا برنجی.
( lota) ( هندوستان ) قمقمه مسی یا برنجی.
(=seducer) اغوا کننده ، گمراه کننده زنان .
زیست کننده بر روی امواج سریع السیر، موج زی، سیلاب زی ( درمورد گیاه وجانور ).
شویه ، شستشو، محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره ، لوسیون .
(lotto) لوتو ( نوعی بازی ).
(lotus) (گ . ش. ) کنار (konar)، درخت کنار، درخت سدر، (گ . ش. ) یکجور نیلوفر آبی.
(م. ل. ) کنار خوار، ( مج. ) آدم خیالپرست وبیکاره وتنبل.
(د. گ . ) خیلی زیاد، بسیار، فراوان .
غارتگر.
قرعه کشی، بخت آزمائی، لاطاری، (مج. ) امر شانسی، کار الله بختی، شانسی، قرعه .
( loto) لوتو ( نوعی بازی ).
(lotos) (گ . ش. ) کنار (konar)، درخت کنار، درخت سدر، (گ . ش. ) یکجور نیلوفر آبی.
(م. ل. ) کنار خوار، ( مج. ) آدم خیالپرست وبیکاره وتنبل.
باصدای بلند، بلند آوا، پر صدا، گوش خراش، زرق وبرق دار، پرجلوه ، رسا، مشهور.
بلند شدن ( صدا)، صدا را بلند کردن .
پر سر وصدا، پرهیاهو، وراج، دارای صدای بلند، بلند آواز.
بلند گو.
(د. گ . - ایرلند ) دریاچه ، استخر، آب دریا.
لمیدن ، لم دادن ، محل استراحت ولم دادن ، اطاق استراحت، سالن استراحت، صندلیراحتی، تن آسائی، وقت گذرانی به بطالت.
قطار دارای سالن استراحت وتفریح.
کسیکه در نیمکت یا در سالن انتظار استراحت میکند.
( اسکاتلند ) خیز، فرار، گریز، خیززدن ، فرار کردن ، ذره بین کوچک .
werewolf =.
اخم، عبوس، ترشروئی، هوای گرفته وابری، اخم کردن .(lower) تیره شدن ، اخم، تغییر، اخم کردن ، گرفته شدن .
تیره وگرفته ، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق.
شپش، شپشه ، شته ، هر نوع شپشه یا آفت گیاهی وغیره شبیه شپش، شپش گذاشتن ، شپشه کردن .
شپشو، کثیف، چرکین ، اکبیری، نکبت، پست.
سرفرود آوردن ، آدم بی دست وپا، آدم نادان ونفهم، بیشعور دانستن ، ریشخندکردن ، نفهمی نشان دادن ، ولگردی کردن .
دهاتی وار، مسخره ، بیشعور، خام دست وبی اطلاع.
بادگیر، گنبد روزنه دار، ( برای روشنائی یادودکش )، فانوس، دودکش بخاری، منفذدودکش، نما، حائل.
بادگیر، گنبد روزنه دار، ( برای روشنائی یادودکش )، فانوس، دودکش بخاری، منفذدودکش، نما، حائل.
دوست داشتنی، محبوب، جذاب.
(گ . ش. ) انجدان رومی.
مهر، عشق، محبت، معشوقه ، دوست داشتن ، عشق داشتن ، عاشق بودن .
سر وسرعاشقانه ، عشق وعاشقی، معاشقه .
(گ . ش. ) سیاهدانه دمشقی، نوعی گل ساعت.
صندلی یانیمکت دسته دار دو نفری.
بیمار عشق، دلباخته .
محبوب، دلپذیر، عاشق، مطبوع.
دوست داشتنی، محبوب، جذاب.
(ج. ش. ) طوطی سبز وکوچک ، مرغ عشق.
بی عشق.
دلخسته عشق، عاشق دلخسته ، غمزده عشق، ماتم زده عشق، شیدا.
دوست داشتنی، دلپذیر، دلفریب.
عشق ورزی.
عاشق، دوستدار، فاسق، خاطرخواه .
دوستدار، محبت آمیز، بامحبت، محبوب.
مهربانی، لطف وعنایت، مرحمت، عطوفت، محبت.
(.nand .vt.vi)(=moo) صدای گاو، مع مع کردن ، (.nand .adj. adv) پست، کوتاه ، دون ، فرومایه ، پائین ، آهسته ، پست ومبتذل، سربزیر، فروتن ، افتاده ، کم، اندک ، خفیف، مشتعل شدن ، زبانه کشیدن .
چراغ نور پائین جلو اتومبیل.
( طب ) فشار خون کم یا پائین .
نمایشنامه مضحکی که از زندگی مردم طبقه سوم اقتباس شده .
خوار وخفیف، بی آبرو، بی شرف، بیشرمانه ، حقایق امر، اصل حقیقت، سقوط.
(LF) بسامد کم.امواج رادیوئی دارای تناوب اندک ، دون بسامد.
باشدت کم، ( در مورد صدا ) دارای صدای گرفته .
زمین پست، پستی زمین .
ساحل نشین ، ساکن نواحی پست.
پست، فرومایه ، مقام پست وکوچک ، در سطح پائین .
زبان سطح پائین .
تلفیق سطح پائین .
تکلیف سطح پائین .
آهسته آهسته ، حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین .
عشای ربانی ساده ( بدون موسیقی وسراینده ).
کوته فکر، کوته نظر، دارای فکر بد وپست.
( درمورد لباس زنان ) یقه باز، دکولته .
( درمورد لباس زنان ) یقه باز، دکولته .
پائین رتبه .
رقم پائین رتبه .
صافی پائین گذر.
فشار کم، فشار خفیف، سهل العبور.
کند، بطئی.
دارای روحیه بد، گرفته ، کدر، افسرده ، دل مرده ، دلتنگ .
اولین یکشنبه بعد از عید پاک .
( دربرق ) دارای فشار ضعیف، دارای ولتاژکم.
( در مورد بنزین ) دارای خاصیت فراری (farraari)، اندک .
جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده ، کمترین حد.
جزر ومد خفیف، فروکش آب رودخانه .
فرومایه ، بد اصل، بد گوهر، پست.
عضو حزب محافظه کار قدیم، میز چهارپایه کشودار.
بیتربیت، پست، فرومایه .
بی فرهنگ ، بی ادب، بیسواد، دارای سلیقه پست.
(.viand .vt.adj) پائین آوردن ، تخفیف دادن ، کاستن از، تنزل دادن ، فروکش کردن ، خفیف کردن ، پست تر، پائین تر، (.viand .vt.n)اخم، عبوس، ترشروئی، هوای گرفته وابری، اخم کردن .
کران پائین .
حروف کوچک .
طبقه پست وپائین اجتماع، طبقه سوم.
انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس.
قارچ بدون کلاهک هاگ .
حد پائینی، حد تحتانی.
(lowest) خیلی پست تر، پائین تر، پائین ترین ، اسفل.
شخصی که از طبقه پائین است، پست، فرومایه .
تیره وگرفته ، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق.
(most lower) خیلی پست تر، پائین تر، پائین ترین ، اسفل.
(ر. ) کوچکترین مضرب مشترک .
پستی، فرومایگی، فروتنی.
پستی، فرومایگی، فروتنی، بی ادبی.
خوار، دون ، پست، صغیر، افتاده ، فروتن ، بی ادب، بطورپست.
(د. گ . ) آرام، ساکت.
پائین گذار.
اکسیژن مایع، آزاد ماهی دودی.
خط اریب، خط مایل.
باوفا، وفادار، صادق، وظیفه شناس، صادقانه ، ثابت، پا برجای، مشروع.
وفادار نسبت بتاج وتخت.
وفاداری، صداقت، وظیفه شناسی، ثبات قدم.
لوزی، شکل لوزی، قرص لوزی شکل.
(play long) صفحه دور، صفحه دولانی.
آدم کودن ، آدم بی دست وپا، ملوان تازه کار، خام دستی کردن .
( د. ن . ) خط عمودی بر روی صفحه قطب نما.
( د. ن . ) سوراخی در نوک کشتی نزدیک دگل که طناب دگل بوسیله آن بالا وپائین میرود.
(lubricious) لیز، نرم.
روان سازنده ، لینت دهنده ، روغن ، چرب کننده .
روغن زدن ، روان کردن .روان سازنده ، چرب کردن ، لیز کردن .
روغن زنی، گریس زنی.روغنکاری.
دستگاه روغن زنی.
لیز، نرم، هرزه ، بیقرار، بی ثبات، لغزنده ، گریز پا.
نرمی، لینت، شهوانی بودن ، چربی، چرب بودن .
جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین ، محل روغن کاری، چال، چاله سرویس.
اسم خاص مذکر، وابسته به لوقا، وابسته بانجیل لوقا، لوقائی.
پنجره عمودی خوابگاه .
روشنی، شفافی.
تابناک ، روشن وشفاف.
(alfalfa، lucerne) (گ . ش. ) یونجه ( در آمریکا alfalfa گویند ).
(alfalfa، lucern) (گ . ش. ) یونجه ( در آمریکا alfalfa گویند ).
شفاف، روشن ، واضح، درخشان ، زلال، براق، سالم.
روشنی، وضوح، آشکاری، دوره سلامتی وهوشیاری، روشن بینی، شفاف بودن .
شیطان .
رنگ دانه شب تاب.
نورافشان ، نورانی، شب تاب، درخشان .
( روم قدیم ) الهه زایمان ، ( مج. ) زائو، ماما.
شانس، بخت، اقبال، خوشبختی.
خوش اقبال، بختیار، خوش یمن ، خوش قدم.
سودمند، پرمنفعت، نافع، موفق.
سود، پول، مال.
بانور چراغ کار کردن ، دوده چراغ خوردن ، شب زنده داری کردن وزحمت کشیدن .
مطالعه سخت، دود چراغ خوری، شب زنده داری.
زحمتکش، دود چراغ خور.
نورانی، روشن ، نور افشان ، واضح.
خنده آور، مضحک ، مزخرف، چرند.
( طب ) طاعون ، کوفت، سیفیلیس، سفلیس.
سفلیسی.
قسمت جلو باد کشتی، حرکت کشتی درجهت باد، حرکت لنگری جرثقیل، قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین ، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن ، لنگر پیدا کردن ( جر ثقیل ).
گوشک ، گوش پوش، آویزه ، دسته یاهرچیزی که بوسیله آن چیزی را حمل یا بیاویزند، هر عضو جلو آمده چیزی، دیرک ، تیر، آدم کله خر، کودن ، عذاب دادن ، بزورکشیدن ، کشیدن وبردن ، قالب زدن ( بزو)، گنجانیدن ، پس زدن دهنه اسب، سنگین حرکت کردن .
توشه ، بنه سفر، جامه دان ، اثاثه .
زورق بادبانیکه یک یا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.
( مع. ) کارگر سنگ شکن ، ( اسکاتلند ) ظرف یا سطل چوبی دسته دار.
بادبان چهارگوشی که بطور اریب به زورق یا قایق آویخته شود.
محزون ( بطور اغراق آمیز یا مضحک )، اندوهگین ، غم انگیز، حزن انگیز، تعزیت آمیز.
اسم خاص مذکر، وابسته به لوقا، وابسته بانجیل لوقا، لوقائی.
لوقا، نام طبیب پولس رسول که انجیل لوقا بدومنسوب است.
نیمگرم، ولرم، ملول، غیر صمیمی، بی اشتیاق.
آرام کردن ، فرونشاندن ، ساکت شدن ، لالائی خواندن ، آرامش، سکون ، آرامی.
لالائی، لالائی خواندن .
( د. گ . ) دودکش، نوک دودکش.
( طب ) کمر درد، پشت درد، دردپشت.
کمری، واقع در کمر، در مهره پشت، مهره کمر، ناحیه کمر.
تخته ، الوار، تیربریده ، الوار را قطع کردن ، چوب بری کردن ، سنگین حرکت کردن ، سلانه سلانه راه رفتن .
تیر فروش، الوار فروش.
چوب بر، کسیکه الوار وتیر اره میکند.
تیر فروش، الوار فروش.
محوطه یاحیاط تیر فروشی که الوار در آن انباشته شده .
واحد تشعشع برابر مقدار نوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد، (تش. )حفره یا مجرای عضو لوله ای شکل، ( گ . ش. ) حفره سلولی درون جدار گیاه .
دستگاه نورافکن مرکب از حباب ودستگاه انعکاس نور وغیره .
( داروسازی) ترکیب خواب آور.
تشعشع، روشنائی.
جسم روشن ، جرم آسمانی، جرم نورافکن آسمانی، آدم نورانی، پر فروغ، شخصیتتابناک .
(ک . ) روشن کردن ، درخشان کردن ، نورانی کردن ، منور کردن .
پرتو افکندن ، ساطع شدن .
تابناکی، ( فیزیک ) پدیده نورافشانی جسمی پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه ، شب تابی.
شب تاب، درخشان ، تابناک .
شب تاب، درخشان ، تابناک .
نقاش سایه روشن نما.
نور افکنی، جسم نورانی، فروغ، فروزندگی، درخشش.
درخشان ، شب نما.درخشان ، فروزان ، روشنی بخش، نورانی، تابان .
( فیزیک ) نیروئی که تبدیل به اشعه نورانی میشود، نیروی قابل تبدیل بنور.
جریان تشعشع در طول موج مرئی.
رنگ شب نما.
( آمر. ) آدمکودن ، آدم ناشی وخام دست.
قلنبه ، کلوخه ، گره ، تکه ، درشت، مجموع، آدم تنه لش، توده ، دربست، یکجا، قلنبه کردن ، توده کردن ، بزرگ شدن .
محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره .
سنگین ، گنده ، تنه لش، لخت (lakht)، کودن .
موج دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه ، ناصاف، سنگین .
(actinomycosis) ( دامپزشکی ) بیماری ' آکتینومیکوز'.
( روم قدیم ) الهه ماه ، ماه .
( ج. ش. ) پروانه بید خالدار بزرگ آمریکائی.
دیوانگی، جنون ، حماقت.
قمری، ماهی، وابسته بماه ، ماهتابی، کمرنگ .
(ش. - طبی ) نیترات نقره بفرمول NO3 Ag، سنگ جهنم.
(نج. ) خسوف، ماه گرفتگی.
هلالی، بشکل هلال.
دیوانه ، مجنون ، ماه زده .
افراد افراطی وتندرو گروه های حزبی.
یک ماه قمری.
ناهار، ظهرانه ، ناهار خوردن .
ناهار، غذای مفصل.
رستوران یا محلی که غذاهای مختصر و سبک را می فروشد.
رستورانی که غذاهای مختصر وآماده دارد.
حمله جنون ، حرکات جنون آمیز.
ماه کوچک ، ماهواره ، ستاره صغیر، هلالی شکل، نعل اسب، پنجره بالای در.
ریه ، جگر سفید، شش.
حمله ناگهانی (مثلا با شمشیر )، پرتاب ناگهانی، جهش، پیشروی ناگهانی، خیز، جهش کردن ، خیز زدن .
پرتاب کننده ، ضربت زننده ، جهش کننده .
(ج. ش. ) ماهیان ریه دار ( از رده فرعی dipnoi).
(گ . ش. ) سینه دارو، سفید دارو، شش گیاه .
خورشیدی وماهی، شمسی وقمری.
وابسته بحرکت جزر ومد در اثر ماه .
فاصله زمانی بین عبور ماه از نقطه ای وایجادمد در آن نقطه .
( د. گ . - آمر. ) آدمکله خر.
( اسکاتلند ) کبریتی که بکندی آتش میگیرد، مشعل، دود چپق وپیپ.
(گ . ش. - ج. ش. ) شبیه هلال، هلالی، دارای اجزائ هلالی شکل.
(تش. ) هلال ته ناخن ، (ج. ش. ) هر عضو هلالی، هلال.
احمق، دیوانه .
فاحشه خانه ، جنده خانه .
روز فوریه .
شبیه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
شبیه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
گرد زرد رازک ، خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود.
( طب) قرحه آکله ، سل جلدی، ( نج. - باحرف بزرگ ) صورت فلکی ' گرگ ' یا' سرحان '.
( طب ) سل جلدی، قرحه آکله .
چرخش ناگهانی کشتی بیک سو، کج شدن ، فریب، خدعه ، گوش بزنگی، آمادگی، شکستفاحش، نوسان ، تلوتلو خوردن .
دزد، دارای نوسان یا تلوتلو.
آدم تن لش، آدم تنبل.
وسیله تطمیع، طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود، گول زنک ، فریب، تطمیع، بوسیله تطمیع بدام انداختن ، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن ، فریفتن ، اغوا کردن .
فریب دهنده .
رنگ پریده ، ترسناک ، تیره ، مستهجن ، بطورترسناک یاغم انگیز، موحش، شعله تیره ، شعله دودنما، رنگ زرد مایل به قرمز، کم رنگ وپریده ، زننده .
کمین کردن ، در تکاپو بودن ، درکمین شکار بودن ، در انتظار فرصت بودن ، دزدکی عملکردن ، در خفا انجام دادن .
خوشمزه ، لذیذ، شیرین ، دلپذیر، شهوت انگیز.
پر آب، آبدار، شاداب، پرپشت، با شکوه ، مست کردن ، مشروبخوار، الکلی.
شهوت، هوس، حرص وآز، شهوت داشتن .
زرق وبرق، درخشندگی، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشیدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
ظروف سفالین براق.
شهوانی.
سرکیفی، شادمانی، سرچنگی، پرشهوت، شهوانی.
پاک کردن ، تطهیر کردن .
زرق وبرق، درخشندگی، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشیدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
پارچه براق، یک سیم عود، ( ج. ش. ) نوعی پروانه .
فروزنده ، رخشان ، رخشنده ، پر زرق وبرق، پر جلوه .
سرشماری، دوره پنج ساله .
خوش بنیه ، تندرست، قوی، شهوت انگیز.
غرابت طبیعت، بازی طبیعت، خوشمزگی طبیعت، خرق عادت.
(مو. ) نوازنده عود.
گل (gel) گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه ، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، مهروموم کردن ، درزگیری کردن ، عود زدن ، عود.
( تش. ) وابسته بجسم زرد تخمدان یا زرده تخم مرغ (luteum corpus).
ماده زرد رنگی بفرمول O2 H56 0C4.
موجب ایجاد جسم زرد( در تخمدان ) شدن ، جسم زرد ایجاد کردن .
(م. م. ) شبیه گل، گلی، زرد طلائی.
زرد مایل بسبز.
پارچه براق، یک سیم عود، ( ج. ش. ) نوعی پروانه .
وابسته به مارتین لوتر، کلیسای لوتران .
عقاید لوتر وکلیسای او.
عود زن ، سازنده عود، عود نواز.
جابجاکردن ( در مورد استخوان ها )، در رفتن مفاصل یا استخوانها.
در رفتگی مفصل استخوان .
تجمل، تجملی، لوکس.
پرنعمتی، وفور، فراوانی، پربرکتی، شکوه وجلال، فراوان ، حاصلخیزی، انبوهی.
وافر، مجلل، انبوه ، پربرکت.
پربرکت شدن ، حاصلخیز شدن ، پرپشت شدن ، فراوان شدن ، وفور یافتن ، شکوه یافتن ، آب وتاب زیاد دادن ، درتجمل زیستن ، خوشگذران .
خوش گذران ، دارای زندگی تجملی، مجلل.
خوش گذرانی، تجمل عیاشی، عیش، نعمت.
(ج. ش. ) تازی بوئی (bloodhound).
دارای رگه ها یا باریکه های خاکستری.
دارای رگه ها یا باریکه های خاکستری.
کسی که تصور میکند گرگ شده است، آدمی که بشکل گرگ در آمده باشد.
تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده ، تبدیل به هیبت گرگ در اثر جادو وغیره .
دبیرستان فرانسوی.
سالن سخنرانی عمومی، سالن بحث.
(گ . ش. ) لیخنس.
(lycopodium، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگی.
(lycopod، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگی.
ماده منفجره نیرومندی که قسمت اعظم آن مرکب از اسید پیکریک میباشد.
آب قلیائی، قلیاب صابون پزی، قلیا زدن .
(ج. ش. ) انواع حشرات کوچک مکنده .
دروغگوئی.
دوران استراحت ونقاهت بعد از زایمان ، در بستر خوابی، دوره نفاس.
(ج. ش. ) تازی بوئی (bloodhound).
لنف، چشمه یا جوی آب، آب زلال، جراحت، چرک ، شیره غذائی.
سلول لنف.
غده لنفاوی.
غده ساده وکوچک لنفاوی.
ورم غده های خلطی، آماس غدد لفناوی.
لنفاوی، لنف بر، بلغمی، موجد لنف.
( طب ) ایجاد غدد مرکب از بافت های لنفی در قسمت های بدن .
سلولی که تبدیل بذره سفید یا بیرنگ بلغم یاخلط میگردد، سلول نرسیده لنفی.
نوعی از گویچه های سفید خون که یک هسته دارد.
ازدیاد گلبولهای سفید یک هسته ای خون .
ورم غده های لنفاوی، بیماری هوچکین ، مرض مسری ومقاربتی ویروسی.
لنفاوی، خلطی، شبیه بلغم یا خلط مائی.
( طب ) غده مرکب از بافت لنفاوی.
( در مورد غده ) دارای بافت لنفی.
( در مورد غده ) دارای بافت لنفی.
تشکیل بافت لنفی.
تیز بین ، مانند جانور سیاه گوش.
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن ( توسط جماعت )، درکوچه وبازار گرداندن ومجازاتکردن ، بدنام کردن ، زجر کشی کردن .
مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضائی وقانونی.
(ج. ش. ) سیاه گوش، وشق، صورت فلکی شمالی.
تیزبین ، تیز هوش.
باپیاز تهیه شده ، پیاز دار.
خشک شده بوسیله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشک شدن بوسیله انجماد.
خشک شده بوسیله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشک شدن بوسیله انجماد.
(drying ezfree)خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن آن در لوله هی خالی از هوا.
دارای عدم تجانس با مایعی که درآن پراکنده شده ( مثل سریشم )، ناپراگن .
لیر ( واحد پول )، (مو. ) بربط، چنگ ، (نج. ) صورت فلکی ' بربط '.
بشکل چنگ یا بربط.
(lyra)(مو. ) چنگ ، بربط.
(ج. ش. ) سه نوعمرغ شاخه نشین گنجشکی استرالیا از جنس menura.
مناسب برای نواختن یا خواندن باچنگ ، بزمی، غزلی، موسیقی یا شعربزمی.
غزل سرائی، پیروی از سبک اشعاربزمی.
غزل سرائی، پیروی از سبک اشعار بزمی.
سراینده اشعاربزمی.
حاصل تجزیه سلولی، محصول زوال وفساد تدریجی سلول.
بوسیله ' لیزین ' تجزیه سلولی بعمل آوردن .
نظریه ای که معتقد است عوامل جسمانی وبدنی وشرایط محیط در وراثت موثر است.
سقوط وزوال تدریجی مرض (مانند تب )، فروکش، زوال وفساد سلول وغیره ، تحلیل، کافتن .
سیزدهمین حرف الفبای انگلیسی، مرتبه دوازدهم یا سیزدهم، هر چیزی بشکل حرف M.
نامرتب لباس پوشیدن ، لباس ژولیده .
پیشوندی بمعنی ' فرزند'.
وابسته برقص مرگ ، مهیب، ترسناک ، خوفناک .
( macaque) (ج. ش. ) نوعی میمون دنیای قدیم، بوزینه دمکوتاه شبیه انسان .
سنگ فرش، سنگ فرش کردن خیابان .
( macaca) (ج. ش. ) نوعی میمون دنیای قدیم، بوزینه دمکوتاه شبیه انسان .
خوشابحال گفتن ، اقوال عیسی که در طی آن ' خوشابحال' ذکر شده .
رشته فرنگی، ماکارونی، جوان خارج رفته ، ژیگولو، (ج. ش. ) نوعی پنگوئن یا بطریق.
وابسته به ماکارونی، شعر ملمع.
نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام، نان بادامی، ماکارونی، آدم لوده و مسخره ، آدم جلف و خود ساز.
(ج. ش. ) طوطی دم بلند آمریکای جنوبی.
خانواده میهن پرستان مکابی یهود، مکابیان .
انفیه جزایر مارتینیک .
پوست جوز، گل جوز، راف، گرز( zgor)، کوپال، چماق زدن ، گول زدنی، فریب، چماق.
اختلاط، مخلوط، مخلوطی از سبزیجات پخته که در سالاد یا روی لرزانک وامثال آن بکار میرود.
مقدونی.
لاغر کردن ، (مج. ) ظلم کردن بر، زجر دادن ، خیساندن ، خیس شدن .
لاغری، زجر، خیساندن .
مکانیک ، ماشین چی.
کارد بزرگ و سنگین .
وابسته به عقاید سیاسی ' ماکیاولی'.
مزغل دارکردن ، سوراخ برج یا سنگر.
مزغل سازی.
دسیسه کردن ، نقشه کشیدن ، تدبیر کردن .
دسیسه ، تدبیر، طرح.
دسیسه کار، طراح نقسه .
ماشین .ماشین ، دستگاه ، ماشین کردن ، با ماشین رفتن .
نشانی ماشین .
مبتنی بر ماشین .
برسی ماشین .
رمز ماشین ، دستورالعمل های ماشین .
چرخه ماشین .
خطای ماشین .
عیب ماشین ، نقص ماشین .
مسلسل، به مسلسل بستن .
مسلسل چی.
دستورالعمل ماشین .
وقفه ماشین .
زبان ماشین .
فراگیری ماشین .
ساخته شده بوسیله ماشین .
ماشین گرا.
خواندنی توسط ماشین .
بازشناختی توسط ماشین .
نمایش ماشیی.
رانش ماشین .
کارگاه محاسبات ماشینی.
وقت ماشین .
ابزار ماشینی.
ترجمه ماشینی.
کلمه ماشین .
ماشین وار.
ماشین آلات.ماشین ها، دستگاه ، تشکیلات و سازمان .
ماشین کار، چرخکار، ماشین ساز.
ماشین کار، چرخکار، ماشین ساز.
پالتوی بارانی، پارچه بارانی.
( ج. ش. ) ماهی خال مخالی، ماهی اسقومری.
پتوی ضخیم، قایق کف پهن چارگوش، کت کوتاه و سنگین .
پالتوی بارانی، پارچه بارانی.
لکه یاخطی که دراثر تاشدن کاغد دوتائی چاپ شده باشد، دوتائی چاپ شدن ، لک کردن ، لکه .
(مع. ) ' اندالوزیت' نرم وشفاف، بلور زوج، بلور دوتائی.
توری ضخیم و ریشه دار.
گره توری بافی.
درشت، کلان ، درشت دستور.رشد زیاد، دراز، بزرگ ، بطور غیر عادی.
درشت همگزار.
درشت فراخوان .
درشت اعلان .
درشت تعریف.
بسط درشت دستور.
درشت زا.
درشت دستور.
دانش طولانی کردن عمر(از راه رژیم غذائی).
درشت برنامه ، دستورالعمل های درشت.
جهان ، دنیا.
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ ، لبه هاگ بزرگ گیاه ، گلبول قرمز بزرگ .
تحولات عظیم سیر تکامل.
(گ . ش. ) سلول جنسی ماده بزرگتر، کلان گانه .
درشت دستور.
(جنین شناسی) سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجاد میشود.
علامت' -' که بالای حروف صدادار گذارده میشود تا صدای آن بلندتر شود.
هسته بزرگتر، هسته سلولی بزرگتر.
ماده شیمیائی که برای رشد و نمو و تغذیه گیاه لازم است.
(طب) یاخته بیگانه خوار درشت، کلان خوار.
درشت برنامه نویسی.
دارای بالهای دراز یا بزرگ ، بزرگ بال.
درشت نمود، نمودار به چشم، مرئی (قابل روئیت بدون میکروسکپ و غیره که کلمه مخالفآن microscopic یعنی ذره بینی است).
(ج. ش. ) مربوط به دسته دم درازان از سخت پوستان ، وابسته به خرچنگ های دریائی.
لکه دار کردن ، آلودن ، بی عفت کردن ، لکه دار.
لکه دار کردن ، ملوث نمائی.
لکه خورشید ( macula)، لکه ، سیاهی، خال، لکه دار کردن .
دیوانه ، عصبانی، از جا در رفته ، شیفته ، عصبانی کردن ، دیوانه کردن .
دیوانه ، عجول.
پزشک دیوانگان .
جزیره مالاگازی.
دیوانه ، آدم بی پروا و وحشی.
دیوانه کردن ، عصبانی کردن ، دیوانه شدن .
دیوانه کننده .
ریشه روناس، روناس، با روناس رنگ زدن .
(گ . ش. ) تیره روناسیان (Rubiaceae).
دیوانه کننده ، دیوانه از غضب، برافروخته ، از کوره در رفته .
دیوانه مانند.
ساخته شده ، مصنوع، ساختگی، تربیت شده .
ساختگی، تقلبی، مصنوعی، بزک کرده .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
دوشیزه ، مادموازل، دختر خانم.
نام جزیره ای است در اقیانوساطلس، شراب محصول مادریا.
تیمارستان .
مرد دیوانه .
دیوانگی.
(mandoline) (مو. ) ماندولین ، عود فرنگی.
تصویر حضرت مریم، بانوی من ، خانم من .
(گ . ش. ) گل سوسن ، گل سوسن سفید.
پیراهن درشت باف سفید نخی، ( با حرف بزرگ ) شهر مدرس.
شعر بزمی، سرود عاشقانه چند نفری.
آبگوشت غلیظ گوجه فرنگی.
( madrono، madrone) (گ . ش. ) توت فرنگی درخت، انگور خرس(Ericaceas).
( madrona، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگی درختی، انگور خرس (Ericaceas).
( madrone، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگی درختی، انگور خرس (Ericaceas).
(گ . ش) منداب شتری.
پیچ، خم دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن ، مسیر پیچیده ای را طیکردن ، چماب.
حامی و حافظ علم وادب.
طوفان یا گرداب شدید.
حوریان زیبای ملازم دیونیسوس، زنان باده گسار.( menad) ( مذهب یونان ) حوری زیبائی که ملازم دیونیسوس بوده ، زن باده گسار.
استاد، رهبر ارکستر، معلم.
هلهله کردن ، شادمانی کردن .
(ج. ش) کلاغ جاره اروپائی، کلاغ زنگی.
مجله ، انبار مهمات، مخزن ، خشاب اسلحه ، خزانه .مجله ، مخزن .
فاحشه تائب، اسم خاص مونث، دارالتادیب فواحش.
کرم حشره ، کرم پنیر، خرمگس، وسواس.
مجوسیان .
جادوگر، مجوسی (.adj and .n).
جادو، سحر، سحر آمیز.
چراغ عکس، فانوس شعبده .
جادوئی، وابسته به سحر و جادو، سحر آمیز.
جادوگر، مجوسی.
آمرانه ، دیکتاتوروار، مطلق، دارای اختیار.
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش، قاضی.
دستوری، آمرانه ، قاطع، قطعی، امری، مقتدر.
رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه ، دادرس.
ریاست کلانتری، دادگاه بخش، دادرسان .
خمیر مواد معدنی یا آلی، درده .
فرمان کبیر یا فرمان آزادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال .
فرمان کبیر یا فرمان آزادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال .
با درجه عالی، با امتیاز زیاد (درجه علمی).
کارت مغناطیسی.
بلند نطر، بزرگوار، راد.
جوانمردی، رادمردی، بزرگواری، بزرگی طبع، علو طبع، بلند همتی.
نجیب زاده ، آدم متنفذ، متشخص.
شکوه ، عظمت، بزرگی، بخشش، کرم.
منیزی، طباشیر.
(مع. ) کاربنات منیزیوم طبیعی بفرمول MgCo3.
(ش. ) فلز منیزیم(Mg).
مغناطیس، آهن ربا.آهن ربا، مغناطیس، جذب کردن .
آهن ربائی.مغناطیسی، آهن ربا.
تقویت کننده مغناطیسی.
کارت مغناطیسی.
دخشه مغناطیسی.
چنبره مغناطیسی، هسته مغناطیسی.
گرده مغناطیسی.
طبله مغناطیسی.
میدان مغناطیسی.
غشائ مغناطیسی.
سیل مغناطیسی.جریان مغناطیسی.
نوک مغناطیسی.
مرکب مغناطیسی.
کارت معین مغناطیسی.
قطب مغناطیسی.
ضبط مغناطیسی.
انباره مغناطیسی.
نوار مغناطیسی.
نوار مغناطیسی خوان .
انباره نوار مغناطیسی.
واحد نوار مغناطیسی.
غشائنازک مغناطیسی.
جذبه ، کشش.خاصیت مغناطیسی، آهن ربائی.
آهن مغناطیسی، (مع. ) کلوخه طبیعی آهن بفرمول (Fe3O4).
قابل مغناطیسی کردن .
مغناطیسی کردن .
مغناطیسی کردن ، کشیدن ، شیفتن .مغناطیسی کردن ، آهن ربا کردن .
مغناطیسی، مغناطیسی شده .
نیروی مغناطیسی کننده .
ماگنت، مغناطیس، (پیشوند) دارای مغناطیس.
مربوط به الکتریسیته القائی.
تغییر شکل براثر مغناطیس.
مغناطیس.
نامور، مشهور، معروف، برجسته ، غرا، باشکوه .
سرود نیایش مریم.
تجلیل، تکریم، بزرگ سازی.بزرگ سازی، درشت نمائی.
باشکوه ، مجلل، عالی.
شریف، بزرگزاده ، آدم متنفذ و متمول، آدم با وقار.
بزرگ ساز، درشت نما.بزرگ کننده ، ذره بین ، درشت کن .
درشت کردن ، زیر ذربین بزرگ کردن ، بزرگ کردن .بزرگ کردن .
ذره بین .
پر آب و تابی، قلمبه نویسی، گزاف گویی.
پر آب و تاب، قلنبه نویس، غرا.
بزرگی، عظمت حجم، قدر، اهمیت، شکوه .بزرگی، اندازه ، مقدار.
(گ . ش. ) ماگنولیاسه ها، گیاهان ماگنولیا.
(لاتین ) کار بزرگ ، مهمترین اثر ادبی یا هنری.
کلاغ جاره ، زاغی، کلاغ زاغی، آدم وراج، زن بد دهن .
(گ . ش. ) صباره یا عود آمریکائی، گوش خر.
مجوس، مغ، موبد، جادوگر، ساحر.
اهل مجارستان .
( در نقاشی ) زیر دستی، دستگیره ، تکیه دست.چوب تکیه گاه زیر دست نقاش در حال نقاشی.
(گ . ش) درخت ماهون آمریکائی، چوب ماهون ، رنگ قهوه ای مایل به قرمز.
فیلبان .
( maratha) اهل بمبئی.
دوشیزه یا زن جوان ، پیشخدمت مونث، دختر.
ندیمه ، پیشخدمت مخصوص.
( honour of maid) ندیمه ، ساقدوش یا ملازم عروس، ندیمه در باری.
( honor of maid) ندیمه ، ساقدوش یا ملازم عروس، ندیمه در باری.
دوشیزه ، دختر باکره ، جدید.
نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن .
نخستین نطق شخص.
(گ . ش. ) پر سیاوشان موئی.
بکارت، بکری، پرده بکارت.
دوشیزگی، بکارت، (مج. ) تازگی.
کلفت، مستخدمه .
وابسته به روش آموزشی سقراط، (در جمع) دانش مامائی.
زره ، جوشن ، زره دار کردن ، پست، نامه رسان ، پستی، با پست فرستادن ، چاپار.
سفارش کالا بوسیله پست.
تجارت خرده فروشی بوسیله مکاتبات پستی.
قابل ارسال باپست.
کیسه مراسلات پستی.
صندوق پست.
نیروی مسلح (مشت زره دار).
( mailman) نامه رسان .
مایو یک تکه ، جامه تنگ و چسبان بندبازان و رقاصان .
( mailer) نامه رسان .
کسیرا معیوب کردن ، معیوب شدن ، اختلال یا از کارافتادگی عضوی، صدمه ، جرج، ضرب و جرح، نقص عضو، چلاق کردن .
نیرومند، عمده ، اصلی، مهم، تمام، کامل، دریا، با اهمیت.اصلی، عمده .
حافظه اصلی.
برنامه اصلی.
روال اصلی.
قسمت اصلی کانال، راه اصلی جویبار، خط اصلی.
انباره اصلی.
دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد.
( د. ن . ) قسمتی از عرشه که بادبان اصلی در آن واقع است.
پردازنده مرکزی.
قاره ، خشکی، بر، قطعه اصلی، قطعه .
(د. ن . ) شاه دگل، شاه تیر ( در کشتی بادی ).
نیروی برق، شاه خط.
بادبان اصلی کشتی.
( د. ن . ) طناب حافظ بادبان اصلی.
شاه فنر، انگیزه اصلی، سبب عمده ، دلیل اصلی.
( دریا نوردی ) مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد، تکیه گاه اصلی، وابستگی عمده ، نقطه اتکائ.
مسیر اصلی، مسیر جویباری که درآن آب جریان دارد.
نگهداری کردن ، ابقا کردن ، ادامه دادن ، حمایت کردن از، مدعی بودن .نگهداشتن ، برقرار داشتن .
نگهداشت پذیری.
نگهداشت پذیر.قابل نگاهداری.
نگاهدارنده ، مدعی.
نگهداشت.نگهداری، تعمیر، قوت، گذران ، خرجی، ابقائ.
تابلوی نگهداشت.
برنامه نگهداشت.
نوک شاه دگل، سکوئی که درست در راس شاه دگل پائین واقع دارد.
(گ . ش. ) درخت زیتون زلاند جدید.
خانه کوچک .
(majordomo) سرپیشخدمت، مدیر مهمانخانه ، معشوقه .
(گ . ش. ) ذرت، بلال، رنگ ذرتی.
بزرگ ، باعظمت، باشکوه ، شاهانه ، خسروانی.
( باضمیر ) اعلیحضرت ( بصورت خطاب )، بزرگی عظمت وشان واقتدار، برتری، سلطنت.
مهاد، بزرگ ، عمده ، متخصص شدن .عمده ، اکبر، بزرگتر، بیشتر، اعظم، بزرگ ، کبیر، طویل، ارشد، سرگرد، بالغ، مهاد.
بزرگ چرخه ، چرخه بزرگ .
سرلشکر.
حزب سیاسی پیرو در انتخابات، حزب اکثریت.
دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک .
( در بازی بریج ) دست عالی وپر امتیاز.
شرط عمده واساسی.
(م. ل. ) بزرگتر خانه ، متصدی امور خانوادگی، ناظر، خوانسالار، وکیل خرج، پیشکار، آبدار.
اکثریت، بیشین ، بیشان .اکثریت.
دریجه اکثریت.
عمل اکثریت.
( من. ) کبرای قیاس، کبرای قضیه منطقی.
ساخته شدنی.
ساختن ، بوجود آوردن ، درست کردن ، تصنیف کردن ، خلق کردن ، باعث شدن ، وادار یامجبور کردن ، تاسیس کردن ، گائیدن ، ساختمان ، ساخت، سرشت، نظیر، شبیه .
وانمود، تظاهر، افسانه ، قصه ، متظاهر، ساختگی.
چاره موقتی، وسیله ، تدبیر.
ناگهان ترک کردن ، باعجله ترک کردن .
معنی چیزی را پیدا کردن ، سردرآوردن از، تنظیم کردن .
واگذارکردن ، انتقال دادن ، دوباره ساختن .
ترکیب، ساخت، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، در (تاتر)آرایش، گریم، ترکیب کردن ، درست کردن ، جبران کردن ، جعل کردن ، گریم کردن ، بزک ، توالت.
آدم فتنه انگیز، شخص فتنه جو، دوبهم زن .
لنگر، آنچه قایق را به آن میبندند.
سازنده ، خالق.
موقت، بدلی.چاره ، وسیله ، چاره موقتی، آدم رذل.
زمان جبران .
مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود، چیز یا عضو مکمل، پارسنگ .
ساخت، ساختمان ، مایه کامیابی، ترکیب، عایدی.
پیشوندی بمعنی بد و مضر.
( حق. - لاتین ) سوئ نیت، فکر بد.
( malachias) قاصد، پیک ، ملاکی نبی، نام یکی از کتب عهد عتیق.
( malachi) قاصد، پیک ، ملاکی نبی، نام یکی از کتب عهد عتیق.
مرمر سبز، مالاکیت.
(ج. ش. ) نرم تن شناسی.
( malacone) نوعی زرقون یا زرگون قهوه ای.
( malacon) نوعی زرقون یا زرگون قهوه ای.
عدم توافق، عدمتناسب، سوئ تناسب.
نامناسب، بی توافق.
ناهنجار.
ناسازگار، بی توافق، دژسازگار، کژ سازگار.
کژ سازگاری، تعدیل وتنظیم غلط، عدم تطبیق، عدم توافق.
بد اداره کردن ، بطور سوئ اداره کردن .
سوئ اداره .
بی مهارت، ناشی، بی دست وپا، ناهنجار، زشت.
ناخوشی، فاسد شدگی، بیماری، مرض.
بندر مالاگا( درجنوب اسپانیا).
ماداگاسکار.
نوعی رقص اسپانیولی ( شبیه fandango).
( malease) ( طب ) ناراحتی، بیقراری، احساس مرض.
( malemute) (ج. ش. ) سگ سورتمه کش آمریکای شمالی.
بی شرم، گستاخ، جسور.
کسیکه واژه ها را اشتباه بکار میبرد.
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد.
استعمال غلط وعجیب وغریب لغات، سوئ استعمال کلمات.
نابهنگام، بیموقع، بی محل، نابجا، نامناسب.
(ج. ش. ) وابسته به شقیقه یاگونه ، گونه ای.
مالاریا، نوبه .
وابسته به مالاریا، نوبه ای.
(ش. ) نمک آسید سیب، نمک آسید مالیک .
مالایا، ماله .
اهل ماله ( مالایا ).
یاغی، سرکش، متمرد، ناراضی، آماده شورش.
(=seasickness) ناخوشی دریا.
جنس نر، مذکر، مردانه ، نرینه ، نرین ، گشن .
countertenor =.
(گ . ش. ) سرخس نر، کیل دارو، بسفایج.
گامت های عقیم وبی خاصیت نر.
( malease) ( طب ) ناراحتی، بیقراری، احساس مرض.
لعنت کردن بر، بدگوئی کردن ، لعن کردن ، ملعون .
لعنت، بدگوئی، لعن .
بدکار، تبه کار، جانی، جنایت کار، جنایت آمیز.
زیان آور، مضر، موذی، حیله گر، شریر.
تبه کاری، بدجنسی.
زیان آور، تبه کار، شریر، شیطان ، بدجنس.
( malamute) (ج. ش. ) سگ سورتمه کش آمریکای شمالی.
اشتباه فهمیدن ، سوئ تفاهم.
بدخواهی، بدنهادی، شرارت، بدسگالی.
بدخواه ، بدنهاد، ( درموردستاره بخت ) نحس.
بدکاری، بدکرداری، شرارت، کار خلاف قانون .
نقص خلقتی، ناهنجاری، بدشکلی، بدریختی.
بدریخت، ناقص، بدشکل، ناهنجار.
بدعمل کردن .سوئعمل.
باوجود، معهذا، علیرغم.
(ش. ) اسید مالیک بفرمول O5 H6 C4.
بداندیشی، بدجنسی، بدخواهی، عناد، کینه توزی، نفرت، قصد سوئ.
بد اندیش، از روی بدخواهی، از روی عناد.
( طب ) بدخیم، بدنهاد، بدخواهی کردن ، بدنام کردن .
بدخیمی، بدخواهی، بدجنسی.
بدطینت، خطرناک ، زیان آور، صدمه رسان ، کینه جو، بدخواه ، متمرد، سرکش، (طب)بدخیم.
بدطینتی، بدخیمی.
تور ظریف ابریشمی و آهاردار که برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند.
خود را بناخوشی زدن ، تمارض کردن .
فحش، ناسزا، نفرین .
ماده شیطان ، ماده دیو، زن شلخته ، مترسک ، لولوی سرخرمن ، گربه .
پیاده رو پردرخت وسایه دار، تفرجگاه .
(ج. ش. ) اردک وحشی، نوعی مرغابی وحشی.
باخاصیت چکش خواری، نرمی، قابلیت انعطاف.
چکش خور، نرم وقابل انعطاف.
چکش خوری، جای چکش.
(ج. ش. ) مرغ طوفان اقیانوس منجمد شمالی.
گرز، پتک ، چکش، کلوخ کوب، چوگان ، زدن ، چکش زدن ، کوبیدن .
(گ . ش. ) پنیرک پنبه ایرانی، گل خطمی.
سنگ آهکدار، خاک آهکدار.
شراب شیرین قبرس.
(=undernourished) دچار سوئ تغذیه ، بد تغذیه شده .
سوئ تغذیه ، تغذیه ناقص، نرسیدن مواد غذائی.
( حق. - لاتین ) با سوئ نیت، دارای سوئ نیت.
بوی زننده ، بوی بد.
بد بو.
(ش. ) ماده قندی سمنو 11O H22 21C.
جابجا شدگی جنین ، حالت غیر طبیعی جنین .
عمل سوئ، سوئ اداره ، معالجه غلط.
جو سبز شده خشک ، مالت، آبجو ساختن ، مالت زدن ، بحالت مالت درآوردن .
مشروبی شبیه آبجو که با مالت تخمیر میشود.
جزیره مالت.
تب مالت، بروسلوز.
(ش. ) مالتاز، ماده تخمیری حل شدنی.
اهل مالت.
( malthite) چسب قیر وموم، زفت معدنی، نوعی موم معدنی.
( maltha) چسب قیر وموم، زفت معدنی، نوعی موم معدنی.
پیرو عقیده توماس مالتوس.
بدرفتاری کردن ، بدکار کردن .
مالت ساز، سمنوساز.
(گ . ش. ) نوعی انگور.
دغل بازی، تقلب، اختلاس، خلاف، خیانت در امانت.
( mamma) مادر، مامان .
(ج. ش. ) مارهای زهردار مناطق گرمسیر.
( mambu) یک نوع رقص تند.
( mambo) یک نوع رقص تند.
(ج. ش. - تش. ) پستان ، ممه ، ( mama) مادر، مامان .
پستاندار.
یک شاخه از جانور شناسی که راجع به پستانداران است.
مربوط به پستانداران ، مربوط به پستان .
پستاندار.
ابر طوفانی کومولوس یا کومولواستراطوس.
بالکنت گفتن ، من من کردن ، گیج شدن .
( mammillary) پستان مانند، بصورت پستان .
( mammiform) پستان مانند، بصورت پستان .
دارای پستان یا پستانک .
پاره ، ذره ، ریزه ، قراضه ، دم قیچی، برش، ریزه کردن ، قطعه کردن ، از دم قیچیرد کردن .
( در کتب عهد جدید ) ممونا، ثروت، دولت.
زرپرستی، ثروت پرستی، دیو صفتی.
خادم ابلیس، ثروت دوست، زرپرست.
(ج. ش. ) ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.
مامان ، لله ، دده سیاه .
مرد، انسان ، شخص، بر، نوکر، مستخدم، اداره کردن ، گرداندن ( امور)، شوهر، مهره شطرنج، مردی.
مرد فعال اجتماعی وجهانی.
سرباز ( بویژه سرباز سوار - نظام سنگین اسلحه ).
نفر در روز.
جانوری که انسان را میخورد، آدمخوار.
کمک با ارزش، مستخدم یا یار خیلی مفید.
واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود.
نفر در ساعت.
فرد معمولی، آدم متعارفی.
(د. گ . ) نفر، شخص، فرد.
مصنوع انسان ، انسانی.ساخت بشر.
نفر در ماه .
مرد جنگی، کشتی جنگی، رزمناو.
نیروی مردانه ، تعداداشخاص مورد استفاده ، مشمولین نظام.
اندازه مناسب یک مرد.
تله آدمگیر، دام برای انسان .
نفر در سال.
دست بند ( مخصوص دزدان وغیره )، قید، بند، زنجیر، بخو، دستبندزدن ، زنجیرکردن .
اداره کردن ، گرداندن ، از پیش بردن ، اسب آموخته .
قابلیت اداره .
قابل اداره کردن ، کنترل پذیر، رام.
مدریت.اداره ، ترتیب، مدیریت، مدیران ، کارفرمائی.
علم مدیریت.
مدیر.مدیر، مباشر، کارفرمان .
آدم کوتاه قد، مانکن ، آدمک .
(ج. ش. ) گاودریائی، نهنگ کوچک دریائی.
(م. م. ) قرص نام ساخته شده از گندم اعلی وخالص، کیکی بشکل قرص نان .
(گ . ش. ) انجیر زهری (mancinella hippomane).
استان منچوری.
ناظر، ناظم، غلام.
(حق. - انگلیس ) حکم دادگاه عالی بدادگاه تالی.
( درچین قدیم ) مامورین عالیرتبه .
وکالت نامه ، قیمومت، حکم، فرمان ، تعهد، اختیار.
الزامی، الزام آور.اجباری.
(تش. - ج. ش. ) فک ، آرواره .
( madolin) (مو. ) ماندولین ، عود فرنگی.
ماندولین نواز.
(گ . ش. ) مهر گیاه ، سگ شکن .
(گ . ش. ) مردم گیاه ، مهر گیاه .
(mandril) میله ، سنبه ، قالب، مرغک ، محور.
(mandrel) میله ، سنبه ، قالب، مرغک ، محور.
(ج. ش. ) بوزینه بزرگ وزشت ودرنده خوی.
یال.
اسب سواری، آموزشگاه اسب سواری.
( روم قدیم ) ارواح اموات، مانی نقاش.
(manoeuvre) مانور، تمرین نظامی.
دلیر، شجاع، مردانه ، مردوار، مصمم.
منگنز.
آسید منگنیک .
گری، گر، جرب، کچلی.
(گ . ش. ) چغندر گاوی.
آخور.
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار.
( پارچه بافی ) دستگاه پرس، له کردن ، بریدن ، پاره کردن ، خرد کردن .
(گ . ش. ) درخت انبه ، میوه ئ انبه .
(نظ. ) منجنیق سنگ انداز.
(گ . ش. ) جوز الجنان ، منگوستن هندی.
(گ . ش. ) خانواده شاه پسند (Verdenaceae).
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار.
بدرفتاری کردن ، باخشونت اداره کردن .
جزیره مان هاتان .
سوراخ آدم رو، کوره .
مردی، رجولیت، آدمیته ، مردانگی، شجاعت.
تعقیب جنایتکاران .
دیوانگی، شیدائی، عشق، هیجان بی دلیل وزیاد.
آدم دیوانه ، مجنون ، دیوانه وار، عصبانی.
دیوانه ، شیدا.
دیوانگی وبهت زدگی وشیدائی، نوعی جنون .
پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.
اصول فلسفه مانی، مانویت.
پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.
پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.
مانیکور، مانیکور زدن ، آرایش کردن .
مانیکورزن .
بازنمود کردن ، بارز، آشکار، آشکار ساختن ، معلوم کردن ، فاش کردن ، اشاره ، خبر، اعلامیه ، بیانیه ، نامه .
لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی، سرنوشت ملی.
آشکار سازی، ظهور، ابراز.
آشکار کننده ، مبین .
اشعاریه ، بیانیه ، اعلامیه ، اعلامیه دادن .
چند تا، چند برابر، بسیار، زیاد، متعدد، گوناگونی، متنوع کردن ، چند برابرکردن .
تکثیر، چند برابر سازی.
آدم کوتاه قد، مانکن ، آدمک .
مانیلا پایتخت جزایر فیلیپین ، کاغذ مانیل.
کاغذ مانیل، یک نوع کاغذ محکم برنگ زرد مایل به قهوه ای.
مانیلا پایتخت جزایر فیلیپین ، کاغذ مانیل.
بادست عمل کردن ، با استادی درست کردن ، بامهارت انجامدادن ، اداره کردن ، دستکاریکردن .دستکاری کردن .
دستکاری.انجام با مهارت، دست کاری، بکار بری.
بادستکاری.
نوع انسان ، جنس بشر، نژاد انسان .
نر، مرد، نرینه ، جنس نر، وحشی، مرد مانند.
مردوار، مردانه ، جوانمرد.
من ، مائده آسمانی، (گ . ش. ) ترنجبین ، گزانگبین .
مانکن ، مدل ( دختر )، مجسمه چوبی.
راه ، روش، طریقه ، چگونگی، طرز، رسوم، عادات، رفتار، ادب، تربیت، نوع، قسم.
دارای سبک یا رفتار بخصوص، تصنعی.
اطوار واخلاق شخصی، سبک بخصوص نویسنده .
مودب، باتربیت.
مرد صفت، مرد نما، دارای رفتار مردانه ، مردانه .
(mannitol) مانیتول، ماده قندی شیر خشت وغیره .
(mannite) مانیتول، ماده قندی شیر خشت وغیره .
(ش. ) ماده قندی که از اکسیداسیون مانیتول بدست میاید، مانوز.
(maneuver) مانور، تمرین نظامی.عملیات نظامی وجنگی را تمرین کردن ، مشق کردن ، مانور دادن ، طرح کردن ، مانور.
فشار سنج ( گاز یا بخار )، آلت سنجش فشار خون .
ملک اربابی، ملک تیولی، منزل، خانه بزرگ .
خانه ارباب یا صاحب تیول.
ارباب منشی.
نیروی انسانی.
ناقص، معیوب.
طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود.
شیروانی چهار ترک ، اطاق زیر شیروانی.
خانه مسکونی، محل سکنی، خانه کشیش.
نوکر.
عمارت چند دستگاهی، عمارت بزرگ .
آدمکشی، قتل نفس.
قاتل، آدمکش.
نرمی، ملایمت، مدارا، حلم، رامی، آموختگی، اهلیت، محبت.
پتو یا جل اسب وقاطر، نوعی ردا، پارچه .
لباس روپوش زنانه ، مانتو.
طاقچه بالا بخاری.
جان پناه ، حفاظ، ردا یا عبای کوتاه ، نوعی شنل زنانه کوتاه .
شنل بلند تا سر زانو مخصوص کاردینال کلیسای کاتولیک .
طاقچه بالا بخاری، نمای بخاری، گچ بری دور بخاری.
مدت نگهداشت.
وابسته به پیشگوئی، الهامی، فالگیری.
یک جور روسری زنانه .
(ج. ش. ) آخوندک .
(م. م. ) اعشاری، لگاریتم، رقم اعشاری لگاریتم معمولی، افزایش عدد اعشاری.جزئ کسری، مانتیس.
شنل زنانه ، بالاپوش، ردا، پوشش، کلاه توری.
سنگ پوش، مواد رسوبی وسست روی سنگها.
مصالح، مواد لازم برای پوشش، کف زنی.
(طب) آزمایش درجه حساسیت شخص نسبت به میکرب سل.
نوعی پارچه ابریشمی، مانتو، شنل، نوعی جامه یا لباس شب.
دستی، کتاب راهنما.دستی، وابسته بدست، انجام شده با دست، کتاب دستی، نظامنامه ، مقررات، کتابراهنما.
کنترل دستی.
ورودی دستی.
عمل دستی.
القای دستی.
دوره آموزش هنرهای دستی.
بصورت دستی، با دست.
دسته چاقویاکارد، قبضه تفنگ ، ( ج. ش. - تش) عضو یا قسمت قبضه مانند، قسمت خنجریجناق، ( گ . ش. ) سلولهای استوانه ای میان جدار داخلی.
کارخانه ، ساخت، کاردستی، کارگاه .
ساختن .ساختن ، جعل کردن ، تولید کردن ، ساخت، مصنوع، تولید.
سازنده .صاحب کارخانه ، تولید کننده ، سازنده .
ساخت.
هزینه ساخت.
آزاد سازی، آزادی، ( حق. ) آزادی برده .
بنده را آزاد کردن ، آزادی بخشیدن .
کود دادن ، کود کشاورزی.
کود دار، وابسته بکود.
(ج. ش. ) دست، دست حیوان ، قسمت انتهائی.
دستخط، کتاب خطی، نسخه خطی، نوشته .دست خط، نسخه خطی.
بطرف انسان .
مردانه ، مردوار.
(ج. ش. ) گربه اهلی موکوتاه ودم کوتاه .
بسیار، زیاد، خیلی، چندین ، بسا، گروه ، بسیاری.
چند پهلو، مبنی بر چند نظریه ، چند ظرفیتی.
دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین .بس ارز.
چندین مرتبه ، مکرر.
(گ . ش. ) گل صد تومانی، انگور خرس.
قبائل مائوری زلاند جدید.
نقشه ، نگاشت، نگاشتن .نقشه ، نقشه کشیدن ، ترسیم کردن .
(گ . ش. ) افرا، آچ، چوب افرا.
شکری که از جوشاندن شیره افرا می سازند.
شربتی که از تغلیظ انواع افرا تهیه میشود، عصاره یا شیره افرا.
نقشه برداری، نگاشت.
دستگاه نگاشت.
ماکت، شکل کوچک چیزی.
(گ . ش. ) شجرماکی، ارسطوتلیا، حب السکر.
آسیب رساندن ، زیان رساندن ، معیوب کردن ، ناقص کردن ، بی اندام کردن ، صدمه زدن ، آسیب.
(ج. ش. ) لک لک آفریقائی، پر لک لک ، نوعی ابریشم خام، آدم سبزه یا گندم گون ، روحانی.
(ج. ش. ) لک لک آفریقائی، پر لک لک ، نوعی ابریشم خام، آدم سبزه یا گندم گون ، روحانی.
(ج. ش. ) طوطی برزیلی.
عرق آلبالو.
(گ . ش. ) قارچ کوچک سفید هاگ .
( mahratta) اهل بمبئی.
مسابقه دو ماراتون ، مسابقه دوصحرائی.
نهب وغارت کردن ، بقصد غارت حمله کردن ، دله دزدی یا تلاش کردن ، غارت کردن ، چپاول کردن .
غارتگر، چپاولگر.
سکه مسی اسپانیائی.
سنگ مرمر، تیله ، گلوله شیشه ای، تیله بازی، مرمری، رنگ ابری زدن ، مرمرنماکردن .
کیک کره دار برنگ روشن .
رنگ مرمری زدن ، رنگ ابری کردن .
مرمر کاری.
مرمر نما، مرمرین .
تفاله میوه جات، نوعی عرق.
حجرالنور، مرغش، پیریت آهن ، ماکاسیت.
گیسو را فر زدن ، فر گیسو.
راه پیمائی، قدم رو، قدم برداری، گام نظامی، موسیقی نظامی یا مارش، سیر، روش، پیشروی، ماه مارس، راه پیمائی کردن ، قدم رو کردن ، نظامی وار راه رفتن ، پیشروی کردن ، تاختن بر.
داستان ، حکایت، قصه .
رژه رونده ، راه پیما.
زن ایتالیائی، مارکیز، زوجه مارکی.
زوجه مارکی، نوعی گلابی، کلفت.
نان شیرینی بادامی، چیز شیرین ولذیذ.
سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که در استان لویزیانا کاروان شادی حرکتمیکند.
مادیان ، بختک ، کابوس، عجوزه ، جادوگر، مالیخولیا، سودا، ( در سطح ماه )تاریکی، دریا.
دریای بسته .
دریای آزاد.
چیز خوش ظاهر وبد باطن ، چیز قلابی.
(گ . ش. ) هپوریس رسمی.
مارگارین ، کره تقلیدی، کره نباتی.
مروارید، گل مروارید، میکای مرواریدی.
(ج. ش. ) گربه پلنگی آمریکای جنوبی.
حاشیه ، کنار، لبه ، حاشیه دار کردن .
حاشیه ، کناره ، لبه ، حاشیه کتاب، تفسیر.
حاشیه ، تفاوت.حاشیه ، کنار، لبه ، اندک ، حاشیه دار کردن ، حد، بودجه احتیاطی، مابه التفاوت.
حاشیه ای، مرزی.وابسته به حاشیه ، کم، حاشیه ای.
مقابله مرزی، برسی مرزی.
آزمون مرزی.
حواشی، یادداشت های حاشیه ، حواشی بر متن کتاب.
مرز دار، مرزبان .
زن مرزبان .
(گ . ش. ) گل داودی، مینای چمنی، گل مینا.
وابسته به مریم، مریمی، وابسته بماری.
(گ . ش. ) گل همیشه بهار، گل جعفری.
(گ . ش. ) تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه ، کنف، حشیش، ماری جوانا.
(گ . ش. ) تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه ، کنف، حشیش، ماری جوانا.
(مو. ) سنتور چوبی آفریقای جنوبی ومرکزی.
تفرجگاه ساحلی، لنگرگاه یا حوضچه مخصوص توقف قایق های تفریحی.
آب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را درآن می خوابانند.
ترد کردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو وغیره .
دریائی، بحری، وابسته به دریانوردی، تفنگدار دریائی.
ملوان ، دریانورد، کشتیران .
مریم پرستی، پرستش مریم مادر عیسی.
مبحث زندگی مریم باکره ، شناسائی مریم باکره .
عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی.
(گ . ش. ) حشیشه الجمیل.
مرداب، باتلاق، مردابی، باتلاق وار.
شوهری، زوجی، ازدواجی، نکاحی.
بحری، دریائی، وابسته به بازرگانی دریائی، وابسته بدریانوردی، استان بحری یاساحلی.
(گ . ش. ) مرزنگوش، مرزنجوش.
نشان .ارزه ، نمره ، نشانه ، نشان ، علامت، داغ، هدف، پایه ، نقطه ، درجه ، مرز، حد، علامت گذاشتن ، توجه کردن .
تنزل قیمت، پائین آوردن قیمت.
نشان دریاب، نشان گذار.
نشان خوان .
نشان دریابی، نشان گذاری.
نرخ فروش را بالا بردن ، افزایش نرخ اجناس.
پائین آوردن قیمت.
مشخص، علامت دار.نشاندار.
نشان گذار، علامت، نشانه .نشانگر، نشانه .
بازار، محل داد وستد، مرکز تجارت، فروختن ، در بازار داد وستد کردن ، درمعرضفروش قرار دادن .بازار، به بازار عرضه کردن .
تحقیقات علمی در بازار وداد وستد کالا.
قیمت مناسب برای خریدار وفروشنده .
قابلیت عرضه در بازار.
قابل فروش، قابل عرضه در بازار.
بازار یابی.
بازار گاه ، میدان فروش کالا، بازار.
علامت گذاری، نشان .نشان دار سازی، نشان .
زنجیر مارکوف.
تیرانداز ماهر، نشانه گیر.
پیچیدن طناب، دولابستن ، آهک رس، خاک آهکدار، خاک کود، باخاک آهکدار کود دادن .
(ج. ش. ) ماهی شکاری بزرگ ( از جنس makaria)، نیزه ماهی.
ماهی شکاری بزرگ ، نیزه ماهی
(marlinspike) (د. ن . ) طناب بازکن ، ریسمان واکن ، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا، نیزه ماهی.
(marlinespike) (د. ن . ) طناب بازکن ، ریسمان واکن ، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا، نیزه ماهی.
خاک آهکدار.
مربای نارنج، مربای به ، لرزانک .
مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
(ج. ش. ) بوزینه کوچک آمریکائی که دم انبوهی دارد.
(ج. ش. ) موش خرمای کوهی.
(گ . ش. ) شاه بلوط اروپائی، رنگ خرمائی مایل بقرمز، درجزیره دورافتاده یاجاهایمشابهی رها شدن یا گیر افتادن .
انگشت به شیر زن ، آدم فضول، مداخله کننده ، آدم مناعالخیر.
انتقال، تلافی، مارک ، علامت مخصوص، مدل مخصوص ( اتومبیل وغیره ).
چادر بزرگ ، خیمه بزرگ ، سایبان ، آسمانه .
مقام مارکیز، مرزبان .
تزئین باچوب وگوش ماهی.
تزئین باچوب وگوش ماهی.
مقام مارکیز، مرزبان .
زوجه مارکیز، (گ . ش. ) نوعی گلابی.
ازدواج، عروسی، جشن عروسی، زناشوئی، یگانگی، اتحاد، عقید، ازدواج، پیمان ازدواج.
ازدواج مصلحتی.
بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر.
شوهردار، عروسی کرده ، متاهل، پیوسته ، متحد.
شاه بلوط اروپائی، رنگ شاه بلوطی.
مغز استخوان ، مخ، مغز، قسمت عمده ، جوهر.
(گ . ش. ) لوبیای تخم درشت باغی.
(گ . ش. ) نخود بزرگ باغی.
عروسی کردن ( با )، ازدواج کردن ، شوهر دادن .
(نج. ) ستاره مریخ، بهرام، خدای جنگ .
مردآب، سیاه آب، لجن زار، باتلاق.
(گ . ش. ) گل بداغ، گل انبه .
(ش. ) گاز متان که در معادن ذغال سنگ وباتلاقهایافت میشود.
(ج. ش. ) آبچلیک باتلاقی آمریکا.
(گ . ش. ) کالتای باتلاقی (palustris caltha).
مارشال، ارتشبد، کلانتر، سردسته ، به ترتیب نشان دادن ، راهنمائی کردن با(تشریفات)، مرتب کردن .
گل ختمی، نوعی شیرینی خمیر مانند.
باتلاقی.
جانور کیسه دار.
(تش. - ج. ش. - گ . ش. ) کیسه ، جانوار کیسه دار.
بازار، مرکز بازرگانی، مرکز حراج.
(ج. ش. ) دله ، سمور.
(مع. ) ماده فلزی سخت وشکننده .
جنگی، لشکری، جنگجو، نظامی.
مریخی، اهل کره مریخ.
(ج. ش. ) نوعی پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه میسازد، آدم گول خور، ساده لوح.
آدم با انضباط وسخت گیر، سخت گیری وانضباط خشک ، منجنیق سنگ انداز.
تسمه زیر گردن اسب، ( د. ن . ) طناب یا زنجیر زیرین دگل یا بادبان ، شرط بندی.
جشن مارتین مقدس در نوامبر.
(ج. ش. ) پرستوی معمولی اروپائی، بادقپک .
شهید، فدائی، شهید راه خدا کردن .
شهادت.
دانشمند تذکره شهدا.
تذکره شهدا، تاریخ شهدا، تاریخ شهدای مسیحی.
شهادت، بشهادت دینی.
چیز شگفت، شگفتی، تعجب، اعجاز، حیرت زده شدن ، شگفت داشتن .
حیرت آور، عجیب، جالب.
حیرت آور، عجیب، جالب.
وابسته به کارل مارکس، پیرو عقیده کارل مارکس.
فلسفه مارکسیست، عقیده مارکس.
مریم باکره ، اسم خاص مونث.
شیرینی ( با خمیر آرد بادام وشکر ).
ریمل مژه وابرو.
پولک پولادین زره ، الماسی شکل.
چیز خوش یمن ، نظر قربانی.
نرین ، مذکر، نر، نرینه ، مردانه ، گشن .
تذکیر، حالت مردی، مردی.
مذکر کردن ، شخصیت مردانه در زنی بوجود آوردن .
خیسانده ئ مالت، خمیر نرم، خوراک همه چیز درهم، درهم وبرهمی، نرم کردن ، خردکردن ، خمیر کردن ، شیفتن ، مفتون کردن ، لاس زدن ، دلربائی.
ساطور، آلت قطع کردن یا خرد کردن ، کوبنده ، گوشت کوب.
نقاب.نقاب، روبند، ماسک ، لفافه ، بهانه ، عیاشی، شادمانی، خوش گذرانی، ماسک زدن ، پنهان کردن ، پوشاندن ، پوشانه .
ثبات نقابی.
ماسک زده .
ماسک دار.
مازوکیسم، لذت بردن از درد، لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه .
بنا، بنای سنگ کار، خانه ساز، عضو فراموشخانه ، فراماسون ، باسنگ ساختن ، بناکردن .
کوزه دهن گشاد.
(ج. ش. ) زنبور غیر اجتماعی لانه زی.
وابسته به فراماسون .
بنائی.
کاتب حاشیه نویس بر کتب عهد عتیق.
( قرون و ) نمایش توام با موسیقی ورقص، بالماسکه .
بالماسکه ، رقص بانقاب های مضحک وناشناس، تغییر قیافه ، به لباس مبدل در آمدن ، قیافه ظاهری بخود دادن ، لباس مبدل.
انبوه ، توده ، جرم.مراسم عشائ ربانی، توده ، کپه ، گروه ، جمع، جرم، حجم، قسمت عمده ، جمعآوری کردن ، توده مردم.
دادههای انبوه .
حافظه انبوه .
اسم عام، اسم کل.
بس فرآوری، تولید بمقدار زیاد، تولید ماشینی.
تل انباره ، انبارش توده ای.
دستگاه تل انبارش.
( massachusetts) استان ماساچوست، در اتازونی، نام یک قبیله سرخ پوست.
( massachusett) استان ماساچوست، در اتازونی، نام یک قبیله سرخ پوست.
قتل عام کردن ، کشتار.
کشتار کننده .
ماساژ، مشت ومال، ماساژ دادن ، مشتمال دادن .
(ج. ش. ) مار زنگی آمریکای شمالی.
ماهیچه مخصوص جویدن ، عضله مضغ.
مشت ومال دهنده ، ماساژ دهنده .
(ش. ) کشته سرب، پروتوکسید زرد، سرب.
سد، مانع، توده سنگ .
بزرگ ، حجیم، عظیم، گنده ، فشرده ، کلان .
وزین ، جسیم، جامد، متراکم، غلیظ، چاق.
تیر، دکل یکپارچه ، دیرک ، بادکل مجهز کردن .
(جراحی ) پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان .
ارباب، کارفرما، صاحب، ماهر شدن .دانشور، چیره دست، ارباب، استاد، کارفرما، رئیس، مدیر، مرشد، پیر، خوبیادگرفتن ، استاد شدن ، تسلط یافتن بر، رام کردن .
(نظ. ) استوار یکم، ناو استوار یکم.
شاه زمان سنج.
شاه برنامه کنترل.
شاه داده ، شاه دادهها.
شاه پرونده .
کلید چندین قفل، قاعده کلی، شاه کلید.شاه کلید.
رئیس تشریفات، متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه .
شاه برنامه .
نژاد برتر.
شاه روال.
( نظ. ) استوار ارشد نیروی زمینی.
ارباب و برده .
شاه قاچ.
شاه ایستگاه .
شاه نوار.
با استادی.
ماهرانه ، استادانه .
فکر بکر، دارای نبوغ فکری، ابداع کردن .
مقام استادی.
هنر، استادی، هنر نمائی، شاهکار، نازک کاری هنری.
شاهکار، کار مهم، برجسته .
اربابی، سلطه .
(د. ن . ) سردگل.
کندر رومی، مصطکی، نوعی بتونه یاچسب.
(tree mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
( shrub mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
چاوش کردن ، جویدن ، نرم کردن ، خمیر کردن ، بزاقی کردن .
جویدن ، چاوش.
چاوشی، وابسته به جویدن .
(ج. ش. ) سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش آویخته است، بولدوگ .
(ج. ش. ) آغازیان تک سلولی تاژکدار که گاهی جزئ جلبک محسوبند.
( طب ) ورم پستان ، آماس غده های پستان .
( دیرین شناسی ) پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته .
پستانی، پستان مانند، حلمی.
التهاب زائده پستانی.
جلق زدن .
استمنائ، جلق.
(ش. ) عنصر ، فلز مازوریوم بعلامت Ma.
بوریا، حصیر، کفش پاک کن ، پادری، زیر بشقابی، زیر گلدانی، بوریا پوش کردن ، باحصیر پوشاندن ، درهم گیر کردن .
ماتادور، گاوباز اسپانیولی.
تطبیق، تطابق، مطابقت.حریف، همتا، نظیر، لنگه ، همسر، جفت، ازدواج، زورآزمائی، وصلت دادن ، حریف کسیبودن ، جور بودن با، بهم آمدن ، مسابقه ، کبریت، چوب کبریت.
آخرین امتیاز برای بردن مسابقه .
بهم جور شدنی، سازگار.
تطبیق یافته ، مطابق.
خطای تطبیقی.
بی همتا.
تفنگ فتیله ای.
دلال یا دلاله ازدواج.
یک تکه چوب، چوب کبریت.
لنگه ، جفت، همسر، کمک ، رفیق، همدم، شاگرد، شاه مات کردن ، جفت گیری یا عملجنسی کردن .
ملوان ، ملاح، رنگ آبی مایل بقرمز.
مادر، سخت شامه ، نرم شامه .
بانوی خانه ، کدبانو، مادر خانواده ، زن خانه .
دارو.
جنس، ماده ، مصالح، مادی.مادی، جسمانی، مهم، عمده ، کلی، جسمی، اساسی، اصولی، مناسب، مقتضی، مربوط، جسم، ماده .
مادیت، ماده گرائی، ماده پرستی.
مادی، ماده گرای.
وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرائی.
مادی کردن ، صورت خارجی بخود گرفتن ، جامه عمل بخود پوشیدن .
قسمت مادی یا مکانیکی هنر، تکنیک ، تجهیزات.
مادری، مادروار، مادرانه ، امی، از مادری.
مادری، زایشگاه ، وابسته به زایمان .
رفیق، صمیمانه ، دوستانه .
ریاضی.وابسته به ریاضیات.
استقرائ ریاضی.
منطق ریاضی.
مدل ریاضی.
ریاضی دان ، عالم علم ریاضی.
ریاضیات.ریاضیات، علوم ریاضی، علوم دقیقه .
بامدادی، صبحی، سحری، نغمه سحری.
صبحگاهی، بامدادی.
نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر.
نماز صبح.
رئیسه خانواده ، مادر.
مادرشاهی، مادر سالاری، شه مادری.
وابسته بمادرکشی.
مادر کشی، قاتل مادر، مادرکش.
قبول شده در دانشگاه .
در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن ، نام نویسی کردن ، در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن ، قبول کردن ، پذیرفتن .
(اجازه ) دخول یا نام نویسی در دانشگاه .
وابسته به عروسی.
زناشوئی، عروسی، ازدواج، نکاح.
ماتریس.زهدان ، رحم، بچه دان ، موطن ، جای پیدایش.
چاپگر ماتریسی.
انباره ماتریسی.
زن خانه دار، کدبانو، بانو، زن شوهردار، مدیره ، سرپرستار.
ساقدوش عروس، بانوی محترمه ملازم عروس.
ریاست کردن ، مانند رئیسه رفتار کردن .
مادر نامی، اسم مشتق از طرف مادر، نسب مادری.
(matte)( فلز شناسی ) فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا.
(matt)( فلز شناسی ) فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا.
ماده ، جسم، ذات، ماهیت، جوهر، موضوع، امر، مطلب، چیز، اهمیت، مهم بودن ، اهمیت داشتن .
چیز عادی یا طبیعی، بدیهی، نتیجه منطقی.
مبنی بر حقیقت امر، بطور واقعی.
ماده مانند، جسم دار.
وابسته به انجیل متی.
وابسته به انجیل متی.
متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر.
بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری.
صبحی، عبادت بامدادی.
کلنگ دو سر، کلنگ دو سر بکار بردن .
لائی، تشک .
رسیدن ، بالغ شدن ، سرباز کردن ( دمل ).
بلوغ، رسیده شدن .
بحد بلوغ یا رشد رساندن ، کامل کردن .بالغ، رشد کردن ، کامل، سررسیده شده .
بلوغ، کمال، سر رسید.
بامدادی، سحری، زرد.
خمیر فطیر، نان فطیر.
خمیر فطیر، نان فطیر.
( باحرف بزرگ ) اسم خاص مونث، مریم مجدلیه ، ضعیف وخیلی احساساتی، سرمست.
بدخواهی، سوئ نیت، باوجود، با، علیرغم.
بدخواهی، سوئ نیت، باوجود، با، علیرغم.
چکش چوبی، تخماق، چماق، گرز، توپوز، ضربت سنگین ، باچکش زدن یاکوبیدن ، خردکردن ، له کردن ، صدمه زدن .
خرد کننده ، له کننده ، خشن .
( در نقاشی ) زیر دستی، دستگیره ، تکیه دست.
( اسکاتلند ) باید (must).
بطور خواب آلود وسرگردان حرکت کردن ، بطور نامفهوم حرف زدن .
پنجشنبه هفته عذاب ورنج عیسی.
آرامگاه بزرگ ، مقبره .
رنگ بنفش، قفائی، رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر.
حیوان بیصاحب، آدم بی سرپرست، تک رو، مستقل.
(ج. ش. ) طرقه .
(م. ل. - ایرلند وانگلیس ) عزیزم، جانم.
(م. ل. - ایرلند وانگلیس ) عزیزم، جانم.
شکم، معده ، حفره معده .
حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه ، کسل کننده ، بطور زننده احساساتی.
پیراهن زنانه دامن بلند.
(ج. ش. ) استخوان آرواره ، آرواره ، آرواره زیرین .
آرواره ای.
پند، مثل، گفته اخلاقی، قاعده کلی، اصل.
بیشین .وابسته به حداکثر، وابسته به ضرب المثل.
بیشینه سازی.
به آخرین درجه ممکن افزایش دادن ، بحد اعلی رساندن ، بزرگ کردن .بیشینه ساختن .
بیشترین ، بیشین ، بزرگترین وبالاترین رقم، منتهی درجه ، بزرگترین ، بالاترین ، ماکسیمم.بیشینه ، حداکثر.
بیشین لفظ.
( فیزیک ) ماکسول، واحد الکترومغناطیسی.
امکان داشتن ، توانائی داشتن ، قادر بودن ، ممکن است، میتوان ، شاید، انشائالله ، ایکاش، جشن اول ماه مه ، (مج. ) بهار جوانی، ریعان شباب، ماه مه .
روز اول ماه مه ، روز کارگر.
(گ . ش. ) درختی از نوع زرشک (peltatum Podophyllum).
شاید، احتمالا.
(گ . ش. ) گل خفچه ، ( آمر. ) خرغوس، کالبای باتلاقی.
(م. م. ) شاید، ممکن است.
(حق. ) ضرب وشتم، جرح.
(not may)=.
نوعی چاشنی غذا وسالاد، مایونز.
شهردار.
وابسته به شهردار.
زن شهردار.
( دوره ئ) ریاست شهرداری.
تیری که باگل های گوناگون آراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدورآن میرقصند.
(گ . ش. ) گل ساعت (incarnata Passiflora).
(maytime) ماه مه .
(maytide) ماه مه .
سر، صورت، کاسه ، پیاله ، فنجان .
جای پرپیچ وخم، پیچ وخم، پلکان مارپیچ، سرسام، هذیان .
جام مشروب خوری چوبی بزرگ .
رقص نشاطانگیز سه ضربی لهستانی.
گیج، سردرگم.
( درحالت مفعولی ) مرا، بمن .
دارای شباهت تبلیغاتی نسبت برقیب سیاسی خود.
نوشابه الکلی مرکب از عسل وآب ومالت وماده مخمر، شهد آب.
چمن ، چمن زار، مرغزار، راغ، علفزار.
(گ . ش. ) نوعی فستوک یا عکریش.
علف چمنی.
(ج. ش. ) موش پنسیلوانی.
(گ . ش. ) قارچ خوراکی معمولی، غاریقون .
(گ . ش. ) نوع تالیکتروم (Thalictrum).
(ج. ش. ) مرغ اقیانوس آمریکا شبیه پری شاهرخ.
(گ . ش. ) ریش بز، اسپیره کوهی.
(meagre) لاغر، نزار، بی برکت، بی چربی، نحیف، ناچیز.
(meager) لاغر، نزار، بی برکت، بی چربی، نحیف، ناچیز.
غذا، خوراکی، شام یا نهار، آرد ( معمولا غیر از آرد گندم ) بلغور.
( جنوب آفریقا - گ . ش. ) ذرت، بلال، خوشه ذرت.
موقع صرف غذا.
آردی، آردنما، ترد، خشک ، لکه لکه .
کتمان گر، آدم چرب زبان ، شیرین زبان ، اهل تملق.
میانه ، متوسط، وسطی، واقع دروسط، حد وسط، متوسط، میانه روی، اعتدال، منابع درآمد، عایدی، پست فطرت، بدجنس، آب زیرکاه ، قصد داشتن ، مقصود داشتن ، هدفداشتن ، معنی ومفهوم خاصی داشتن ، معنی دادن ، میانگین .میانگین .
انحراف متوسط ( در مقادیر ریاضی وآماری ).
فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر.
زمان میانگین تعمیر.
یک مربع حسابی.
اختلاف، مغایرت، میزان انحراف متداول.
زمان میانگین تاخرابی.
زمان میانگین تعمیر.
پیچ، خم، دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن ، مسیر پیچیده ای را طیکردن ، چماب.
پرپیچ وخم.
پستی، لئامت.
آرش، معنی، مفاد، مفهوم، فحوا، مقصود، منظور.
پر معنی، معنی دار.
بی معنی.
از روی پستی، لئیمانه ، فقیرانه ، بطور بد.
ضمنا، در این ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
ضمنا، در این ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
(miaou، miaow، meow ) میومیو کردن ، صدای گربه .
سرخک (rubeola و morbili)، دانه های سرخک ، سرخچه ، خنازیر خوک ، کرم کدو.
قابلیت اندازه گیری.
قابل اندازه گیری.
اندازه ، اندازه گرفتن ، سنجدین .اندازه ، پیمانه ، مقیاس، واحد، میزان ، حد، پایه ، درجه ، اقدام، ( شعر) وزن شعر، بحر، اندازه گرفتن ، پیمانه کردن ، سنجیدن ، درآمدن ، اندازه نشان دادن ، اندازه داشتن .
مناسب وبرابر بودن .
شمرده .
بی شمار.
اندازه گیری، سنجش.اندازه گیری، اندازه ، سنجش.
گوشت ( فقط گوشت چهارپایان )، خوراک ، غذا، ناهار، شام، غذای اصلی.
گوشتی بودن .
قصاب، گوشت فروش.
(تش. ) مجرا، راه ، روزنه ، معبر.
گوشتی، گوشت دار، مغز دار، محکم، اساسی.
(mekka) مکه ، مکه معظمه .
(mechanician) مکانیک ، مکانیک ماشین آلات، هنرور، مکانیکی، ماشینی.
مکانیکی، ماشینی، غیر فکری.
ترسیم مکانیکی.
زبان ماشینی.
ترجمه ماشینی.
مترجم ماشینی.
(mechanic) مکانیک ، مکانیک ماشین آلات، هنرور، مکانیکی، ماشینی.
نیرو برد، علمی که درباره اثر نیرو بر اجسام بحث میکند، علم جراثقال، مکانیک ، علم مکانیک .مکانیک .
ساختمان ، اجزائ متشکله چیزی، اجزائ وعوامل مکانیکی، مکانیزم، ماشین ، دستگاه .مکانیزم، طرزکار، دستگاه .
مکانیره کردن .
ماشینی کردن .مکانیره کردن ، با ماشین آلات ولوازم مکانیکی مجهز کردن ، با وسائل مکانیکی کارکردن .
ماشینی، ماشینی شده .
داده های ماشینی.
توری ظریف مخصوص کلاه وتوری دوزی.
نشان ، نشانی شبیه سکه ، مدال، شکل، شبیه ، صورت.
مدال آزادی.
مدال افتخار.
(medallist) دارای مدال، برنده مدال.
مدال بزرگ ، مدالیون ، با مدال بزرگ زینت دادن .
(medalist) دارای مدال، برنده مدال.
میان ، وسط، مرکز، کمر، میانی، وسطی، در وسط قرار دادن .فضولی کردن ، دخالت بیجا کردن ، مداخله کردن ، مخلوط کردن ، آمیختن ، پراکنده کردن ، جماع کردن ، ور رفتن .
فضول، مداخله گر.
اهل کشور ماد، مدی، ماد.
( افسانه یونان ) زن جادوگری که به جاسن (Jason) کمک کرد.
رسانه ها، واسطه ها.(تش. ) پوشش میانی سرخرگ ، رسانه ها.
تبدیل رسانه ها.
وساطت، دخالت، شفاعت، میانجی گری.
بطرف وسط.
(medieval) قرون وسطی، قرون وسطائی.
میانی، وسطی، مابین ، میانه ، متوسط.
میانگین ، وسطی، میانه ، حد فاصل، میانی، ( در مثلث ) میانه ، ( باحرف بزرگ )اهل کشور ماد.میانه .
( موسیقی کلیسائی ) یکی از الحان سرود کلیسائی که حد فاصل بین آهنگ طبیعی صدا واوجصدا است، ( در موسیقی جدید ) سومین گام واقع بین نت پنجم ومایه نما.
میان پرده ، قاسم الصدر.
میانی، وسطی، واقع درمیان ، غیر مستقیم، میانجی گری کردن ، وساطت کردن ، پابمیان گذاردن ، درمیان واقع شدن .
میانجیگری، وساطت.
( mediatory) وابسته به میانجی گری.
میانجی، دلال.
( mediative) وابسته به میانجی گری.
زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد، شفیعه .
دوائی، شفابخش، داروئی، طبیب، پزشک ، پزشکی.
قابل معالجه .
دوا، مداوا.
شفا دادن ، مداوا کردن ، داروئی کردن .
تداوی، تجویز دوا، دارو.
قابل تجویز دوا.
داروئی، شفا بخش.
دارو، دوا، پزشکی، طب، علم طب.
حکیم، جادوگر.
دانشجوی طب، دکتر، پزشک ، طبیب، ( پیشوند ) پزشکی، طبی.
(mediaeval) قرون وسطی، قرون وسطائی.
عقاید قرون وسطائی.
متخصص درتاریخ وهنر وفرهنگ قرون وسطی.
حد وسط، متوسط، میانحال، وسط.
میانگی، حد وسط، اندازه متوسط.
تفکر کردن ، اندیشه کردن ، قصد کردن ، تدبیر کردن ، سربجیب تفکر فرو بردن ، عبادت کردن .
عبادت، تفکر، اندیشه ، تعمق.
تفکری.
وابسته بدریای مدیترانه ، دریای مدیترانه .
رسانه ، واسطه ، متوسط.( طب ) محیط کشت، میانجی، واسطه ، وسیله ، متوسط، معتدل، رسانه .
(mf)بسامد متوسط.
وسیله داد وستد، وسیله مبادله .
در مقیاس متوسط.
مجتمع سازی در مقیاس متوسط.
(گ . ش. ) ازگیل، درخت ازگیل.
آمیخته ، اختلاط، مختلط، رنگارنگ ، زد وخورد، (مو. ) قطعه موسیقی مختلط.
مغز حرام.
(تش. ) پیاز مغز تیره ، بصل النخاع، مغزینه .
( medullary) مغزی، نخاعی، دارای مغز، شبیه نخاع، مغزینه ای.
(medullar) مغزی، نخاعی، دارای مغز، شبیه نخاع، مغزینه ای.
دارای غلاف مخ دار، مغز حرام دار.
( اساطیر یونان ) عجوزه مارموی، (ج. ش. ) نجم البحر، ستاره دریائی.
کرایه ، مزد، جایزه ، پاداش، ارزش.
فروتن ، افتاده ، بردبار، حلیم، باحوصله ، ملایم، بیروح، خونسرد، مهربان ، نجیب، رام.
فروتنی، خونسردی ونرمی.
( مع. ) هیدروسیلیکات منیزیم، سرچپق یاسرقلیانی که ازاین سنگ ساخته میشود، کف دریا.
تقاطع، اشتراک ، ملاقات کردن ، مواجه شدن .(.vt and .vi) برخورد کردن ، یافتن ، معرفی شدن به ، ملاقات کردن ، تقاطع کردن ، پیوستن ، (.nand .adj) جلسه ، نشست، نشست گاه ، درخور، مناسب، دلچسب، شایسته ، مقتضی.
ملاقات کننده ، برخورد کننده .
جلسه ، نشست، انجمن ، ملاقات، میتینگ ، اجتماع، تلاقی، همایش.
میلیون ، مگا.
میلیون ذره ، مگاذره .
بزرگی بیش از حد سر.
یک میلیون دور، یک میلیون دور در دقیقه .میلیون چرخه ، مگا چرخه .
میلیون هرتز، مگا هرتز.
مرض بزرگ پنداری خویش، جنون انجام کارهای بزرگ .
شهر بسیار بزرگ ، بزرگ شهر.
بلند گو، با بلند گو حرف زدن .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ محتوی هاگ ماده .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ وغیر جنسی بعضی سرخسها، (ج. ش. ) macrospore.
برگ بزرگ وهاگ آور قارچها.
یک میلیون وات.
یک میلیون اهم ( واحد مقاومت الکتریکی ).
درد نیمه سر، صداع شقیقه ، هوس.
(meiny) (م. م. - اسکاتلند ) ملتزمین ، جماعت همراهان .
(meinie) (م. م. - اسکاتلند ) ملتزمین ، جماعت همراهان .
تقسیم کاهشی، (م. ل. ) تحقیر، نمایش مصغر چیزی، اطناب، ( زیست شناسی ) تغییراتمتوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدید میگردد، تقسیم سلولی.
( درچاپ ) تهیه وآماده کردن فرم وصفحه و گراور، وسائل تهیه کردن فرم وصفحه بندی.
(mecca) مکه ، مکه معظمه .
سودا، مالیخولیا، افسردگی، دلتنگی، گرفتگی.
مالیخولیائی، آدم افسرده ، سودا زده .
مالیخولیا، سودا، سودا زدگی، غمگین .
آمیزه ، ترکیب، مخلوط، آمیختگی، اختلاط.
سیاه پوست، از سیاه پوستان ملانزی.
رنگ سیاه ولکه های سیاه روی پوست.
سیاهی غیر طبیعی بشره ، سیاه چردگی.
(مع. ) لعل سیاه ، حجر سیلان سیاه .
جمع کردن ومتمرکز کردن ملامین ، با سیاهی علامت گذاشتن .
سیه چردگان ، سیه مویان ، نژاد سیاه موی سبزه روی.
(طب) تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست.
( طب ) سیاهی غیر طبیعی پوست.
(مع. ) سنگ سیاه آذرین .
نان سرخ کرده وبرشته .
> ملکی صدق < کاهنی که از ابراهیم عشر گرفت.
( ورق بازی ) ورق را رو کردن ، اعلام.
ستیزه ، غوغا، مغلوبه شدن جنگ .
ترانه ای، سرودی، خواندنی.
(گ . ش. ) اکلیل الملک .
بهتر شدن ، بهبود یافتن ، بهتر کردن ، اصلاح کردن ، ترقی دادن .
بهتر شونده .
بهبودی بخش.
بهبودگرائی، بهبود طلبی.
بهبود گرای.
مخلوط کردن ، آمیختن ، فضولی کردن .
انگبینی، عسل دار، مولد عسل.
سرشار از عسل، عسل دار، شیرین .
شیرین ، ملیح.
رسیده ، نرم، جا افتاده ، دلپذیر، مهربان .
(مو. ) ارگ پائی یا دستی، نوعی نی کوچک .
خوش نوا، ملیح، دلپذیر، خوش آهنگ ، دارای ملودی.
ملیح، دلپذیر، دارای ملودی.
سازنده ملودی.
خوش آهنگ کردن ، آهنگ ملودی ساختن .
نمایش توام با موسیقی وآواز که پایانی خوش داشته باشد، عشق خوش فرجام.
مربوط به نمایش ملودرام.
آهنگ شیرین ، صدای موسیقی نوا، خنیا.
(ج. ش. ) وابسته بخانواده سوسک های روغنی.
خربزه ، هندوانه .
الهه شعر وتراژدی یونان .
گداز، آب شدن ، گداختن ، مخلوط کردن ، ذوب کردن .
قابل ذوب، گداختنی.
نقطه ذوب یا گداز.
دیگ ذوب فلزات.
نوعی پارچه پشمی نرم ومحکم.
اندام، عضو، کارمند، شعبه ، بخش، جزئ.عضو.
عضویت.
(ج. ش. ) دارای غشائ پرده ، پرده غشائی.
پوشه ، غشائ، شامه ، پرده ، پوست، پوسته .
پرده ای، غشائی.
خاطره ، یادگاری، نشان ، یادآور.
آنی، زودگذر، کم دوام، فانی.
memorandum =.یاداشت.
یادداشت، تاریخچه ، سرگذشت، شرح حال، خاطره .
خاطرات.
حائز اهمیت، جالب، یاد آوردنی.
یادداشت، نامه غیر رسمی، تذکاریه .
یادگار، یادبود، لوحه یادبود، وابسته به حافظه .
نویسنده یاد بود یا لوحه .
برسم یادگار نگاه داشتن ، یادآوری کردن .
حفظ کنی.
حفظ کردن ، از برکردن .یاد سپردن ، از بر کردن ، حفظ کردن ، بخاطر سپردن .
از برکننده ، حفظ کننده .
حافظه ، خاطره ، یاد، یادگار، یاد بود.حافظه .
مدت دستیابی به حافظه .
گنجایش حافظه .
چرخه حافظه .
روگرفت حافظه .
نگهبان حافظه .
مکان حافظه .
نقشه حافظه ، نگاشت حافظه .
حفاظت حافظه .
تصویر لحظه ای حافظه .
مردها، جنس ذکور.
تهدید، چیزی که تهدید کننده است، مخاطره ، تهدیدکردن ، ارعاب کردن ، چشم زهره رفتن .
حوریان زیبای ملازم دیونیسوس، زنان باده گسار.(maenad) ( مذهب یونان ) حوری زیبائی که ملازم دیونیسوس بوده ، زن باده گسار.
مدیریت، مسئولیت، خانه داری، خانواده .
نمایشگاه جانوران ، جایگاه دام ودد، دامگاه .
تعمیر کردن ، مرمت کردن ، درست کردن ، رفو کردن ، بهبودی یافتن ، شفا دادن .
اصلاح پذیر.
دروغگو، کاذب.
دروغگوئی، کذب.
عقاید مندل.
قانون وراثت مندل درمورد جانوران وگیاهان .
( mendicant) گدا، درویش، دربدر، سائل، گدائی کننده .
( mendiant) گدا، درویش، دربدر، سائل، گدائی کننده .
پست، نوکر مابانه ، چاکر، نوکر، آدم پست.
مبتلا به مننژیت.
( طب ) آماس پاشام مغز، مننژیت.
شیشه ای که از یکسو گوژ واز سوی دیگر کاو باشد، ( فیزیک ) گوژی یاکاوی سطح آب درلوله ، ( نج. ) هلال، نگارنده هلالی.
فرقه ای از مسیحیان مخالف تعمید.
وابسته به یائسگی.
یائسگی، بند آمدن قاعدگی، ایست طمث، سن یاس.
شمعدانی که در کشتی های جنگی یهود بکار میرفته .
(تش. ) خونریزی رحم، ازدیاد خون در قاعدگی، نزف الدم رحم.
وابسته به میز، میزی، سفره ای.
حس تمیز، ظرافت، نزاکت، افتخار، پاداش، نزاکت داشتن ، مزین ساختن .
طمث، قاعدگی زنان .
عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه .
وابسته به قاعده گی.
دشتان شدن ، قاعده شدن ، حیض شدن .
دشتان ، حیض، قاعدگی زنان ، طمث.
قابلیت اندازه گیری، پیمایش پذیری.
قابل پیمایش واندازه گیری، پیمودنی.
پیمایش، انصاف، اندازه گیری.
دماغی، روحی، مغزی، هوشی، فکری، روانی.
عقب ماندگی روانی وفکری.
ذهن ، قوه ذهنی، روحیه ، طرز فکر، اندیشه .
فکرا، روحا، از نظر روانی.
(ش. ) جوهر نعناع خشک ، قلم مانتول.
نعناع دار.
ذکر، اشاره ، تذکر، یادآوری، نام بردن ، ذکر کردن ، اشاره کردن .
ذکر کننده .
ناصح، مربی، مرشد.
فهرست انتخاب.فهرست خوراک ، صورت غذا.
( meaow، miaou، miaow) میومیو کردن ، صدای گربه .
شیطان ، مفیستوفل.
متعفن ، بدبو.
بوی بد، بخار مهلک ومتعفنی که از زمین بلند میشود.
تجارتی، بازرگانی.
سیاست بازرگانی، سیاست موازنه بازرگانی کشور.
طرفدار سیاست موازنه اقتصادی.
نقشه برجسته نمای دارای نصف النهارات متوازی.
سرباز مزدور، آدم اجیر، پولکی.
پارچه فروش، بزاز.
مغازه پارچه فروشی، جنس بزازی، کالا.
کالا، مال التجاره ، تجارت کردن .
بازرگان ، تاجر، داد وستد کردن ، سوداگر.
ناوگان بازرگانی.
مرد تاجر، کشتی تجارتی.
بخشایشگر، رحیم، کریم، رحمت آمیز، بخشنده ، مهربان .
بیرحم.
باسیماب یاجیوه ترکیب کردن ، جیوه زدن به .
سیمابی، جیوه دار، چالاک ، تند، متغیر، متلون .
مرکورکروم، داروی ضد عفونی قرمز رنگ .
جیوه دار، جیوه مانند.
سیماب، جیوه ، ( نج. ) تیر، پیک ، پیغام بر، دزدماهر، ( با حرف بزرگ ) عطارد، یکی از خدایان یونان قدیم.جیوه .
کلراید جیوه ، کلرور جیوه .
خط تاخیری جیوه ای.
مخزن جیوه .
رحمت، رحم، بخشش، مرحمت، شفقت، امان .
دریا، آب راکد، مرداب، محض، خالی، تنها، انحصاری، فقط.
وابسته به فاحشه ، فاحشه وار، زرق وبرق دار وبد.
اردک ماهیخوار.
یکی کردن ، ممزوج کردن ، ترکیب کردن ، فرورفتن ، مستهلک شدن ، غرق شدن .ادغام کردن .
ادغام و جور کردن .
ممزوج کننده ، یکی شدن دو یا چند شرکت، ادغام، امتزاج.
نیم روز، ظهر، خط نصف النهار، دایره طول، اوج، درجه کمال.
نصف النهاری، اوجی.
سفیده تخم مرغ وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند، نوعی کیک میوه دار.
گوسفند مرینوس، پشم مرینوس.
تکرار متشابهات، ( بدیع ) بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف.
شایستگی، سزاواری، لیاقت، استحقاق، شایسته بودن ، استحقاق داشتن .
شایسته ، مستحق.
(ج. ش. ) شاهین ، قوش کوچک اروپائی.
زن ماهی، ( افسانه یونان ) حوری دریائی، افسونگر.
مردماهی ( افسانه یونان ) مخلوق نیمه ماهی ونیمه مرد.
ابراز شادی، نشاط.
شاد، شاد دل، شاد کام، خوش، خوشحال.
دلقک ، مقلد.
چرخ فلک ، چرخ گردان .
خوش، شادمان ، شرکت کننده درجشن وسرور.
شادمانی.
(انگلیس) جناغ، استخوان جناغ.
تپه ، قله پهنی که دارای شیب تندی است، رنگ بلوطی.
میانی، بطرف وسط.
میانی، بطرف وسط.
پیوند ناجور، ازدواج با زیر دستان .
(ج. ش. ) زیست کننده درناحیه مرطوب ( مثل سرخسها ).
(گ . ش. ) کاکتوس ساقه گرد.
(جمع) بانوان ، خانمها.
(جمع) دخترخانمها، مادموازلها.
چنین بنظرم میرسد، بنظرم.
(تش. ) مغز میانی.
تنیده ، بافته .(.vtand .vi.n)سوراخ تور پشه بند، سوراخ، چشمه ، شبکه ، تور مانند یا مشبک کردن ، (.viand .vt) بدام انداختن ، گیر انداختن ، شبکه ساختن ، تورساختن ، جور شدن ، درهمگیرافتادن ( مثل دنده های ماشین ).
شبکه ، کارهای مشبک ، شبکه کاری، توری بافی.
نمناک ، مرطوب، نیازمند به رطوبت.
مربوط بخواب مصنوعی، درحالت خواب مغناطیسی، گیرنده ، جاذب.
هیپنوتیزم، خواب مغناطیسی.
هیپنوتیزم کردن ، هیپنوتیزم شدن .
(تش. ) لایه جرثومه میانی جنین .
(گ . ش. ) قشر میانی غلاف میوه ، میان بر.
لایه وسطی جرثومه ، میانپوست.
(ز. ش. ) وابسته بدوره بین عصر حجر قدیم وجدید، میانسنگی.
بین النهرین .
وابسته بدوره زمین شناسی بین ' پرمیان ' و ' دوره سوم '.
(گ . ش. ) کهور.
(.n)یک خوراک ( از غذا)، یک ظرف غذا، هم غذائی ( در ارتش وغیره )، (.viand .vt)شلوغ کاری کردن ، آلوده کردن ، آشفته کردن .
جعبه ظروف سرباز یا مسافر.
سالن غذا خوری سرباز خانه .
ژاکت تنگ وکوتاه مردانه .
جعبه ظروف سرباز یا مسافر.
پیام، پیغام دادن ، رسالت کردن ، پیغام.پیام.
بازخورد پیام.
عنوان پیام.
منبع پیام، منشائ پیام.
پیام گزینی.
پارچه نرم ولطیف ابریشمی، ابریشمی، زرق وبرق دار.
سگ پر سر وصدا، آدم پر سر وصدا.
پیغام آور، پیک ، فرستاده ، رسول.
مسیح موعود، مسیحا.
Messiah =.
آقایان ، حضرات.
آقایان ( مخفف کلمه messieurs ).
(حقوق ) خانه وحیاط ومتعلقات آن .
آشفته ، بهم خورده ، کثیف، شلوغ، شلوغ کار.
شاهکار، کار استادانه ، کار بی نظیر.
زمان ماضی واسم مفعول فعل meet.
سوخت وسازی، مربوط به متابولیزم.
سوخت وساز، دگرگونی، متابولیزم، تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات.
دگرگون کردن از طریق متابولیزم.
(ج. ش. ) استخوانهای کف دست ودست.
(د. ن . ) نقطه استقرار وثبات یا توازن ( کشتی وامثال آن ).
فوق همگردانی.
فوق همگردان .
(نج. ) ماورای کهکشان .
(ز. ش. ) تناوب تولید، تناوب نسل ها.
فلز.(.adjand .n) فلز، ماده ، جسم، فلزی، ماده مذاب، (.vt) سنگ ریزی کردن ، فلزی کردن ، با فلزپوشاندن .
فوق زبان .
(ezmetalli) جوشکاری برقی کردن ، بافلز کار کردن ، فلز کردن .
فلزی.
فلزدار.
(ezmetali) جوشکاری برقی کردن ، بافلز کار کردن ، فلز کردن .
فلز شناس.
( فلز شناسی ) شرح فلزات، بررسی در ساختمان درونی فلزات، مطالعه آلیاژهای فلزی.
فلزی، فلزدار، فلز مانند، شبه فلز.
وابسته به فن استخراج وذوب فلزات.
فن استخراج وذوب فلزات، فلزگری، فلز کاری.
فلز کاری.
دگردیس.
تغییر شکل دادن ، دگردیسی، دگردیس کردن ، دگرگون کردن ، تغییرماهیت دادن .
تغییر شکل، دگرگونی، دگردیسی.
استعاره ، صنعت استعاره ، کنایه ، تشبیه .
استعاره ای، تشبیهی.
(ش. ) نمک اسید فسفریک .
(ز. ش. ) یکی از مراحل تقسیم، پس گاه .
وابسته بعلم ماورائطبیعی، علوم معقول.
دانشمند علوم ماورائ طبیعی.
مبحث علوم ماورائ طبیعی.
هریک از مشتقات پروتئین که از فعل وانفعال اسید وقلیا بدست میاید.
(گ . ش. ) انواع درختان برگریز کاج.
دارای ثبات مختصر، کم ثبات.
دگردیسی، جابجا شدن ، ناخوشی، هجوم مرض، گسترش میکرب مرض.
(طب) گسترش یافتن مرض از یک نقطه ئ بدن به نقطه دیگر.
فوق نماد.
(تش. ) استخوان میان کف پا، پشت پا، کف پا.
(د. ) قلب حروف، قلب وتحریف.
(oanzmeta) چند یاخته ای، جانور چند یاخته ای، پر یاخته .
(oalzmeta) چند یاخته ای، جانور چند یاخته ای، پر یاخته .
(.n) خط مرزی، کرانه ، سنگ مرزی، سرحد، (.viand .vt.n) اندازه گرفتن ، پیمودن ، دادن ، سهم دادن ، پیمانه .
فرهنگسار، حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانور دیگری.
قسمتی از مغز جنین که سازنده مخچه وبصل النخاع است.
شهاب، شهاب ثاقب، پدیده هوائی، تیر شهاب سنگ آسمانی.
(shower meteoric) سقوط پیاپی شهابهای ثاقب، رگبار، تیر شهاب.
شهابی، درخشان وزودگذر.
(shower meteor) سقوط پیاپی شهابهای ثاقب، رگبار، تیر شهاب.
سنگ آسمانی، شخانه .
(نج. ) مبحث سنگهای سماوی، شهاب شناسی، علم احجار سماوی.
دستگاه ضبط پدیده های جوی از قبیل گردباد وابر وغیره ، دستگاه هواشناسی.
تیر شهاب، شهاب ثاقب، احجار سماوی، سنگ آسمانی.
وابسته به هواشناسی.
هواشناس.
مبحث تحولات جوی، علم هواشناسی.
متر، اندازه گیر، سنجنده .(metre) اندازه ، وسیله اندازه گیری، مقیاس، میزان ، کنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافیه ، متر، با متر اندازه گیری کردن ، سنجیدن ، اندازه گیری کردن ، بصورتمسجع ومقفی در آوردن .
مربوط به سیستمی که در آن واحد طول متر وواحد وزن کیلو وواحدزمان ثانیه است.
(metoestrus) مرحله بیرمقی وسیری پس از فحلیت.
داروی آرام بخش ومخدر ومسکن درد ( شبیه مرفین ).
(ش. ) متان CH4.
(ش. ) الکل متیلیک بفرمول OH CH3.
گویا، چنین مینماید، بنظرم چنین میرسد.
روش، اسلوب، طریقه .متد، روش، شیوه ، راه ، طریقه ، طرز، اسلوب.
از روی متد وروش، مرتب.
پیروی از متد یا روش بخصوصی، ( با حرف بزرگ ) مذهب ' متدیست '.
فرقه مسیحی ' متدیست '، مومن به این مذهب.
متدیست کردن ، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن ، اصولی شدن ، دارای روش یاقاعده ای کردن .
اسلوب شناس.
گفتار در روش واسلوب، علم اصول، روش شناسی.
متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس سال زندگی کرده .
(ش. ) متیل، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول CH3.
(=methanol)(ش. ) الکل متیلیک (OH CH3).
(ش. ) گاز منفجر شونده بفرمول NH2 CH3.
متیل زدن به ، بصورت الکل چوب در آوردن .
(ش. ) ریشه دو ظرفیتی هیدروکربن بفرمول CH2=، متیلین .
دقت بسیار، وسواس در دقت.
باریک بین ، خیلی دقیق، وسواسی، ترسو، کمرو.
شغل، حرفه ، کسب، رویه .
متخصص ذوب فلزات، ویژه گر فلز کاری.
(metestrus) مرحله بیرمقی وسیری پس از فحلیت.
دوای ظهور فیلم، متول.
( بدیع ) لغت وکلمه ای که بصورت کنایه یا مجاز بکار میرود، کنایه ، مجاز مرسل.
(بدیع) کنایه ، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری ( غیر از معنی اصلی کلمه )، مجازمرسل.
(تش. ) قسمت جلوی زائده جلو مغز.
(meter) اندازه ، وسیله اندازه گیری، مقیاس، میزان ، کنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافیه ، متر، با متر اندازه گیری کردن ، سنجیدن ، اندازه گیری کردن ، بصورتمسجع ومقفی در آوردن .
(بدیع) علم سجع، مبحث بحر ووزن شعر، اندازه ای، استاندارد یامعیارمتری، متری.
واحد وزنی برابر کیلو گرم.
سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک .
تن متریک یا تن هزار کیلوئی.
کسی که در متر کردن مهارت دارد، سازنده نظم وشعر.
علم مقیاسات وپیمانه ها، علم اوزان ومقادیر.
میزانه شمار، اسبابی که برایتعیین زمان دقیق (مخصوصا در موسیقی ) بکار میرود.
کلان شهر، شهر بزرگ ، مادرشهر.
وابسته به پایتخت یا شهر عمده ، مطرانی.
(طب) خونریزی غیر طبیعی رحم، نزف الدم رحم.
خمیره ، فطرت، جنس، گرمی، غیرت، جرات.
(ج. ش. ) یاعو، مرغ نوروزی اروپائی، میومیوکردن ، صدای گربه ، پر ریختن ، مویریختن ، عوض شدن ، حبس کردن ، در اصطبل نگهداری کردن ، ( درجمع ) اصطبل.
نوظهور، من در آوردی، متجدد، مد تازه .
ناله کردن ، میومیو کردن ، نق زدن ، ناله ، میومیو، فریاد، نق.
مکزیکی، اهل مکزیک .
(گ . ش. ) کاکتوس ساقه گرد.
اشکوب کوتاه ، نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد، نیم اشکوب.
(مو. ) میان صدا، کسی که صدایش میان soprano وcontralto باشد.
(otintozzme) قلم زنی بطور سایه روشن ، نقاشی سایه روشن کردن .
(otintzzme) قلم زنی بطور سایه روشن ، نقاشی سایه روشن کردن .
(مو. ) می، سومین نوت گام دیاتونیک موسیقی.
(meaow، miaow، meow) میومیو کردن ، صدای گربه .( miaow) میومیو کردن ، میومیو.
(miaou) میومیو کردن ، میومیو.( meaow، miaou، meow) میومیو کردن ، صدای گربه .
بخار بد بو، دم یادمه بد بو، بخار یادمه مسموم کننده .
(minable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدنی )، استخراج شدنی.
تلق نسوز، میکا.( مع. ) سنگ طلق، شیشه معدنی، میکا، میکائی.
( صورت جمع کلمه mouse )موشها.
میکائیل، میخائیل، فرشته اعظم.
عید فرشته میکائیل ( روز سپتامبر ).
زیاد، بسیار.
پیشوندی بمعنی، کوچک ، کم، بزرگ کننده ، (ج. ش. ) پروانه بید خیلی ریز.ریز، میلیونیم، میکرو.
هوا سنجی که تغییرات کوچک وسریع هوا را ضبط کند.
زیاچه ، میکرب.
میکرب شناس.
میکرب شناسی.
ریز مدار.
ریز برنامه ، دستورالعمل های ریز.
ریز کامپیوتر.
رونوشت خیلی کوچکتر از اصل.
جهان کوچک ، عالم صغیر، بدن .
ریز الکترونیک .
ریز فیش، میکرو فیش.
ریز فیلم، میکرو فیلم.فیلم خیلی کوچک برای عکس های خیلی ریز.
ریز ورقه .
یک میلیونیم گرم.
آلت ریز نویسی، ریزنگار.
ریز نگاره سازی.
ریزنگاری.
سه شاخه قابل تعویض میان صفحات گرامافون .
ریز دستور.
سنگ آسمانی خیلی ریز.
ریز پیما، خردسنج، میکرومتر، ذره سنج.ریز سنج.
پرگار مخصوص اندازه گیری اشیائ خیلی ریز.
اندازه گیری با ذره سنج، ریز سنجی.
یک میلیونیم میکرون .
ریز سازی.
میلیونیم متر، میکرون .
اهل جزایر میکرونزی.
بصورت ذرات ریز وپودر مانند در آوردن .
(ج. ش. ) یکی از دوهسته کوچکتر مرکزی مژه داران که رویش جانور را تحت کنترل دارد، خرد هسته .
ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست ( مثل ویتامین ها ).
جانوران کوچک ومیکروسکپی، ریزجاندار.
انگل های کوچک وذره بینی، ریز انگل.
(microphagus) سلول میکروب خوار کوچک ، خرد خوار.
سلول میکروب خوار کوچک ، خرد خوار.
میکروفن ، بلندگو، بابلند گو صحبت کردن .
انعکاس صدای کار کردن ماشین آلات در میکروفن .
ریز عکس، عکس ذره بینی از اجسام خیلی ریز.
کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل.
ریز پردازنده .
ریز برنامه .
ریز برنامه نویسی.
روزنه یاسوراخ بسیار ریز وخرد، سفت.
ریزبین ، میکروسکپ، ذره بین .
وابسته به میکروسکپ، بسیار کوچک ، ذره بینی.
ذره بینی، ریز بینی.
میلیونیم ثانیه ، میکرو ثانیه .یک میلیونیم ثانیه .
زمین لرزه غیرمحسوس، زلزله خفیف، کهزلزله .
هاگ ریز، تخم میکروب ریز، خردهاگ .
ساختمان میکروسکپی اشیائ یا بافت ها.
ریز گزینه .
کهموج، موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی، ریز موج.ریز موج، میکرو ویو.
ادرار کردن ، دفع بول کردن ، شاشیدن .
با، همراه با، نیمه ، میانی، وسطی.
واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط.
نیمروز، ظهر.
توده فضله ، توده کثافت، توده ، تپه کوچک .
دوره بین جوانی وپیری، میان سال.
دوره بین جوانی وپیری، میان سال.
قرون وسطی.
طبقه متوسط، طبقه ما بین اشراف وطبقه پائین .
گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را از گوش خارجی به گوش داخلی منتقلمیکند، گوش وسط.
دارای اندازه متوسط، میان اندازه .
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند.
شخص با سواد وبدون تحصیلات عالیه .
دلال، واسطه ، نفر وسط صف، آدم میانه رو، معتدل.
میان افزار.
میان وزن .
وسط، میان ، جمله مشترک ، ( بصورت جمع ) اجناس مختلف از درجه متوسط.
دانشجوی سال دوم نیروی دریائی.
آدم بسیار قد کوتاه ، ریز اندام، ریزه .
قسمت میانی مجرای هاضمه .
پیراهن زنانه با دامن متوسط.
داخله کشور، بین الارضین ، درونی.
خط میانی، خط وسط.
نیمه شب، نصف شب، دل شب، تاریکی عمیق.
( در قطب ها ) خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان .
نقطه میانی یا نزدیک مرکز.
قاعده نقطه میانی.
تفسیر کتاب مقدس یهود.
رگ میان ، رگ میان برگ ، خط یا برآمدگی حد فاصل.
مربوط به قسمت پائین سینه ، ( تش. ) حجاب حاجز، تیغه ، قسمت پائین سینه .
قطعه میانی، میان بخش.
دانشجوی سال دوم نیروی دریائی، ناو آموز.
دل، قلب، قسمت وسط، در وسط، درمیان .
نیمه تابستان ، چله تابستان .
جشن ژوئن .
نیمه راه ، وسط مسیر، متوسط، میانجی.
میان هفته ، چهارشنبه .
ماما، قابله .
مامائی، قابلگی.
وسط زمستان ، چله زمستان ، انقلاب زمستانی.
نیمه سال، امتحان نیمه سال.
سیما، وضع، قیافه ، ظاهر.
زودرنج، رنجش، کدورت، قهر، قهر کردن ، رنجیدن ، پژمرده شدن .
توانائی، زور، قدرت، نیرو، انرژی.
نیرومند، توانا، زورمند، قوی، مقتدر، بزرگ .
(گ . ش. ) اسپرک ، یکجور گل میخک ، یکجور توری ظریف، سبز مایل به سفید.
مرض سر درد، حمله سر درد، میگرن .
کوچ کننده ، مهاجر، سیار، جانور مهاجر، کوچگر.
کوچیدن ، کوچ کردن ، مهاجرت کردن .
کوچ، مهاجرت.
وابسته به مهاجرت، مهاجرت کننده ، جابجا شونده .
میکادو ( لقب اپراتور ژاپن )، رنگ زرد مایل به قرمز.
مخفف اسم خاص میکائیل، مخفف کلمه میکروفون .
هزار، یکهزار، ( مخفف ) نظامی.
زن اشرافی، زن مدیست.
سنجش برحسب میل ( چند میل در ساعت یا در روز ).
شیرده ، دوشا، دوشیدن ، شیر دوشیدن .
ملایم، سست، مهربان ، معتدل.
پرمک ، کپک ، بادزدگی، زنگ گیاهی، کپک زدن .
مقیاس سنجش مسافت ( میل) معادل / متر.
سنجش برحسب میل ( چند میل در ساعت یا در روز ).
کیلومتر شمار جاده .
سرباز لاف زن ومغرور، چاخان .
فرسخ شمار، مرحله مهمی از زندگی، مرحله برجسته ، با میل خود شمار نشان گذاری کردن .
(گ . ش. ) بومادران هزار برگ ، هزار برگ (milfoil water).
(rash =heat) تب عرق گز، حمای عرق گز، عرق سوز.
ارزنی، عرق گز، عرق گزی، کوچک وبی شمار.
محیط، اجتماع، قلمرو، دور وبر، اطراف.
نزاع طلبی، جنگجوئی.
ستیزگر، اهل نزاع وکشمکش، جنگ طلب.
جنگ گرائی، بسط وگسترش قوای نظامی.
جنگ گرای، ارتش گرای، هواخواه توسعه یا سیاست نظامی.
نظامی کردن .
نظامی کردن ، جنگ طلب کردن ، دارای روح نظامی کردن .
نظامی، سربازی، نظام، جنگی، ارتش، ارتشی.
( نظ. ) دژبان .
جنگیدن ، نبرد کردن ، ستیزه کردن .
جنگجویان غیر نظامی، نیروی نظامی ( بومی )، امنیه ، مجاهدین .
شیر، شیره گیاهی، دوشیدن ، شیره کشیدن از.
ورم پای نوزاد همراه با درد بهنگام زایمان .
بزدل، نامرد.
مایع شیری رنگی که هیدرکسید منیزیم است و بعنوان ضد اسید وملین بکار میرود.
مشروبات مخلوط با شیر وقند.
مخلوط شیر وشربت وبستنی.
(ج. ش. ) مار بی زهر خاکستری.
لاکتوز.
دندان شیری ( بچه ).
(گ . ش. ) گون ، گون کتیرا.
دختر شیر دوش، زن کارگر لبنیات، شیرو فروش زن .
شیر فروش، مرد شیر فروش.
نان تلیت شده در شیر، مرد زن صفت.
(گ . ش. ) پادزهر رسمی، استبرق.
(گ . ش. ) علف شیر، پلی گالای معمولی.
پر از شیر، شیری، شیری رنگ ، شیردار.
(نج. ) کهکشان ، آسمان دره ، جاده شیری، ( در شعر) پستان زن .
آسیاب، ماشین ، کارخانه ، آسیاب کردن ، کنگره دار کردن .
مقوای جلد کتاب وامثال آن ، مقوای کلفت.
بند آسیاب، سر آسیاب.
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح.
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسیح.
هزاره .
جشن هزار ساله .
هزار سال، هزارمین سال، هزاره .
( millipede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مرجان سوراخ سوراخ، (م. ل. ) هزار سوراخ.
آسیابان ، ( ج. ش. ) یکجور پروانه .
یک هزارمین قسمت، حاوی هزارمین قسمت، هزاره ای.
(گ . ش. ) ارزن ، گندمیان (gramineae).
یک هزارم آمپر.
میلیارد، هزار میلیون .
هزاره .
واحد فشار جو برابر یک هزارم' بار' یاهزار 'دین ' در هر سانتیمتر مربع.
یک هزارم فاراد.
یک هزارم گرم.
یک هزارم لیتر.
میلیمتر.
یک هزارم میکرون .
کلاه فروش، زنی که کلاه زنانه میدوزد.
کلاهدوزی.
جنب وجوش، عمل آسیاب کردن ، آرد سازی، زنجیره سکه .
ماشین تراش.ماشین تراش.
میلیون ، هزار در هزار.
میلیونر.
(millepede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ms) هزارم ثانیه ، میلی ثانیه .یک هزارم ثانیه .
یک هزارم ولت.
آب آسیاب، جوی آسیاب.
سنگ آسیاب، بار سنگین .
آسیاب ساز، ماشین ساز.
( ezmai milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه ای.
( milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه ای.
(م. ل. ) لردمن ، مرد اشرافی ونجیب زاده انگلیسی.
سکه زرپرتقال که شیلینگ وپنج ویک چهارم پنس ارزش دارد.
سپرز، اسپرز، طحال، تخم ماهی نر، بارور کردن .
وابسته به جان میلتون واشعار او.
وابسته به جان میلتون واشعار او.
سنگین ، باوقار ساختگی، کمرو، خجالتی.
نمایش خنده آور، تقلید، نمایش بدون گفتگو، تقلید در آوردن .
دستگاه تکثیر.ماشین تکثیر، تکثیر کردن ، استنسیل.
هنرپیشه مقلد وکمیک .
( در فلسفه ارسطو ) تقلید، واگیری، تقلید هنر از واقعیات.
وابسته به تقلید.
تقلید کردن ، مسخرگی کردن ، دست انداختن تقلیدی.
تقلید، شکلک سازی.
(گ . ش. ) حساسه ، گیاه حساس، درخت گل ابریشم.
(ج. ش. ) مرغ مینا.
( mibeable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدنی )، استخراج شدنی.
مناره .
تهدید آمیز، تهدیدکننده .
ریزه ، ریز ریز کردن ، قیمه کردن ، خردکردن ، حرف خود را خوردن ، تلویحا گفتن ، قیمه ، گوشت قیمه .
کلوچه گوشت دار، نوعی دسر غذا که بجای میوه درآن گوشت قرار دارد.
گوشت قیمه شده ، مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت، قیمه آمیخته باکشمش.
ناز، نازدار، پر ادا واطوار، قیمه شده .
فکر، خاطر، ذهن ، خیال، مغز، فهم، فکر چیزی را کردن ، یادآوری کردن ، تذکر دادن ، مراقب بودن ، مواظبت کردن ، ملتفت بودن ، اعتنائ کردن به ، حذر کردن از، تصمیم داشتن .
کاشف افکار دیگران .
کشف افکار دیگران .
متفکر، اندیشناک ، در فکر.
بیفکر.
کان ، معدن ، نقب، راه زیر زمینی، ( نظ. ) مین ، منبع، مامن ، مال من ، مرا، معدن حفر کردن ، استخراج کردن یا شدن ، کندن .
کشتی مین گذار.
ماده معدنی، کانی، معدنی، آب معدنی، معدن .
روغن معدنی یانفت.
اسفالت، قیر معدنی.
آب معدنی.
معدنی کردن ، تبدیل بسنگ معدن کردن ، مواد معدنی جمع کردن .
مربوط به معدن شناسی.
معدن شناس.
مبحث معدن شناسی، کان شناسی.
( روم قدیم ) الهه ، صنایع یدی، خدای پزشکی.
سوپ غلیظ سبزی ولوبیا وماکارونی.
( نظ. ) کشتی مین جمع کن .
( miniver) خز سفید، قاقم.
بخاطرآوردن ، ذکر کردن ، مخلوط کردن .
ممزوج شدن ، آمیختن ، بخاطر آوردن ، ذکر کردن ، مخلوط کردن .
کوچک .نقاشی باتذهیب، مینیاتور، کوچک ، کوتاه .
مینیاتور ساز.
کوچک سازی.مینیاتورسازی.
کوچک کردن ، بصورت مینیاتور در آوردن .
کوچک شده .
اتومبیل کوچک مخصوص تاکسی.
(minicamera) دوربین خیلی کوچک .
(minicam) دوربین خیلی کوچک .
کامپیوتر کوچک .
کوچک کردن ، خرد ساختن .
خرد، ریز، ظریف، کوچولو، نازدار، عزیز.
وابسته به حداقل، یک ششم دراکم، چکه ، قطره ، جانور بسیار ریز، آدم کوتوله ، نقطه ، حداقل، چیز کم اهمیت وخرد، کوچکترین ذره ، هر چیز کوچک ، خرد، ذره ، کمترین .
کمین .
تابع کمین .
کمینه سازی.
کم انگاری، کوچک شماری، کمینه سازی.
کمینه ساختن .کمینه کردن ، به حداقل رساندن ، کوچک شمردن ، دست کم گرفتن .
کم انگار، کوچک شمار.
کمینه ، حداقل.کمترین ، دست کم، حداقل، کمینه ، کهین .
اطلاع یا خبر نادرست.
کان کنی، مین گذاری، معدن کاری، استخراج معدن .
شخص یا جانور سوگلی، نوکریا وابسته چاپلوس، معشوق.
(.n)وزیر، وزیر مختار، کشیش. (.vtandvi) کمک کردن ، خدمت کردن ، پرستاری کردن ، بخش کردن .
نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد، وزیر مختار.
سفیر مقیمی که زیردست سفیر تام الاختیاراست.
وابسته به وزیر یا کشیش، اداری.
خدمت کننده ، خادم.
وزارت، تهیه ، اجرائ، اداره ، خدمت.
وزارت، وزیری، دستوری، وزارتخانه ( باthe).
سرنج، شنگرف، شنجرف قرمز، اکسید قرمز، خاک سرخ، گل اخری بفرمول O4 Pb3.
( minever) خز سفید، قاقم.
(ج. ش. ) مینک ، سمور یا راسو.
(ج. ش. ) ماهی گول، کپور، ماهی قنات.
مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزیره کرت.
کمتر، کوچکتر، پائین رتبه ، خردسال، اصغر، شخص نابالغ، محزون ، رشته فرعی، کهاد، صغری، در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن ، کماد.کهاد، خرد، صغیر.
خرد تغییر.
خرد چرخه ، چرخه خرد.
دسته یا گروه فرعی ورزشی، تیم های کودکان یا تازه کارها.
صفوف روحانی پائین درجه .
حزب اقلیت.
صغرای قیاس منطقی.
جزیره مینورکا در مدیترانه ، ( ج. ش. ) مرغ خانگی سواحل مدیترانه .
کهین ، اقلیت، بخش کمتر، عدم بلوغ.اقلیت.
( افسانه یونان ) جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن .
خنیاگر، نوازنده سیار، شاعر، نقال.
نوازندگی سیار، نقالی، داستانسرائی.
ضرابخانه ، سکه زنی، ضرب سکه ، سکه زدن ، اختراع کردن ، ساختن ، جعل کردن ، (گ . ش. ) نعناع، شیرینی معطر با نعناع، نو، بکر.
شربت جلاب، شربت محرک یا مقوی.
ضرب سکه ، حق ضرب مسکوکات، سکه ، اختراع.
کمین لفظ.
(ر. ) کاهش یاب، مفروق منه .کاهشیاب، مفروق منه .
رقص گام آهسته قرون و میلادی.
منها.منهای، منها، کمتر، کم شد با، علامت منفی.
کوچک ، خرد، مصغر، ریز، جزئی، حرف کوچک .
علامت منها.علامت منها یا منفی.
(.n.vi.adj) دقیقه ، دم، آن ، لحظه ، پیش نویس، مسوده ، یادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن ، صورت جلسه نوشتن ، پیش نویس کردن ، (.adj) بسیار خرد، ریز، جزئی، کوچک .
عقربه دقیقه شمار ساعت.
( در انقلاب آمریکا ) داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند.
صورت جلسه ، خلاصه مذاکرات.
جزئیات، فروع.
دختر گستاخ، زن هرزه ، زن هر جائی، سگ دست آموز.
( miocenic) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
(miocene) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
رطوبت.
معجزه ، اعجاز، واقعه شگفت انگیز، چیز عجیب.
معجزه آسا.
سراب، کوراب، نقش بر آب، امر خیالی، وهم.
گل وشل، باتلاق، کثافت، لجن ، گرفتاری، درمنجلاب فرو بردن ، در گل فرو بردن یارفتن .
آئینه ، درآینه منعکس ساختن ، بازتاب کردن .
خوشی، خوشحالی، نشاط، شادی، عیش، شنگی.
شاد وخرم، شنگول.
شادی ونشاط.
لجنی، آلوده .
پیشوندی است بمعنی غلط - اشتباه - نادرست - بد- سوئ، دشمنی.
رویداد ناگوار، حادثه ناگوار، بدبختی، بلا.
وصلت ناجور، اتحاد وائتلاف نامناسب.
مردم گریز، انسان گریز.
مربوط به انسان گریزی.
استعمال بیجا، اسناد غلط، سوئ استعمال.
بطور غلط بکار بردن ، بیموقع بکار بردن .
درست نفهمیدن ، بد فهمیدن ، نادرست فهمیدن .
سوئ تفاهم، عدم درک .
اختلاس کردن .
نازیبابودن ، نیامدن به (مثل لباس)، زیبنده نبودن ، ناجوربودن برای، نامناسب بودن برای.
( misbegotten) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
( misbegot) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
بدرفتاری کردن ، درست رفتار نکردن ، بی ادبی کردن .
( misbehaviour) بدرفتاری، سوئ رفتار، جفا.
( misbehavior) بدرفتاری، سوئ رفتار، جفا.
اعتقاد خطا، نا ایمانی.
نا ایمان شدن ، اعتقاد خطا پیدا کردن ، بی اعتقاد شدن .
ناایمان ، بی اعتقاد، ملحد.
مارک یا علامت دروغی گذاردن ، بطریق غلط داغ کردن .
اشتباه حساب کردن ، پیش بینی غلط کردن .
محاسبه اشتباه ، پیش بینی غلط.
اشتباهی صدا کردن ، غلط نامیدن .
بینتیجگی، عدمتوفیق، حادثه ناگوار، سقط جنین غیر عمدی.
بجائی نرسیدن ، نتیجه ندادن ، عقیم ماندن ، صدمه دیدن ، اشتباه کردن ، بچه انداختن ( در اثر کسالت وبطور غیر عمدی ).
بناحق انداختن ، حساب غلط کردن ، ( درنمایش ) بد بازی کردن ، برای نقش خود مناسبنبودن .
ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر.
گوناگون ، متفرقه .متفرقه .
نویسنده مطالب مختلف.
مجموعه ای از مطالب گوناگون ، متنوعات.
بدبختی، بدشانسی، رویداد بد، حادثه ناگوار.
بدسگالی، موذیگری، اذیت، شیطنت، شرارت.
بدسگال، موذی، شیطان ، بدجنس.
قابلیت آمیختن و اختلاط بدون از دست دادن خواص خود.
مخلوط شدنی، قابل اختلاط، حل پذیر.
تصور غلط کردن ، درست نفهمیدن ، بد فهمیدن .
تصور غلط.
خلاف کاری، سوئ رفتار، بد اخلاقی، بدرفتاری.
بد تعبیر کردن ، بد تفسیر کردن ، دیر فهمیدن .
غلط شمردن ، بد حساب کردن ، بد تعبیر کردن .
بی وجدان ، ( آدم ) پست، ( آدم) خدا نشناس، ( شخص ) بی دین ، رافضی، بدعت گذار، خبیث.
بد آفریدن ، بد ساختن ، ناقص الخلقه ساختن .
سهو، بخطا زدن ( گوی بیلیارد )، اشتباه کردن ، خطا.
غلط دادن ( در ورق )، برگ عوضی.
بدکرداری، خلاف، بزه ، جرم، گناه ، بدرفتاری، سوئ عمل.
بدقضاوت کردن ، سوئ ظن داشتن ، شک .
( misdemeanour) گناه ، بزه ، تخطی از قانون .
( misdemeanor) گناه ، بزه ، تخطی از قانون .
راهنمائی غلط کردن ، گمراه کردن .
راهنمائی غلط، گمراهی، عنوان غلط.
بدانجام دادن ، ناصحیح انجام دادن ، کشتن .
صحنه سازی، کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر، محیط کلی.
آدم خسیس.
بدبخت، تیره روز، تیره بخت.
چشم تنگ ، خسیس.
بدبختی، بیچارگی، تهی دستی، نکبت، پستی.
غلط برآورد کردن ، بناحق تقویم کردن .
( حق. ) سوئ استفاده از اختیار قانونی، خطا.
سوئ خورد، بد خوراندن .
بطور غلط یا درمحل غیر مناسب بایگانی کردن .
درنرفتن ( گلوله یا بمب ).
غیر متجانس با محیط، ناجور، نخاله .
بدبختی، بیچارگی، بدشانسی.
بیمناک بودن ، شبهه دار کردن ، ترسناک کردن .
بیم، شبهه ، عدم اطمینان ، ترس، بدگمانی.
بد اداره کردن .
گمراه کردن ، بد راهنمائی کردن .
بدبکار بردن ، بد اداره کردن .
رویداد ناگوار، بدبختی، قضا، حادثه بد.
(=hodgepodge) مخلوط، آش شله قلمکار.
گمراه کردن ، اطلاع غیر صحیح دادن .
بغلط تفسیر کردن .
( حق. ) اتحاد ناصحیح وتبانی اصحاب دعوی.
بدقضاوت کردن ، بد داوری کردن .
بی اطلاع بودن از، بد شناختن ، نفهمیدن .
گم کردن ، جا گذاشتن ( چیزی ).
گمراه کردن ، باشتباه انداختن ، فریب دادن .
تنفر داشتن از، بد دانستن ، انزجار.
بد اداره کردن ، بدگرداندن ، بد درست کردن .
پیوند نامناسب، عروسی ناجور.
ازدواج ناجور، متناسب نبودن ، ناجور بودن ، بهم نخوردن .عدم مطابقت.
وصلت نامناسب کردن ، بهم نخوردن .
بنام اشتباهی صدا کردن ، دشنام دادن .
نام غلط، نام عوضی، اسم بی مسمی.
بیزار از ازدواج.
بیزاری از ازدواج.
تنفر از زن .
بیزاری از علم ودانش وخرد، دانش گریزی.
نوگریزی، دشمنی وعداوت با هر چیز نو وجدید یا تغییریافته ، مخالف با نظم نوین یااصلاحات تازه .
درجای عوضی گذاشتن ، گم کردن ، جا گذاشتن .
بازی بد واز روی ناشیگری، غلط بازی کردن .
غلط چاپی کردن ، غلط چاپی.
ناچیز شمردن ، کم بها شمردن ، اهانت.
غلط تلفظ کردن .
نقل قول غلط.
غلط نقل کردن ، بد نقل کردن .
بد خواندن ، غلط خواندن .بد تعبیر کردن ، بد خواندن ، بد ترجمه کردن ، غلط خواندن .
بد حساب کردن ، بد شمردن ، حساب غلط کردن .
غلط واشتباه بخاطر آوردن ، فراموش کردن .
اشتباه گزارش دادن .
بدنمایش دادن ، بدجلوه دادن ، مشتبه کردن .
درهم وبرهمی، آشوب، سوئ اداره .
(.n.vt.vi)از دست دادن ، احساس فقدان چیزی راکردن ، گم کردن ، خطا کردن ، نداشتن ، فاقدبودن (.n) دوشیزه .
کتاب نماز، کتاب دعا.
اشتباها فرستادن .
تغییر شکل دادن ، بد شکل کردن .
اسلحه پرتاب کردنی، گلوله ، موشک ، پرتابه .
موشک انداز.
( missilry) موشک شناسی، مبحث ساختمان وپرتاب موشک .
( missilery) موشک شناسی، مبحث ساختمان وپرتاب موشک .
گم، مفقود، ناپیدا.
حلقه مفقوده .
بماموریت فرستادن ، وابسته به ماموریت، ماموریت، هیئت اعزامی یا تبلیغی.ماموریت.
مدت ماموریت.
مبلغ مذهبی، وابسته به مبلغین ، وابسته به هیئت اعزامی.
میسیونر، مبلغ مذهبی.
نامه رسمی.
بااملای غلط نوشتن ، املای غلط بکار بردن .
غلط املائی.
تلف کردن ، برباد دادن ، ناروا خرج کردن .
درست بیان نردن ، غلط اظهار داشتن ، غلط گفتن ، اظهار غلط کردن .
اظهار غلط.
قدم اشتباه وغلط، اشتباه در قضاوت.
خانم کوچولو، دختر خانم، خانم.
مه ، غبار، تاری چشم، ابهام، مه گرفتن .
قابل اشتباه .
اشتباه کردن ، درست نفهمیدن ، اشتباه .اشتباه .
آقا ( مختصر آن . mr است ).
اشتباه فکر کردن ، بد فکر کردن .
غلط وقت گذاشتن ، بیموقع گفتن .
(گ . ش. ) داروش، دارواش ( album viscum).
ترجمه غلط کردن .
بدرفتاری کردن ، دشنام دادن .
بانو، خانم، کدبانو، معشوقه ، دلبر، یار.
( حق. ) محاکمه غلط، دادرسی پوچ وبی نتیجه .
بدگمانی، اطمینان نکردن به ، ظن داشتن .
بدگمان .
مه دار، مبهم.
درست نفهمیدن ، تد تعبیر کردن ، سوئ تفاهم کردن .
سوئ تفاهم.
سوئ استعمال، بدکار بردن .
بدبکار بردن ، بد رفتاری، سوئ استفاده .
اشتباها تقویمکردن ، بناحق بر آورد کردن .
اشتباه نوشتن .
(ج. ش. ) کرم ریز، کرم پنیر.
(mitre) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفی، استعمال تاج اسقفی.
( دارو سازی قدیم ) پادزهر، تریاق.
داروی موش کش.
تخفیف دادنی.
سبک کردن ، تخفیف دادن ، تسکین دادن .
( زیست شناسی ) تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها، تسقیم غیرمستقیم.
(miter) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفی، استعمال تاج اسقفی.
( vahzmit) ( مذهب یهود ) حکم کتاب مقدس، ثواب.
دستکش بلند، دستکش بیش بال.
(mitt) دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست.
(حق. ) حکم حبس، حکم بازداشت، انتقال.
( mitsvot) ( مذهب یهود ) حکم کتاب مقدس، ثواب.
آمیختن ، آمیزه ، مخلوط.درهم کردن ، آشوردن ، سرشتن ، قاتی کردن ، آمیختن ، مخلوط کردن ، اختلاط.
درهم وبرهمی، اشتباه .
آمیخته .مخلوط، درهم، قاتی.
باب آمیخته .
درشت دستور آمیخته باب.
نشان گذاری آمیخته مبنا.
آمیزنده ، مخلوط کن .
آشوره ، مخلوط، ترکیب، آمیزش، اختلاط، آمیزه .آمیزه ، مخلوطی.
واپسین بادبان کشتی دو دگلی.
( enzmi ) واپسین بادبان کشتی دو دگلی.
دگل عقبی کشتی دو دگله .
بطور ریز باریدن ، باران ریز.
وابسته به قوه حافظه .حفظی، نام حفظی.
رمز حفظی.
رمزالعمل حفظی.
نماد حفظی.
روش تقویت هوش وحافظه از راه قیاس منطقی، دارگونه حافظ ومادر خدایان شعر وادب.
خانقاه راهبان ، صومعه ، دیر، عبادتگاه رئیس راهبان کلیسا.
ناله ، زاری، شکایت، زاری کردن .
خندق، خاکریز، خندق کندن .
انبوه مردم، جمعیت، غوغا، ازدحام کردن .
متحرک ، سیار.متحرک ، قابل حرکت، قابل تحرک ، سیال.
خانه متحرک ، تریلی.
جنبائی، تحرک ، پویائی.
بسیج.
بسیج کردن ، تجهیز کردن ، متحرک کردن .
حکومت اجامر واوباش، غوغا سالاری.
غضو دسته جنایتکاران ، کانگستر.
کفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
کفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
(مع. ) قهوه مکا، نوعی چرم نرم.
ساختگی، تقلیدی، تقلید در آوردن ، استهزائ کردن ، دست انداختن ، تمسخر.
مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وآزمایش.
استهزائ، مسخره ، زحمت بیهوده .
(ج. ش. ) مرغ مقلد آمریکای شمالی.
به پیمانه .
کیفیتی، چونی، مقید.
فعل معین شرطی.
چگونگی، کیفیت، عرضیت، شرط، قید.
رسم، سبک ، اسلوب، طرز، طریقه ، مد، وجه .باب، وجه .
نمونه ، مدل، مدل سازی.مدل، نمونه ، سرمشق، قالب، طرح، نقشه ، طرح ریختن ، ساختن ، شکل دادن ، مطابق مدل معینی در آوردن ، نمونه قرار دادن .
تلفیق و تفکیک کننده .
معتدل، ملایم، آرام، میانه رو، مناسب، محدود، اداره کردن ، تعدیل کردن .
میانه روی، اعتدال.
میانجی، مدیر، ناظم، تعدیل کننده ، کند کننده .
نوین ، امروزی، کنونی، جدید، مدرن .
اصول امروزی، اصول تجدد، نوگرائی، نوین گرائی.
نوگرا، نوین گرا.
نوسازی، نوپردازی، نوین گری.
نوین کردن ، بطرز نوینی درآوردن ، بروش امروزی درآوردن .
باحیا، افتاده ، فروتن ، معتدل، نسبتا کم.
آزرم، شکسته نفسی، عفت، فروتنی.
مقدار کم، مقدار یا قسمت کوچک ، اندک .
قابل اصلاح وتعدیل.
تغییر وتبدیل، تعدیل.پیرایش، اصلاح.
پیراینده .تعدیل کننده .
پیراستن ، اصلاح کردن .تغییر دادن ، اصلاح کردن ، تعدیل کردن .
( معماری ) تزئینات معماری روی قرنیس ساختمان .
شیک ، مدپرست.
کسی که کلاه وجامه زنان را میفروشد، کلاه فروش زنانه ، کلاه دوز زنانه .
( ر. ) وابسته به قدر مطلق، ( معماری ) مطابق اندازه یامقیاس، قایسی، دارایقسمت های کوچک .پیمانه ای.
طرح پیمانه ای، طراحی پیمانه ای.
برنامه پیمانه ای.
برنامه نویسی پیمانه ای.
سیستم پیمانه ای.
پیمانه ای بودن .
تلقیق کردن ، سوار کردن .تعدیل کردن ، میزان کردن ، بمایه درآوردن ، زیروبم کردن ، برابری کردن ، مطابقکردن ، (مو. )یک پرده یامقام، تغییرپرده ومقامدادن ، تحریردادن ، تنظیم کردن ، ملایم کردن ، نرم کردن ، باآوازخواندن ، تلحین کردن ، (برق) فرکانس و نوسانات ام
تلفیق، سوار سازی.زیر وبم، نوسان صدا، نوسان ، فرکانس.
بسامد تلفیق.
تعدیل کننده ، زیر وبم کننده .تلفیق کننده .
پیمانه ، واحد.اندازه گیری، حدود، حوزه ، گنجایش، طرح، نقشه کوچک ، واحد اندازره گیری، مقیاسمدل، نمونه ، قسمتی از سفینه فضائی، اتاقک .
به پیمانه (N).
مقابله به پیمانه (N).
شمارنده به پیمانه (N).
مجموع به پیمانه دو.
قدرمطلق، فراز خط، استاندارد، ضریب.قدر مطلق، پیمانه .
طرز عمل، روش کار.
روش زندگی.
دور شدن ، رفتن ، عازم شدن ، دزدانه رفتن .
مغول، شخص بزرگ وبا نفوذ.
موی مرغوز، پارچه موهر.
محمدی، مسلمان .
اسلام.
مسلمان کردن .
نیم، نیمه ، نصف، نصفه ، بخش، قسمت مساوی.
جان کندن ، مرطوب کردن ، چرک کردن ، کار شاق.
نمناک ، نمدار، تر، گریان ، مرطوب، پر از آب.
ترکردن ، نمدار کردن ، ترشدن ، مرطوب شدن .
رطوبت، نم.
الاغ، آدم کودن .
دندان آسیاب.
شیره قند، شهد، ملاس، شیره .
قارچ انگلی گیاهان ، کپک قارچی، کپرک ، کپرک زدن ، قالب، کالبد، با قالب بشکلدرآوردن .
(ج. ش. ) کور موش، خال سیاه ، خال، خال گوشتی.
مادیزه ای، ملکولی، ذره ای.مولکولی.
مولکل.مادیزه .
توده خاکی که موش کور زیر زمینی درست میکند، ( مجز) تپه کوچک .
آزار رساندن ، معترض شدن ، تجاوز کردن .
زن جوان ، کلفت، فاحشه .
تسکین ، دلجوئی، نرم کردن .
فرو نشاندن ، آرام کردن ، نرم کردن ، تسکین دادن ، خواباندن .
( mollusk) جانور نرم تن ، حلزون .
شبیه نرم تن .
( mollusc) جانور نرم تن ، حلزون .
آدم ناز پرورده ، شخص زن صفت، ناز کشیدن .
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود.
گداخته ، آب شده ، ریخته ، ریختگی، ذوب شده .
(گ . ش. ) سیر زرد اروپائی.
(ش. ) مولیبدنوم (Mo).
سرب دار.
آدم ساکت وگیج، ابله .
لحظه ، دم، آن ، هنگام، زمان ، اهمیت.
آنی، زود گذر.
مهم، خطیر، واجب، با اهمیت.
مقدار حرکت، مقدار جنبش آنی، نیروی حرکت آنی.
(mono) پیشوند بمعنی ' یک ' و ' تک ' و ' واحد'.
( monoacid) یک اسیدی.
اهل موناکو، ناحیه ' موناکو ' واقع در جنوب شرقی فرانسه .
یکه ، واحد، ذره بسیط که نیروی ترکیبی یک هیدروژن است، اتم، تک ، جوهر الهی.
تکین .
عملگر تکین .
دارای یک شوهر.
یک شوهری، زندگی با یک شوهر، اعتیاد به یک شوهر.
سلطان ، پادشاه ، ملکه ، شهریار.
وابسته به حکومت سلطنتی، وابسته به سلطنت.
شهریاری، سلطنت مطلقه ، رژیم سلطنتی.
صومعه ، خانقاه راهبان ، دیر، رهبانگاه .
رهبانی.
رهبانیت.
یک صدائی، یک صوتی.
غیر مسری.
دوشنبه .
( monoecious) ( زیست شناسی ) نر وماده ، یک پایه ، خنثی.
دارای یک مرحله فحلیت در سال.
پولی.
واحد پولی.
بصورت پول در آوردن .
پول، اسکناس، سکه ، مسکوک ، ثروت.
صراف.
پول محاسباتی.
حواله پستی وتلگرافی، حواله پول.
پولی.
کیف پول، ثروت.
پول وام ده .
طرفدار داشتن یک همسر، یک زنه یا یک شوهره .
فروشنده ، دلال، تاجر، بازرگان ، فروختن .
( mongolian) مغولی.
( mongol) مغولی.
مرض بلاهت مغولی.
وابسته بمرض بلاهت مغولی.
(ج. ش. ) نمس هندی، میمون پوزه دراز.
رمز حروفی، طغرا، امضای هنری.
دورگه ، دو تخمه ، پست نژاد.
پول ها، مسکوکات، وجوهات.
مثل دانه های تسبیح، دانه دانه ، دارای فواصل دانه وار.
اعتقاد وحدت خدا.
اخطار، اندرز، آگاهی.
مبصر، دیده بانی کردن .آگاهی دهنده ، انگیزنده ، گوشیار، ( در رادیو ) به علائم رمزی مخابراتی گوش دادن ، مبصر.
برنامه مبصر.
روال مبصر.
سیستم مبصر.
واحد مبصر.
دیده بانی.
وابسته به اخطار یا آگاهی یا انگیزه .
راهب، تارک دنیا.
زندگی راهبی، رهبانیت، آئین رهبانیت.
بوزینه ، میمون ، تقلید در آوردن ، شیطنت کردن .
(مک . ) کولیس، آچارفرانسه بزرگ .
میمون صفتی.
حقه ، حیله ، بامبول (prank).
رهبانیت.
یک زبانی، فقط به یک زبان .
(mon) پیشوند بمعنی ' یک ' و ' تک ' و ' واحد'.
( monacid) یک اسیدی.
عینک یک چشمی.
نوحه سرا.
نوحه ، مرثیه ، سرود عزا، آواز غم انگیز.
( monecioius) ( زیست شناسی ) نر وماده ، یک پایه ، خنثی.
دارای یک همسر.
داشتن یک همسر، یک زنی، یک شوهری، تک گائی.
دارای یک ریشه یا اصل بودن .
دارای یک ریشه واصل، دارای ریشه واصل مشترک ، بوجود آمده از یک پدر ومادر.
ویژه نگاشت، رساله درباره یک موضوع، امضائ با یک حرف، تک پژوهش.
تک گزین .
یک زنی، یک جفت گیری، یک زن گیری، داشتن یک زن .
یکپارچه ، تکسنگی، دارای یک سنگ .
یک پارچه .
(monologue) تک سخنگوئی، صحبت یک نفری.
(monolog) تک سخنگوئی، صحبت یک نفری.
جنون درمورد بخصوصی، وسواس در چیزی.
مبنی بر یک فلز، دارای یک فلز.
شعر یک بحری، شعر یک وزنی.
تک حرفی، دارای فقط یک جمله ، یک زمانی، یک اصطلاحی.
دارای صخامت بقدر یک ملکول، یک ملکولی.
یک هسته ای، سلول یک هسته ای.
آکل یک نوع غذا، یک نوع غذا خوری.
(مو. ) یک صدائی، دارای یک آهنگ ملودی.
تک صدا، صدای ساده وتنها، صدای بسیط.
وابسته بیک ریشه واصل، متحد الاصل.
هواپیمای یک باله .
صاحب انحصار، وابسته بصاحب انحصار، سیاست انحصاری، انحصارگرای.
انحصار طلبی، انحصار کردن .
بخود انحصار دادن ، امتیاز انحصاری گرفتن .
انحصار، امتیاز انحصاری، کالای انحصاری.
ترن آویزان ، ریل واحد مخصوص حرکت ترن یک چرخه .
تک پایا.
الاکلنگ تک پایا.
یک ستونی، (گ . ش. ) دارای یک ساقه تخمدان .
یک هجائی.
یک هجا.
توحید، یکتا پرستی، اعتقاد به خدای واحد.
وابسته به توحید.
صدای یکنواخت، تکرار هماهنگ .یکنواخت.
یکنواخت.
یکنواخت، خسته کننده .
بی تنوعی، یک آهنگی، بی زیر وبم، یکنواختی.
(ش. ) اکسیدی که اکسیژن وفلز آن برابر باشد.
دکترین مونرو، سیاست خارجی آمریکا مبنی بر مخالفت با گسترش نفوذ اروپا درنیمکره غربی.
ارباب من ، آقای من ، مسیو، کشیش کاتولیک .
آقا، ارباب، مسیو.
بادموسمی، موسم بارندگی.
عفریت، هیولا، اعجوبه ، عظیم الجثه .
هیولائی، بی عاطفگی، شرارت بسیار، هیولا.
غول پیکر، هیولا.
عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد، قطعه ادبی یا موسیقی مرکباز قسمتهای گوناگون ، تهیه عکس های بهم پیوسته .
موم سخت معدنی.
روش مونت کارلو.
ماه ، ماه شمسی، ماه قمری، برج.
ماهیانه ، هر ماهه ، ماهی یکبار، یکماهه .
پشته ، تپه کوچک آتش فشانی، برآمدگی.
مقبره ، بقعه ، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی، اثر تاریخی.
بصورت یاد بود درآوردن .
( درمورد گاو ) صدای گاو کردن ، صدای گاو.
ولگردی کردن ، تلکه کردن .
حالت، حوصله ، حال، سردماغ، خلق، مشرب، وجه .
بد اخلاق، اخمو، عبوس، ترشرو، بدخلق.
خاک ، زمین خشک ، گور.
( ز. ع. ) پول.
(ز. ع. ) پول.
ماه ، مهتاب، سرگردان بودن ، آواره بودن ، ماه زده شدن ، دیوانه کردن ، بیهوده وقت گذراندن .
شبکور، روزبین ، خیره ومتحیر.
پرتوماه ، ماهتاب.
خل مادرزاد، احمق، ناقص الخلقه .
دیوانه .
(گ . ش. ) توت خاردار هندی.
(نج. ) قمر یا ماه کوچک ، ماهواره .
نور مهتاب، مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقی کار کردن .
کسیکه بطور قاچاقی کار میکند.
طلوع ماه .
منظره سطح ماه .
غروب ماه .
ماهتاب، حرف پوچ.
قاچاقچی شبانه .
یکجور سنگ مروارید نما، حجر القمر.
ماه زده ، دیوانه .
دیوانه .
زمین بایر، دشت، لنگر انداختن ، اهل شمال آفریقا، مسلمان .
محل مهار کشتی، بستنگاه .
(ج. ش. ) مرغ جنگلی، آب کوپیل آمریکائی.
وابسته به اهالی شمال آفریقا.
(ج. ش. ) گوزن شمالی.
بحث، مجلس خطابه ومناظره ، انجمن ، شورا، مطرح کردن ، دادخواهی کردن ، قابل بحث.
دادگاه تمرینی دانشجویان حقوق.
چوبی که کهنه یا پشم بر سر آن می پیچند ومانند جارو بکار میبرند، با چوب گردگیریپاک کردن (اطاق وغیره )، پاک کردن .
باکهنه پاک کردن ، از وجود دشمن پاک کردن .
افسرده بودن ، افسرده کردن ، دلتنگ کردن .
پارچه مخمل نمای مخصوص فرش یا رویه صندلی.
تعویق، تاخیر، مقیاس وزن شعر.
(ز. ش. ) سنگ وخاکی که در اثر توده یخ غلتان جابجا وانباشته شود، یخ سفت، یخ رفت.
اخلاقی، معنوی، وابسته بعلم اخلاق، روحیه ، اخلاق، پند، معنی، مفهوم، سیرت.
دلگرمی، روحیه ، روحیه جنگجویان ، روحیه افراد مردم.
فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی.
سیرت، اخلاقیات، اخلاق.
اخلاق گرائی.
نتیجه اخلاقی گرفتن از، اخلاقی کردن .
مرداب، باتلاق.
(حق. ) مهلت قانونی، استمهال.
(ج. ش. ) مارماهی.
ناسالم، ناخوش، ویژه ناخوشی، مریض، وحشت آور.
ناخوشی، فساد، شیوع مرض، حالت مرض.
گاز انبری، تند، تیز، سوز آور، محرق.
زننده ، جگرسوز، گوشه دار، نیشدار، ( رنگرزی ) ماده ثابت کننده ، ماده ثباتبکار بردن .
مردخای.
بیشتر، زیادتر، بیش.
پارچه کلفت پرده ای.
(گ . ش. ) قارچ مورکلای خوراکی.
(گ . ش. ) قارچ مورکلای خوراکی.
علاوه بر این ، بعلاوه .
عادات، آداب، رسوم.
ازدواج کننده باپست تراز خود.
مرده خانه ، جای امانت مردگانی که هویت آنها معلوم نیست، بایگانی راکد.
درحال نزع، در سکرات موت، روبه مرگ .
مغربی، عرب اسپانیولی، آرایش عربی.
فرقه مذهی مورمن .
صبحدم، سحرگاه .
بامداد، صبح، پیش از ظهر.
(گ . ش. ) نیلوفر پیچ.
ستاره صبح، زهره .
هر بامداد، هر صبح.
مسلمان جزایر فیلیپین ومالایا.
مراکشی.
مراکش، کشور مغرب.
آدم سبک مغز وکم عقل، آدم احمق وابله .
ترشرو، کج خلق، عبوس، وسواسی.
واحد معنی دار لغوی، کوچکترین واحد، بسیط کلمه ، واژک .
( افسانه یونان ) الهه خواب، خواب پرور.
(ج. ش. ) وابسته به شکل، وابسته به شکل شناسی، خواب آلود.
جوهر منوم افیون ، مرفین .
ابتلا به مرفین .
دانشمند مورفولوژی.
تاریخ تحولات لغوی، ریخت شناسی.
مبحث مطالعه صور مختلف یا تصاریف مختلفه یک لغت یا ریشه ، ریشه شناسی، علم صرف.
دارای شکل معین ومعلوم.
نوعی رقص شش نفری.
نوعی رقص شش نفری.
صندلی راحتی.
فردا، روز بعد.
علائم رمز تلگرافی مرس.
لقمه ، تکه ، یک لقمه غذا، مقدار کم، لقمه کردن .
کشتار، مقدار زیاد، زن ، جنس مونث، پیه خوک .
فانی، فناپذیر، از بین رونده ، مردنی، مرگ آور، مهلک ، مرگبار، کشنده ، خونین ، مخرب، انسان .
میرش، مرگ ومیر، متوفیات، بشریت.
هاون ، هاون داروسازی، خمپاره ، شفته ، ساروج کردن ، باخمپاره زدن .
گرو، رهن ، گرونامه ، گروگذاشتن .
مرتهن ، گروگیر.
(mortgagor) گروگذار، راهن .
(mortgager) گروگذار، راهن .
(mortise) مادگی زبانه ، کام، جای زبانه ، جفت کردن ، باکام محکم کردن .
مقاطعه کار کفن ودفن ، متصدی کفن ودفن .
ریاضت، پست کردن ، رنج، خجلت، فساد.
پست کردن ، ریاضت دادن ، کشتن ، آزردن ، رنجاندن .
(mortice) مادگی زبانه ، کام، جای زبانه ، جفت کردن ، باکام محکم کردن .
انتقال ناپذیری، وقف، وقف کردن .
مرده شوی خانه ، دفن ، مرده ای.
وابسته به موسی، موسوی، ( باحرف کوچک ) موزائیک ، باموزائیک آراستن ، تکه تکه بهم پیوستن .
مدار تک پایا.
حضرت موسی.
بحال گردش راه رفتن .
مسلمان ، مسلم.
مسجد.
(ج. ش. ) پشه .
خزه ، باخزه پوشاندن .
آدم کهنه پرست یا محافظه کار، ماهی یا لاک پشت پیر.
خزه مانند، خزه گرفته ، باتلاقی، سیاه آب.
آدم کهنه پرست یا محافظه کار، ماهی یا لاک پشت پیر.
بیشترین ، زیادترین ، بیش از همه .
خازن ماس.
کامله الوداد.
پراهمیت ترین .
ترانزیستور ماس.
لطیفه ، بذله ، نکته ، ( م. ل. ) کلمه ، سخن نغز.
دره ، خس، ریزه ، خال، نقطه ، خرده ، اتم.
متل.
سرود چند صدائی.
(ج. ش. ) بید، پروانه ، حشرات موذی.
بیدزده ، بید خورده .
گلوله نفتالین وضد بید خوردگی.
مادری کردن ، پروردن ، مادر، ننه ، والده ، مام، سرچشمه ، اصل.
لباس گشاد زنانه .
مادر زن ، مادر شوهر، نامادری.
صدف مروارید.
زبان مادری.
هوش، شعور، ادراک .
مادری.
میهن ، مادر میهن .
موتیف، موضوع، اصل، مایه اصلی، شکل عمده .
جنبنده ، قادر بجنبش، قادر بحرکت.
جنبش، تکان ، حرکت، جنب وجوش، پیشنهاد، پیشنهاد کردن ، طرح دادن ، اشاره کردن .حرکت.
سینما.
بی حرکت.
انگیختن .تحریک کردن ، تهییج کردن ، دارای انگیزه شده .
انگیزه ، انگیختگی.انگیزش، محرک .
انگیزه ، محرک ، داعی، سبب، علت، انگیختن .انگیزه .
رنگارنگ ، آمیخته ، مختلط، لباس رنگارنگ دلقک ها، لباس چهل تکه .
موتور، محرک .موتور، ماشین ، منبع نیروی مکانیکی، اتومبیل، حرکت دهنده ، اتومبیل راندن .
(motel) متل.
گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت.
روروک موتوری.
قایق موتوری سریع السیر اژدر انداز.
وسیله نقلیه موتوری.
قایق موتوری.
کاروان موتوری.
خودرو سواری.
موتورسیکلت.
ماشین سوار.
موتوری کردن .
موتوریزه کردن ، موتوری کردن .
راننده موتور.
کامیون باری.
خالدار، لکه دار، لکه لکه ، ابری، رگه رگه ، با خال های رنگارنگ نشان گذاردن ، لکه دار کردن .
شعار، سخن زبده ، پند، اندرز، حکمت.
(ج. ش. ) قوچ کوهی.
(ج. ش. ) قوچ کوهی.
( در جرم شناسی ) انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم.
قالب، کالبد، فطرت، الگو، کپک ، کپک زدن .
قالب گر، خاک شدن ، پوسیدن .
کپک زده ، کهنه وفاسد.
پوست انداختن ، تولک رفتن ، پر ریختن ، موی ریختن .
تپه ، پشته ، برآمدگی، خرپشته ، ماهور، با خاک ریز محصور کردن ، خاک ریزساختن .
سوار کردن ، سوار شدن ، نصب کردن .(.n)کوه ، تپه ، (.viand .vt.n) بالارفتن ( باup)، سوار شدن بر، بلند شدن ، زیادشدن ، بالغ شدن بر، سوار کردن ، صعود کردن ، نصب کردن ، صعود، ترفیع، مقوای عکس، پایه ، قاب عکس، مرکوب ( اسب، دوچرخه وغیره ).
کوه ، ( بصورت جمع ) کوهستان ، کوهستانی.
(گ . ش. ) انواع تیس (sorbus).
کوه نورد، کوهستانی، کوه پیما، ساکن کوه ، کوه پیمائی کردن ، کوه نوردی کردن .
کوهستانی، کوه مانند.
قله کوه .
صعود کننده ، بالا رونده ، سوار شونده ، متصاعد.
شارلاتان ، آدم حقه باز، حقه بازی کردن .
سوار شده ، نصب شده .
پلیس سوار کانادا.
پایه ، نگین دار، آرایش، اسباب، سوار شدن یا کردن .
سوگواری کردن ، ماتم گرفتن ، گریه کردن .
سوگوار، عزادار.
سوگواری، عزاداری، ماتم، عزا، سوگ .
(ج. ش. ) موش خانگی، موش گرفتن ، جستجو کردن .
(mousy) موش دار، موش صفت.
کنجکاو، پوینده ، پویا، درتکاپو، موش گیری.
تفنگ دار.
موصلین ، نوعی چیت پشت نما، شیشه خط دار.
(mustachio) سبیل.
(mousey) موش دار، موش صفت.
دهان ، دهانه ، مصب، مدخل، بیان ، صحبت، گفتن ، دهنه زدن (به )، در دهان گذاشتن (خوراک )، ادا و اصول در آوردن .
(مو. ) ساز دهنی، ارغنون دهنی.
لقمه ، دهن پر، مقدار.
زائده نزدیک دهان .
دهانه ، لبه ، دهن گیر، سخنگو، عامل.
دهان دار، پرحرف.
با نوک متحرک .
جنبیدن ، لوشیدن ، تکان دادن ، حرکت دادن ، بجنبش درآوردن ، بازی کردن ، متاثر ساختن ، جنبش، تکان ، حرکت، اقدام، ( دربازی) نوبت حرکت یابازی، بحرکتانداختن ، وادار کردن ، تحریک کردن ، پیشنهاد کردن ، تغییر مکان .حرکت، حرکت دادن ، حرکت کردن ، نقل مکان .
باب حرکت.
قابلیت حرکت.
قابل حرکت دادن .
بی حرکت.
جنبش، تکان ، حرکت، تغییر مکان ، گردش، ( مو. ) وزن ، ضرب، نهضت.حرکت، جنبش.
پیشنهاد دهنده ، پیشنهاد کننده ، تکان دهنده ، انگیزه .
سینما.
با نوک متحرک .
(picture motion) فیلم سینما، سینما.
(escalator) پله روان ، پله برقی، بالارو.
چیدن ، علف چیدن ، چمن را زدن ، توده یونجه یا کاه .
ماشین چمن زنی، علف چین ، مسخره ، شوخ.
حرف دوازدهم الفبای یونانی، ( الکتریسیته ) فاکتور شدت نیروی لامپ الکترونی.
(inzzmue) (عربی است ) موذن ، اذان گو.
زیاد، بسیار، خیلی بزرگ ، کاملا رشد کرده ، عالی، عالی مقام، تقریبا، بفراوانیدور، بسی.
بهر اندازه که ، حتی اگر، با اینکه .
دارای مخاط، بلغم دار.
لعاب، لزوجت گیاه ، چسب، آب لیز.
(ش. ) ماده بزاقی.
کود، کودتازه ، سرگین ، کثافت، پول، آلوده کردن ، خراب کردن ، زحمت کشیدن .
کناس، کودکش، پول جمع کن ، ول گردیدن .
چنگال یا بیل کودکشی، ( در مورد روزنامه وافکار عمومی ) کثافات وافتضاحات راعلنیساختن .
کود دار، کثیف.
مخاطی، بلغمی.
مخاطی.
خلط، بلغم، ماده مخطی، ماده لزج.
گل، لجن ، گل آلود کردن ، تیره کردن ، افترا.
گیج کردن ، خراب کردن ، درهم وبرهم کردن ، گیجی، تیرگی.
کودن ، خرف، گیج.
گل آلود، پر از گل، تیره ، گلی، گلی کردن .
گلگیر.
تهمت زدن .
(nzzmua) (عربی است ) موذن ، اذان گو.
دست پوش، دست گرم کن ، بدبازیکن ، ناشی، خیطی بالا آوردن .
نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند، بشقاب سفالی کوچک .
چیزی که صدا را از بین ببرد، صدا خفه کن ، پیچیدن ، دم دهان کسی را گرفتن ، چشمبستن ، خاموش کردن ، ساکت کردن .
شال گردن ، صدا خفه کن ، نمد، انبار لوله اگزوس.
آبخوری، لیوان ، ساده لوح، دهان ، دهن کجی، کتک زدن ، عکس شخص محکوم.
گرم، خفه ، مرطوب، گرفته .
مسلمان ، محمدی.
شورش، یاغیگری، فتنه ، طغیان کردن .
زاده اروپائی وزنگی، دورگه .
(گ . ش. ) توت سفید، توت معمولی، شاه توت.
کودگیاهی، پهن ، کودگیاهی دادن .
جریمه ، تاوان ، لکه ، عیب، جریمه کردن .
قاطر.
بی شاخ.
عالم نسوان ، وظایف زنانه ، زنانگی، مادینگی.
ضرب کردن ، تکثیر کردن ، زاد وولد کردن .
قاطر مانند، چموش، خیره سر، لجوج، کله شق، ترشرو.
ململ نازک ، معطر کردن وبعمل آوردن مشروبات، ( باover) ژرف اندیشیدن .
( فارسی ) ملا، آخوند.
(ج. ش. ) شاه ماهی.
بی شاخ.
جرز یا آلت عمودی میان قسمت های پنجره ، جرز دار کردن .
با چند نشانی.
چند سطحی.
چند گذری.
چند منظوره .
چند کاربری.
چند ارز.
با چند نشانی.
چند سلولی.
چند مجرائی.
چند تراشه ای.
رنگارنگ .
کامپیوتر چند گانه ، چند کامپیوتری.
چند بعدی، دارای ابعاد متعدد.
چند بعدی.
گوناگون ، متعدد، بسیار، دارای انواع مختلف.
حلقه چند پرونده ای.
جستجوی چند پرونده ای.
چند تا، چندین ، چند برابر، چندگانه .
چند شکلی، بسیار شکل، بسیار شکلی.
چند کلیدی.
چند بر، چند پهلو، کثیر الاضلاع، چند جانبه .
چند سطحی.
میلیونری که ثروتش بچند میلیون برسد.
پیشوند بمعنی ' بسیار وزیاد ' و ' دارای تعداد زیاد ' و ' متعدد ' و ' بیشتر ' و' چند '.
چند جمله ای.
چند جزئی.
چند گذری.
جور کردن چند گذری.
بسیار پا، هزار پا.
دارای چند نمود، ( برق ) چند فاز، چند حالتی.
چندین ، متعدد، مضاعف، چندلا، گوناگون ، مضرب، چند فاز، مضروب.چندگانه ، چند برابر، متعدد، مضرب.
دستیابی چندگانه .
با نشانی چندگانه .
با درازی چندگانه .
دقت چند برابر.
منگنه چندگانه .
چندتائی، متعدد، مرکب، ( درتلفن وتلگراف ) چند خبر را همزمان بر روی یک سیمفرستادن .تسهیم کردن ، تسهیم.
تسهیم شده .
تسهیم.
تسهیم کننده .
مجرای تسهیم کننده .
قابل ضرب کردن ، قابل تکثیر.
قابل ضرب کردن ، قابل تکثیر.
(ر. ) بس شمرده ، مضروب.مضروب.
ضرب، تکثیر.
ضربی.
بس شماری، ضرب، افزایش، تکثیر.
کثرت، تعدد.تعدد، بسیار.
افزاینده ، وسیله افزایش، ماشین حساب ( مخصوص ضرب )، ( در برق ) دستگاه تقویتکننده ، افزایش دهنده ، چند برابر کننده ، ضرب کننده .مضروب فیه ، ضرب کننده ، تکثیر کننده .
ضرب کردن ، تکثیر کردن .
چند نقطه ای.
مدار چند نقطه ای.
خط چند نقطه ای.
چند قطبی.
چند پردازی.
چند پرداز.
چند برنامه ای.
عملکرد چند برنامه ای.
چند منظوره .
چند نژادی.
خورش چند خواندنی.
پرونده چند حلقه ای.
چند رانشی.
عملکرد چند ترتیبی.
چند پایا.
چند مرحله ای.
چند ایستگاهی.
عملکرد چند تکلیفی.
گروه ، گروه بسیار، جمعیت کثیر، بسیاری.
کثیر، بیشمار، انبوه .
چند بنیانی.
(ش. ) دارای چندین قدر، چندین بنیانی.
چند ارز.
نوسان ساز.
مادر، خاموشی، سکوت، شخص خاموش، ساکت بودن .
زیر لب سخن گفتن ، من من کردن .
من من کننده ، کسیکه آهسته وناشمرده سخن میگوید.
طلسم، ورد، سخنان نامفهوم.
بازیگر، هنرپیشه صامت، بازیگر نقابدار ایام نوئل.
لال بازی با نقاب، لودگی، زهد فروشی.
حنوط، مومیائی.
مومیائی کردن .
مومیا، جسد مومیا شده .
خاموش وعبوس نشستن ، ترشرو بودن ، زیر لب گفتن ، فریب دادن ، گدائی کردن .
(طب) گوشک .
جویدن ، چیزهای جویدنی، ملچ ملوچ کردن .
این جهانی، دنیوی، خاکی.
(گ . ش. ) گیاهی از تیره روناسیان .
وابسته بشهرداری، شهری.
شهردار، شهریا بخشی که دارای شهرداری است.
بدست شهرداری دادن ، شهردار کردن ، شهر سازی.
بخشش، بخشندگی، دهش، کرم، کرامت، بذل.
بخشنده ، کریم.
سند، مدرک ، وسیله دفاع، لوازم.
قلعه ، دفاع، مهمات، تدارکات، جنگ افزار تهیه کردن .
(muntjac، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.
(munjak، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.
(munjak، =muntjac) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.
دیواری، دیوار نما، واقع بر روی دیوار.
قتل، کشتار، آدمکشی، کشتن ، بقتل رساندن .
قاتل.
قاتل وار، کشنده ، سبع.
(گرفتن ) سوراخ، مسدود کردن ، محصور کردن .
تاریک ، تیره .
تیره .
زمزمه ، سخن نرم، شکایت، شایعات، زمزمه کردن .
وبای گله ، گوشت مرده ، مرگ ومیر، وبائی.
(گ . ش. ) انگور مشک ، باده انگور مشک .
( باده ) انگور مشک ، انگور یا شراب موسکاتل.
ماهیچه ، عضله ، نیروی عضلانی، بزور وارد شدن .(mussel) (ج. ش. ) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریائی ورودخانه ای.
دارای عضلات سفت وسخت، غیر قابل ارتجاع، سفت.
اهل مسکو، روسی.
عضلانی.
( طب ) تحلیل وفاسد عضلانی ( که مرضی است ارثی ).
عضلانی بودن .
وضع وترتیب ماهیچه ها، ساختمان عضلانی.
اندیشه کردن ، تفکر کردن ، در بحر فکر فرو رفتن ، تعجب کردن ، در شگفت ماندن ، شگفت، ( باحرف بزرگ ) الهه شعر وموسیقی.
موزه .
حریره آرد ذرت، خمیر نرم، ( در رادیو ) صدای مزاحم، پارازیت، خش خش، حریره آردذرت تهیه کردن ، سفر پیاده در برف، پیاده در برف سفرکردن ، احساسات بیش از حد.
قارچ، سماروغ، بسرعت رویاندن ، بسرعت ایجاد کردن .
حریره یاخمیرمانند، احساساتی.
موزیک ، موسیقی، آهنگ ، خنیا، رامشگری.
جعبه محتوی ساز کوکی.
اطاق ساز ورقص، سالن موسیقی.
موزیکال، دارای آهنگ ، موسقی دار.
خنیاگر، موسیقی دان ، نغمه پرداز، ساز زن ، نوازنده .
نوازندگی.
موسیقی شناس.
موسیقی شناسی.
متفکر، فکور، تفکر آمیز، غرق در افکار.
مشک ، غالیه ، بوی مشک ، نافه مشک .
تفنگ فتیله ای، شاهین کوچک نر.
تفنگدار.
تیراندازی، تفنگ ، تفنگ ها.
(گ . ش. ) خربوزه تخم قند، تیل.
(ج. ش. ) موش آبی، کر موش، خز این موش.
مشکبار، مشک دار.
(moslem =) مسلمان .
یکجور پارچه پشت نما که از آن جامه های زنانه و پرده درست میکنند، چیت موصلی.
درهم وبرهم یاکثیف کردن ، تلاش، تقلا، کوشش، بهم خوردگی، درهم وبرهمی.
(muscle) (ج. ش. ) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریائی ورودخانه ای.
کثیف، بهم خورده .
باید، بایست، میبایستی، بایسته ، ضروری، لابد.
سبیل.
سبیل، بروت.
اسب وحشی، گور اسب.
خردل، درخت خردل.
مشمع خردل.
(ارتش ) لیست اسامی، فراخواندن ، احضار کردن ، جمع آوری کردن ، جمع شدن ، جمعآوری، اجتماع، آرایش، صف.
بخدمت خاتمه دادن .
دفتر اسامی افراد نظامی وافسران یک منطقه یا کشتی.
کپک زده ، بوی ناگرفته ، پوسیده ، کهنه .
تغییر پذیری، ( مج. ) بی ثباتی، بیقراری، تلون .
تغییر پذیر، بی ثبات، ناپایدار.
تغییر پذیر، دم دمدمی.
تغییر دادن .
جهش، تغییر، دگرگونی، تحول، طغیان ، انقلاب، شورش، تغییر ناگهانی.
گنگ ، لال، بی صدا، بی زبان ، صامت، کسر کردن ، خفه کردن .
معیوب کردن .ناقص، فلج، قلب وتحریف شده ، بی اندام کردن ، اخته کردن ، ناقص کردن ، فلجکردن ، تحریف شدن .
قطع عضو، تحریف.معیوب سازی، نقص.
شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی.
یاغی.
من من ، غرغر، لند لند، سخن زیر لب، من من کردن ، جویده سخن گفتن ، غرغر کردن .
گوشت گوسفند ( یک ساله وبیشتر )، گوسفند.
متقابل، دو جانبه .دوسره ، از دو سره ، بین الاثنین ، دو طرفه .
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند.
اصول همکاری، همزیستی دوموجود.
بین الاثنینی.
دوسره بودن ، تقابل.
دو طرفه سازی.
دوسره ساختن ، بطور مشترک امری را انجام دادن ، همزیستی کردن .
دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع.
پوزه ، پوزه بند، دهان بند، دهنه ، سرلوله هفت تیر یاتفنگ ، پوزه بندزدن ، مانع فعالیت شدن .
گرفته ، گیج.
مال من ، متعلق بمن ، مربوط بمن ، ای وای.
درد ماهیچه ، درد عضله .
( طب ) سستی ماهیچه ، ضعف عضلانی.
(گ . ش. ) میسلیوم، رشته رشدکننده قارچ، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری.
(mycenian) اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان ، آثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه .
(mycenaean) اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان ، آثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه .
قارچ خوار (fungivorous).
قارچ لجنی، کپک لجنی، وابسته به قارچ لجنی.
ویژه گر قارچ شناسی.
قارچ شناسی، سماروغ شناسی.
قارچ خواری، سماروغ خواری.
( طب ) ناخوشی قارچی، بیماری قارچی.
( طب ) اتساع زیاد مردمک چشم.
مغز حرام، بصل النخاع، قسمت عقب مغز.
(تش. ) چربی پی (pey)، پیه غلاف عصب.
(تش. ) ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب را میپوشاند.
(myelogenous) وابسته بمغز استخوان .
(myelogenic) وابسته بمغز استخوان .
(تش. ) مانند مغز استخوان .
( طب) تومور بدخیم سلول های مغز استخوان .
(mynah) (ج. ش. ) مرغ مینا.
(myna) (ج. ش. ) مرغ مینا.
اسبابی که حرکات قلب را ترسیم میکند، قلب نگار.
( طب ) آماس ماهیچه قلب، ورم عضله قلب.
ماهیچه قلب، عضله قلب، میان دل.
وابسته به ریشه ماهیچه .
پروتئینی محتوی آهن قرمز در عضله ( شبیه هموگلوبین ).
( تش. - طب ) ماهیچه شناسی.
( طب ) غده بافت ماهیچه ، غده ماهیچه ای.
عضلانی وعصبی.
آدم نزدیک بین .
( طب ) نزدیک بینی.
پروتئین اساسی عضله .
(گ . ش. ) گل فراموشم مکن .
ده هزار، هزارها، بیشمار.
ده هزار متر.
(myriopod) (ج. ش. ) هزار پا.
(myriapod) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مورشناسی، مطالعه علمی مورچگان .
مورچه خوار، تغذیه کننده از مورچه .
(گ . ش. ) مر، درخت مرمکی، نوعی صمغ.
(گ . ش. ) مورد سبز، پروانش، گل تلفونی.
خودم، شخص خودم، من خودم.
مفسر اسرار دین .
تفسیر رموز دینی، نماز عشائ ربانی.
اسرار آمیز، مرموز، مبهم.
رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، حرفه ، پیشه .
متصوف، اهل تصوف، اهل سر، رمزی.
تصوف، عرفان ، فلسفه درویش ها.
گیج سازی، مشکل وپیچیده سازی.
گیچ کردن ، رمزی کردن .
جذبه وشهرت معنوی، جیبه عرفانی.
افسانه ، اسطوره .
افسانه آمیز، اسطوره ای.
بصورت افسانه یا اسطوره در آوردن .
اسطوره نویس، افسانه نگار.
متخصص علم الاساطیر، افسانه شناس.
اساطیری، وابسته به اساطیر.
اساطیر شناس، افسانه شناس.
بصورت افسانه در آوردن .
افسانه شناسی، اساطیر، اسطوره شناسی.
جنون دروغ یا اغراق گوئی.
ایجاد افسانه ، افسانه سازی، رواج افسانه .
اساطیر سازی، وابسته به خلق اسطوره .
افسانه ، علم اساطیر.
چهاردهمین حرف الفبای انگلیسی، چهاردهم.
دستور العمل با N نشانی.
N تائی.
عمل N تائی.
N تائی.
عمل N تائی.
عملگر N تائی.
مکعب N بعدی.
منطق N سطحی.
N جائی.
ماده نوع 'ان '.
نیمه هادی نوع N.
گزینه N راهی.
قاپیدن ، دستگیر کردن ، توقیف.
توقیف کننده ، قاپنده .
(nabidae =) (ج. ش. )خانواده کک و ساس و حشرات، خون آشام.
(nabid =) (ج. ش. )خانواده کک و ساس و حشرات، خون آشام.
نواب، نایب السلطنه ، پولدار.
(گ . ش. ) نوعی درخت فرفیون .
(ج. ش. ) صدف مروارید، مروارید.
نظیرالسمت، حضیض، ذلت، سمت القدم.
حضیضی.
(nevus =) (طب) خال مادر زادی، خال گوشتی.
اسب کوچک سواری، اسب پیر و وامانده ، یابو، فاحشه ، عیبجوئی کردن ، نق زدن ، آزار دادن ، مرتبا گوشزد کردن ، عیبجو، نق نقو.
شخص نق زن .
(=noggin) سطل چوبی، لیوان چوبی، سر، سرانسان .
(افسانه یونان ) حوری موجد دریاچه رودخانه ، (گ . ش. ) نیلوفرآبی، مهروی شناگر.
( naive) ساده و بی تکلف، بیریا، ساده ، بی تجربه ، خام.
ناخن ، سم، چنگال، چنگ ، میخ، میخ سرپهن ، گل میخ، با میخ کوبیدن ، با میخ الصاق کردن ، بدام انداختن ، قاپیدن ، زدن ، کوبیدن ، گرفتن .
پارچه نخی و سبک وزن ساده لباسی و پرده ای.
( naif) ساده و بی تکلف، بیریا، ساده ، بی تجربه ، خام.
(naivety) سادگی، بی ریائی، خام دستی.
( naivete) سادگی، بی ریائی، خام دستی.
برهنه ، عریان ، عادی، لخت.
(pamby =) بی مزه ، بی روح، ساختگی و بی مغز.
نام.نام، اسم، نام و شهرت، آبرو، علامت، نامیدن ، بنام صداکردن ، نام دادن ، مشهور، نامدار.
شایسته نام بردن ، نامبردنی.
بی نام.
یعنی، بنام، با ذکر نام، برای مثال.
پلاک اسم.
همنام، هم اسم، کسی که بنام دیگری نام گذاری شود.
نقیض و.
عنصر نقیض و.
دریچه نقیض و.
عمل نقیض و.
عملگر نقیض و.
پرستار بچه .
بز ماده .
میلیاردیم ثانیه ، نانوثانیه .
(cella =) ضریع یا محل استقراربت در معابد یونان .
چرت، خواب نیمروز، چرت زدن ، (درپارچه و فرش ) خواب، پرز.
ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب آتش زا و پرتاب شعله ، بمب آتشزا.
پشت گردن ، پس گردن ، قفا، هیره .
لگاریتم نپری.
سفره و ملافه های خانه ، دستمال سفره و سفره و غیره .
نفتا، بنزین سنگین .
(ش. ) هیدروکربن بفرمول H8 01C، نفتالین .
(ش. ) نفتل، یکی از مشتقات نفتالین .
شلغمی شکل، شلجمی.
دستمال سفره ، دستمال، سینه بند، پیش انداز.
ناپلئون ، چکمه پاشنه بلند، ناپلئونی.
چرت زننده ، چرت زن .
(درفرش ) کلفت و پرزدار، خواب دار، قدری مست، لول، چموش، آبجوی قوی.
عشق بخود، خود پرستی.
عاشق خود.
(گ . ش) نرگس، ( افسانه یونان ) جوان رعنائی که عاشق تصویرخودشد.
(طب)حالت خواب آلودگی و میل شدیدبه خواب، حمله خواب.
حالت بی حسی وخواب آلودگی، بیحالی.
مخدر، مسکن ، مربوط به مواد مخدره .
داروی مسکن دادن ، تخدیر کردن .
منخرین ، سوراخ بینیمهره داران .
(انگلیس) مامور خفیه پلیس، جاسوسی کردن ، آزردن .
داستانی را تعریف کردن ، داستان سرائی کردن ، نقالی کردن ، شرح دادن .
گویندگی، داستان ، داستانسرائی، توصیف.
روایت، شرح.قصه ، شرح، داستان ، داستانسرائی، حکایت، روایت.
گوینده ، راوی، گوینده داستان .
تنگ ، کم پهنا، باریک ، دراز و باریک ، کم پهنا، محدود، باریک کردن ، محدود کردن ، کوته فکر.
کوتاه نظر، کوته فکر، بدون سعه نظر، دهاتی.
ایوان غربی کلیسا، هشتی.
(narwhale، =narwhal)(ج. ش. )نهنگ دریائی قطب شمال.
(narwhale، =narwal) (ج. ش. ) نهنگ دریائی قطب شمال.
(narwhal، =narwal)(ج. ش. )نهنگ دریائی قطب شمال.
وابسته به بینی، وابسته به منخرین ، خیشومی.
وابستگی به بینی.
تودماغی کردن .
ازبینی ادا کردن (حروف)، تو دماغی حرف زدن .
(=nascency) تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد.
(=nascence) تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد.
پیدایش یافته ، درحال تولد.
(گ . ش. ) گل لادن (majus Tropaeolum).
کثیف، نامطبوع، زننده ، تند و زننده ، کریه .
زایشی، مولودی.
میزان زاد و ولد، تعداد زایش وموالید جدید.
( در مورد جانوران ) شناور یا متحرک درآب.
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن ، محضر داری کردن ، گواهی رسمی کردن .
فن شنا، شناوری، شناگری.
(natatory =) وابسته به شنا.
استخر شنا، شناگاه .
(natatorial =) وابسته به شنا.
کپل ها، کفل ها، هرچیزی شبیه کفل.
ملت، قوم، امت، خانواده ، طایفه ، کشور.
حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت.
ملی، قومی، وابسته به قوم یاملتی، تبعه ، شهروند.
گارد ملی.
درآمد ملی.
باغ ملی.
ملت پرستی، ملت گرائی، ملیت، ناسیونالیزم.
ملت گرای، ملت دوست، طرفدار ملت، ناسیونالیست.
ملیت، تابعیت.
ملی سازی.
ملی کردن ، ملی شدن .
در سرتاسر کشور.
بومی، اهلی، محلی.
زبان بومی.
مساعدت با بومیان ، بومی پرستی.
(باthe) تولد عیسی، پیدایش، ولادت.
آراسته ، قشنگتر، پاکیزه ، ماهر، چالاک .
طبیعی، سرشتی، نهادی، ذاتی، فطری، جبلی، بدیهی، مسلم، استعداد ذاتی، احمق، دیوانه .طبیعی، عادی.
تاریخ طبیعی.
زبان طبیعی.
لگاریتم طبیعی.
عددطبیعی.
منابع طبیعی.
فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت.
طبیعت گرائی، فلسفه طبیعی، مذهب طبیعی، سبک ناتورالیسم.
معتقد به فلسفه طبیعی.
قبول تابعیت، خوگیری.
بتابعیت کشوری در آمدن ، پذیرفته شدن ( درکشور)، جزو زبانی وارد شدن (کلمات)، بومی شدن ( گیاه و جانور)، طبیعی شدن .
طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، آفرینش، گونه ، نوع، خاصیت، سرشت، خمیره .
(=nought) هیچ، عدم، نیستی، صفر، نابودی، بی ارزش.
شیطان ، بدذات، شریر، نا فرمان ، سرکش.
دلآشوب، حالت تهوع، حالت استفراغ، انزجار.
بالاآوردن ، حالت تهوع دست دادن ، متنفر ساختن ، از رغبت انداختن ، منزجرکردن .
تهوع آور.
تهوع آور.
دریائی، مربوط به دریانوردی، ملوانی.
میل دریائی انگلیس معادل فوت، میل دریائی آمریکامعادل/ فوت.
(ج. ش. ) حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند.
وابسته به کشتی، وابسته به نیروی دریائی.
سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ .
(تش. ) ناف، سره (مج. ) میان ، وسط.
زورقی شکل، زورقی، استخوان ناوی.
قابلیت کشتیرانی.
قابل کشتیرانی.
کشتیرانی کردن ، هدایت کردن (هواپیماو غیره )، طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، آفرینش، گونه ، نوع، خاصیت.
کشتیران ، دریانورد، هدایت گر.
کارگر غیر ماهر، کارگرحفار، ماشین حفاری.
نیروی دریائی، بحریه ، ناوگان ، کشتی جنگی.
(گ . ش. ) لوبیای چشم بلبلی سفید.
محوطه مخصوص لنگر اندازی ناوگان .
نه ، خیر، رای منفی.
اهل ناصره جلیل در یهودیه نصرانی.
عضو حزب نازی آلمان هیتلری.
( ismzna) اصول نازی.
( iismzna) اصول نازی.
حداعلای ترقی، بالاترین درجه ، ذروه .
وابسته به انسان غارنشین ، وابسته به انسان وحشی و اولیه ، خیلی کهنه .
خفیف ترین جزر و مد، کهکشند.
وابسته به شهر ناپل.
نزدیک ، تقریبا، قریب، صمیمی، نزدیک شدن .
دستیابی تقریباتصادفی.
تقریبا، فریبا.
نزدیک بین .
پاکیزه ، تمیز، شسته و رفته ، مرتب، گاو.
گله بان ، چوپان ، گاو دار.
نوک ( مخصوصا نوک لاک پشت و پرنده )، منقار، بینی، پوزه ، دهان .
(نج. ) سحاب، توده های عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری، لکه ، میغ، ابر.
سحابی، میغی، مبهم.
حالت گازی، حالت ابری، حالت غباری.
تار، محو، شبیه سحاب، بشکل ابر، تیره .
لزوما.
لازم، واجب، ضروری، بایسته ، بایا.
ایجاب کردن ، مستلزم بودن .ناگزیر ساختن ، بایسته کردن ، بایستن ، واجب کردن ، مجبورکردن .
بایسته ، لازم، واجب.
بایستگی، ضرورت، نیاز، نیازمندی، لزوم، احتیاج.
گردن ، گردنه ، تنگه ، ماچ و نوازش کردن .
دستمال گردن ، کاشکل.
گردن بند.
کراوات.
آمار متوفیات، ثبت اموات، آگهی فوت.
غیبگو، ساحر.
غیبگوئی( از طریق ایجاد رابطه با مردگان ).
مردار خواری، علاقه به اجساد.
گورستان ، شهر اموات.
مردن نسوج زنده ، فساد، بافت مردگی، مردگی.
شراب لذیذ خدایان یونان ، شهد، شربت، نوش.
(گ . ش. ) هلوی شیرین و آبدار، شلیل.
تولد یافته ، زاده ، موسوم به ، نامیده شده ، یعنی.
نیاز، لزوم، احتیاج، نیازمندی، در احتیاج داشتن ، نیازمند بودن ، نیازداشتن .
لازم، ضروری، نیازمند، ناگزیر، مایحتاج.
سوزن ، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره ، سوزن دوزی کردن ، با سوزن تزریق کردن ، طعنه زدن ، اذیت کردن .سوزن ، عقربه .
بی نیاز.
کار سوزن دوزی، گلدوزی.
(not =need) لازم نیست.
لزوما، بر حسب لزوم، ناگزیر، نیازها.
نیازمند.
(never =) هرگز.
آدم بیکاره ، آدمی که امید بهبودی برایش نیست.
شریر، زشت، نابکار، بدکار، شنیع، ناهنجار.
نفی کردن ، خنثی کردن .منفی کردن ، خنثی کردن ، بلا اثر کردن .
(=negative) منفی، خنثی کردن ، منفی کردن .نفی، خنثی سازی.
منفی.(=negation) منفی، خنثی کردن ، منفی کردن .
بازخوردمنفی.
فیلم منفی.
منطق منفی.
منفی گرائی، منفی بافی.
حالت منفی بودن .
نافی، خنثی کننده .
فروگذاری، فروگذار کردن ، غفلت، اهمال، مسامحه ، غفلت کردن .
سر بهوا، مسامحه کار.
(=negligee) لباس توی خانه بانوان .
(=neglige) لباس توی خانه بانوان .
قصور، اهمال، فراموشکاری، غفلت، فرو گذاشت.
مسامحه کار، بی دقت، فرو گذار، برناس.
ناچیزی.
ناچیز، جزئی، بی اهمیت، قابل فراموشی.
قابل مذاکره ، قابل تبدیل به پول نقد.
( negotiator) مذاکره کننده .
گفتگو کردن ، مذاکره کردن ، به پول نقد تبدیل کردن ( چک و برات)، طی کردن .
مذاکره .
( negotiant) مذاکره کننده .
زن سیاه پوست.
زنگی، سیاه ، کاکا، سیاه پوست.
طرفدار سیاه پوست.
بیمناک از نژاد سیاه .
شیهه کشیدن ( مثل اسب)، شیهه اسب.
(neighbour) همسایه ، نزدیک ، مجاور، همسایه شدن با.
( neighbourhood) همسایگی، مجاورت، اهل محل.
(neighbor) همسایه ، نزدیک ، مجاور، همسایه شدن با.
( neighborhood) همسایگی، مجاورت، اهل محل.
رگه کوچک ، وریدکوچک .
نه این و نه آن ، هیچیک ، هیچیک از این دو.
(ج. ش. ) کرم شناسی.
الهه انتقام، کینه جوئی، انتقام، قصاص.
پیشوند بمعنی جدید.
نو انسانی، وابسته به انسان جدید، شبیه انسان جدید.
(ز. ش. ) قسمت اخیر عهد سوم زمین شناسی.
سبک نئوکلاسیک ، احیا کننده سبک های قدیمی.
تولید جدید، تجدید، نوزایش.
آلت سنگی مربوط به عصر حجر جدید، نو سنگ .
وابسته به عصر حجر جدید، نوسنگی.
واژه جدید، لغت اختراعی، نوواژه .
نوپردازی، استعمال واژه یا اصطلاح جدید.
گاز نئون ، چراغ نئون ، شبیه روشنائی نئون .
لامپ نئون .
جدید الایمان ، کارآموز، مبتدی، نوچه .
وابسته به فلسفه افلاطونی جدید.
مکتب افلاطونیون جدید.
نهضت ادبی ادبای کاتولیک قرن نوزدهم.
نوزاده ، تازه بدنیا آمده ، جدید، تازه ، نویسنده تازه .
(ز. ش. ) وابسته بعهد زمین شناسی که از پایان دوره مسوزوئیک تا امروزه است.
نپالی، اهل نپال.
داروی غمزدا، چیزی که غم و غصه را بزداید.
ابرسنج.
پسر برادر، پسر خواهر، پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره .
ابربین ، ابر سنج.
کلیوی، ایجادشده در کلیه ، منشعب از کلیه .
(طب) بیماری کلیه که بیشتر لوله های کلیوی را مبتلا میکند.
خویش و قوم پرستی، انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده و اقوام نزدیک به مشاغل مهماداری.
الهه اقیانوس، نپتون ، (نج. ) ستاره نپتون .
(افسانه یونان ) هریک از پنجاه حوری دریائی که دختران نروس بوده اند.
وابسته به منطقه یا کمربند ساحلی.
(ز. ع. ) مزخرف، مهمل.
رگبرگ آذین ، رگ و پی، اعصاب، ساختمان عصبی، شبکه عصبی.
عصب، پی، رشته عصبی، وتر، طاقت، قدرت، قوت قلب دادن ، نیرو بخشیدن .
مرکز عصبی، (مج. ) مرکز فرماندهی.
(wrack nerve = ) خسته کننده اعصاب، دشوار.
(racking nerve = ) خسته کننده اعصاب، دشوار.
بی عصب، بی غیرت.
عصبی مربوط به اعصاب، عصبانی، متشنج، دستپاچه .
آدم ترسو و بی اثر، آدم محافظه کار و بی خاصیت.
(تش. ) سلسله عصب، دستگاه پی.
رگبرگ ، رگ بال، رگه اصلی، شاهرگ ، رگه بندی جانور.
پر عصب، پر رگ و پی، نیرومند، عصبانی، پر رو.
نادانی، اعتقاد باینکه حقایق غائی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود.
دماغه ، برجستگی.
آشیانه ، لانه ، آشیانه ای کردن .آشیانه ، لانه ، آسایشگاه ، پاتوق، لانه ساختن ، آشیان کردن ، آشیان گرفتن ، درمحل محفوظی جای گرفتن ، پیچیدن .
تخمی که درلانه مرغ میگذارند تا مرغ تخم کند، مایه ، اندوخته .
تودرتو، آشیانه ای.
تودرتوئی، آشیانه ایبودن .
انباره تودرتو، انباره پشته ای.
آشیان گرفتن ، لانه کردن ، آسودن ، در آغوش کسی خوابیدن .
جوجه آشیانه ، بچه پرندگان ، آشیان گیری.
(افسانه یونان ) پیر مرد مشاور و عاقل جنگ تروا، پیر دانا و مشاور، پیرمرد.
کلیسای نسطوری قدیم ایران .
تور، توری، دام، شبکه ، تارعنکبوت، تور ماهی گیری و امثال آن ، خالص، ویژه ، خرج دررفته ، اساسی، اصلی، بدام افکندن ، با تورگرفتن ، شبکه دارکردن ، بتورانداختن .شبکه ، تور، خالص.
دارای بال مشبک .
واقع در پائین ، در زیر، زیر، پائین ، واقع در زیر.
هلند.
پست ترین ، اسفل، پائین ترین ، زیر ترین .
عالم اموات، عالم اسفل.
شبکه بندی، شبکه ، توری دوزی، تور سازی.
(گ . ش. ) گزنه ، انواع گزنه تیغی گزنده ، بوسیله گزنه گزیده شدن ، (مج. ) ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن ، برانگیختن ، رنجه داشتن .
(=irritating) آزاردهنده ، رنج آور.
شبکه ، شبکه توری، شبکه ارتباطی، وابسته به شبکه .شبکه .
شبکه کاو، تحلیل کننده شبکه .
عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب.
(طب) درد اعصاب، درد عصبی، مرض عصبی، پی درد.
(طب ) سر درد و حساسیت بی مورد، ضعف اعصاب.
پی آماس، التهاب یا آماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهیفلج میگردد.
پی زاد، ایجاد کننده بافت عصبی، دارای ریشه عصبی.
وابسته به عصب شناسی یا پی شناسی.
ویژه گر اعصاب.
عصب شناسی، بحث علمی عصب شناسی، پی شناسی.
وابسته باعصاب و عضلات، عصبی و عضلانی.
رشته مغزی و ستون فقراتی، یاخته عصبی.
دچار اختلالات عصبی.
(طب) اختلال اعصاب، اختلال روانی، نژندی.
آدم عصبانی، دچار اختلال عصبی، عصبی، نژند.
مخدر اعصاب.
خنثی کردن ، اخته کردن ، وابسته به جنس خنثی، خنثی، بی طرف، بی غرض، اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است، خواجه .
خنثی، بی طرف.بیطرف، بدون جانبداری، خنثی، بیرنگ ، نادر گیر.
الکل سفید.
مخابره خنثی.
منطقه خنثی، منطقه بی طرف.
سیاست بی طرفی.
بیطرفی، نادرگیری.
خنثی سازی، بیطرف کردن .
خنثی کردن ، بطور شیمیائی خنثی کردن .
نیوترون ، ذره بدون بارالکتریکی.
هرگز، هیچگاه ، هیچ وقت، هیچ، ابدا، حاشا.
با اینحال، با این وجود، علیرغم، هنوز، باز.
هرگز دیگر، دیگر ابدا.
(naevus =)(طب) خال مادر زادی، خال گوشتی.
تازه ، جدید، نو، اخیرا، نوین ، جدیدا.
دخشه تعویض سطر.
کتب عهد جدید مسیحیان .
نیمکره غربی یا دنیای جدید، آمریکا.
سال نو، سال جدید.
روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است.
نوزاد، تازه زائیده شده ، تازه تولد شده .
تازه وارد، نوآیند.
تیرمیان پلکان مارپیچ، پایه نرده .
امروزی، مطابق مد روز، تازه .
جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده ، نوظهور، بدیع.
(جغ. ) جزیره نیوفاوندلند.
بتازگی، اخیرا.
تازه ازدواج کرده ، تازه داماد، تازه عروس.
هلال ماه نو، اول ماه .
خبر، اخبار، آوازه .
مصاحبه و کنفرانس مطبوعاتی.
روزنامه فروش.
پسر روزنامه فروش.
اخباررادیوئی یا تلویزیونی، خبر پراکندن .
خبرنامه .
روزنامه فروش، خبرنگار، گوینده اخبار.
(=gossipy) خبرکش، خبرچین .
روزنامه ، روزنامه نگاری کردن .
روزنامه نگار، صاحب و گرداننده روزنامه .
ماشین چاپ روزنامه ، طبع روزنامه .
فیلم اخبار جاری روز.
روزنامه فروشی، دکه روزنامه فروشی.
قابل توجه عامه برای درج در روزنامه ، قابل انتشار، جالب و بموقع.
پرخبر، دارای اخبار زیاد.
(ج. ش. ) سوسمار آبی، سمندر آبی.
نیوتن ، واحد نیرو در دستگاه . S. K. M.
وابسته به سر اسحق نیوتن و کشفیات او.
بعد، دیگر، آینده ، پهلوئی، جنبی، مجاور، نزدیک ترین ، پس ازآن ، سپس، بعد، جنب، کنار.
نزدیک ترین خویشاوندان ، منسوب بلافصل، وارث بلافصل.
تابع حالت بعدی.
سلسله ، پیوند.اتصال، رابطه ، رابطه داخلی، گروه متحد.
(ش. ) نیاسین ، اسید نیکوتینیک .
رودخانه و آبشار نیاگارا.
نوک قلم، نوک ، دسته ، قلم تراشیدن .
لقمه یا تکه کوچک ، گاز زدن ، اندک اندک خوردن ، مثل بز جویدن .
نازنین ، دلپسند، خوب، دلپذیر، مطلوب، مودب، نجیب.
وابسته باعتقاد نامه نیسن .
اعتقاد نامه نیسن .
ظرافت، خوبی، دلپذیری، مطلوبی، احتیاط، دقت.
تو رفتگی در دیوار، طاقچه ، توی دیوار گذاشتن .
شکستگی، شکاف، دندانه ، موقع بحرانی، سربزنگاه ، دندانه دندانه کردن ، شکستن .
نیکل، ورشو، سکه پنج سنتی، آب نیکل دادن .
خط تاخیری نیکلی.
آلیاژی مرکب از مس و روی و نیکل، ورشو.
شیهه ، شیهه کشیدن ، خنده کردن .
(nickname، =knickknack) کنیه ، نام خودمانی، کنیه دادن ، ملقب کردن .
(nicknack، =knickknack) کنیه ، نام خودمانی، کنیه دادن ، ملقب کردن .
(گ . ش. ) توتون ، گیاه توتون .
(ش. ) نیکوتین .
وابسته به نیکوتین .
چشمک زدن ، برهم زدن پلک چشم.
احمق، گیج، کودن .
در آشیانه قرار گرفته ، هم آشیانه .
آشیانه سازی.
خویش و قوم مونث، دختر برادر یا خواهر و غیره .
سیاه قلم، مینای سیاه ، سیاه قلم زدن .
خیلی خوب، جذاب، زیرک ، چالاک ، نکته دان .
آدم خسیس، آدم تنگ چشم، لئیم.
خسیس، چشم تنگ ، خسیسانه .
کاکاسیاه ( بتحقیر)، سیاه پوست.
ور رفتن ، وقت گذراندن ، خرده گرفتن .
اندک ، ایراد گیر.
نزدیک ، قریب، مجاور، تقریبا، نزدیک شدن .
شب، غروب، شب هنگام، برنامه شبانه ، تاریکی.
شبکور.
آدم شب زنده دار.
(ج. ش. ) مرغ حق، مرغ شب خوان .
( nightgown) لباس خواب.
شب کلاه ، مشروب قبل از خواب.
( nightdress) لباس خواب.
کاباره ، کاباره رفتن .
( =nightclothes) لباس خواب.
شب هنگام، شبانگاه .
لباس شب، پیژامه .
(ج. ش. ) هزاردستان ، بلبل.
(ج. ش. ) بوف اروپائی.
تمامی شب، در سرتاسرشب، از سرشب تا بامداد.
شبانه ، هر شب.
خفتک ، کابوس، بختک ، خواب ناراحت کننده و غم افزا.
کابوس مانند، ترسناک .
چوب قانون ، باتوم پاسبان .
شب هنگام، جزر و مد شبانه .
شب، شبانگاه ( یعنی ازمغرب تاسپیده دم).
کسیکه شب در خواب راه میرود، فاحشه ، جانور شب پر.
سیاهی، سیاه شدگی، تیرگی، سیاه چردگی.
سیاهپوست، سیاه شونده .
سیاهی، تاریکی.
پوچ گرائی، اعتقاد به تباهی و فساد دستگاههای اداری و لزوم از بین رفتن آنها، انکار همه چیز، عقاید نهیلیستی.
منکر همه چیز، پوچ گرا.
پوچی، هیچی، عدم.
(افسانه یونان ) الهه پیروزی.
پوچ، هیچ.صفر، هیچ، معدوم.
رود نیل.
بی میل بودن ، نخواستن ، انکار کردن .
وابسته به رود نیل.
دزدیدن ، کش رفتن .
چست، جلد، فرز، چابک ، چالاک ، زرنگ ، تردست.
هاله ، اوهام، ابر بارانی.
زیادی، حشو و زواید، بیاعتدالی، اطناب.
نازک نارنجی و ژستی، فاقد نیرو، کم اثر، بی روح.
نمرود، ستمگر.
ساده لوح، احمق.
عدد نه ، نه عدد، نه تا، نه نفر، نه چیز، نه تائی.
نه برابر، نه بخشی.
بازی بولینگ با میله چوبی.
متمم نسبت به .
عدد نوزده ، نوزدهمین مرتبه ، نوزده تائی.
نوزدهمین .
نودمین ، نودمین درجه یا مرتبه .
نود، عدد نود، نود نفر، نودچیز.
احمق، کودن .
پارچه نرم و مواج ابریشمی.
نهمین ، نهمین مرتبه ، یک نهم، درنهمین درجه .
نیشگون ، گازگرفتن ، کش رفتن ، جوانه زدن ، شکفتن ، مانع رشدونموشدن ، ببادانتقادگرفتن ، دراثرسرما بیحس شدن ، صدمه زدن ، دردناک بودن ، جفت جفت زدن ، پریدن ، جیمشدن ، چیز، چیزی، جزئی، نیش، زخمزبان ، سرمازدگی(گیاه وجوانه ها)، طعمتندوتیز(مثلفلفل)، سوزش، دزدی،
پهلو به پهلو، تقریبا برابر.
منگنه ، فندق شکن ، قند شکن گاز انبری.
سرد، گزنده ، تند.
نوک پستان ، نوک غده ، پستانک مخصوص شیربچه ، ازنوک پستان خوردن .
ژاپنی.
زننده ، طعنه آمیز، سوزش دار، تند و تیز، چالاک .
تقلا، اراده ، تمایل، میل.
(nitre) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نیترات سدیم.
روشن ، براق، شفاف.
(ش. ) نیترات، نمک معدنی یا نمک آلی جوهر شوره ، نیترات سدیم یا پتاسیم، شوره ، به نیترات تبدیل کردن .
(niter) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نیترات سدیم.
دارای نیتروژن با ظرفیت بالا.
ازت، نیتروژن .
با نیتروژن ترکیب کردن ، تبدیل به ازت کردن ، دارای نیتروژن کردن .
(ش. ) ترکیبروغنی سنگین بفرمول 3(NO2 O) H5 C3.
دارای شوره ، شوره دار، دارای نیتروژن با طرفیت پائین .
آدم پریشان حواس، آدم کله خشک و احمق.
حوری دریائی، هیچ، هیچکس، رای مخالف دادن ، وتو کردن ، منع کردن ، اصلا، بهیچ وجه ، نه خیر.
( nonofil) تاریا رشته واحد تاب نخورده .
(.n)(. No) =number، (.adj and . adv) پاسخ نه ، منفی، مخالف، خیر، ابدا.
زمین بلاصاحب و غیر مسکون ، باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی.
( nobody) هیچکس.
دستورالعمل بی اثر.
( value par no) بدون ارزش واقعی، بی ارزش.
(par no) بدون ارزش واقعی، بی ارزش.
مسافری که جا برای خود محفوظ کرده ولی برای سفر حاضر نمیشود.
نوح پیغمبر.
دستیگره ، قلنبه ، سر، ضربت بر سر، کسیکه از طبقات بالاباشد.
بطرف خود آوردن ، طرفدار خود کردن ، سرقت کردن ، سواستفاده کردن ، جرزدن ، تقلب کردن .
قلنبه ، درجه یک ، اعلی، ظریف، خیلی شیک ، عالی.
جایزه نوبل.
نجابت، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا.
آزاده ، اصیل، شریف، نجیب، باشکوه .
نجیب زاده .
نجبا، اشراف، اشرافیت.
بزرگواری و سخاوتمندی، نشانه نجیب زادگی.
هیچ کس، هیچ فرد، آدم بیاهمیت، آدمگمنام.
زیان رسان ، مضر، مقصر.
سوفار، جای زه کمان ، شکاف میان کفل ها، پیکان بر زه گذاشتن ، زه کردن .
(noctambulism) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هیپنویتزم)، شبگردی.
(noctambulation) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هیپنویتزم)، شبگردی.
فسفر، شب تاب، تاژکداران شب تاب دریائی.
عبادت نیمه شب، سحر خوانی، شبانه .
شبانه ، عشائی، واقع شونده در شب، نمایش شبانه .
(مو. ) قطعه موسیقی دل انگیز و رویائی، نقاشی از منظره شب.
زیان آور، مضر.
تکاندادن سر بعلامت توافق، سرتکان دادن ، باسراشاره کردن ، تکان سر.
گرهی، واقع درنزدیک گره ، عقده ای.گره ای.
وابستگی به گره ، نزدیکی به گره .
پشت سر، پشت گردن ، سر، کله .
گره ، اشکال، دشواری، برآمدگی، ورم، غده ، منحنی.گره .
(nodous) دارای برآمدگی های مشخص، گره دار، قنبلی.
( nodose) دارای برآمدگی های مشخص، گره دار، قنبلی.
گره دار، ورم کرده ، قلنبه شده ، گره گره .
قلنبه کوچک ، کلوخه ، برآمدگی، عقده .
(nodulous) قلنبه دار، دارای برآمدگی های ریز.
(nodulose) قلنبه دار، دارای برآمدگی های ریز.
گره ، اشکال، گرفتاری.
عید نوئل، سرود میلاد مسیح، جشن میلاد مسیح.
شخص دانا و فکور، ادراکی، معرفتی، هوشی، ذهنی، قیاس منطقی.
(nogg) میخ بزرگ چوبی، زرده تخم مرغ که بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(nog) میخ بزرگ چوبی، زرده تخم مرغ که بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(=naggin) سطل چوبی، لیوان چوبی، سر، سرانسان .
بهیچوجه ، ابدا، بهر حال، ناجور.
خش، اختلال، پارازیت، سروصدا.صدا، شلوغ، سر وصدا، قیل و قال، طنین ، صدا راه انداختن ، پا رازیت، شایعه و تهمت.
خش زا.
میزان خش.
تفاوت خش.
بی صدا.
مضر، زیان بخش، بدبو، کریه ، نامطلوب.
پر سر وصدا.پرخش، پرسروصدا، شلوغ.
باب پرخش.
اسم مستعار نویسندگان ، کنیه .
کوچ گر، بدوی، چادر نشین ، ایلیاتی، خانه بدوش، صحرانشین .
چادر نشین ، وابسته به کوچ گری.
صحرانشینی، کوچ گری.
اسم، نام.
فهرست لغات و اسامی، کنیه دهنده ، لقب دهنده .
فهرست واژه ها و اصطلاحات یک علم یا یک فن ، مجموعه لغات، نام، فهرست علائم و اختصارات.
نام گذاری، فهرست اصطلاحات.
اسمی، صوری، جزئی، کم قیمت.اسمی.
پهنای بانداسمی.
ارزش اسمی.قیمت اسمی، سهمی، قیمت واقعی سهم که روی آن نوشته شده .
فلسفه صوری.
کاندید کردن ، نامیدن ، معرفی کردن ، نامزد کردن .
نام گذاری، کاندید، تعیین ، نامزدی (در انتخابات).
(حالت ) کنائی، حالت فاعلی، فاعلی، کاندید شده ، تعیین شده .
نامزد، کاندید شده ، منصوب، تعیین شده ، ذینفع.
وابسته به قانون ، شبیه قانون ، منطبق با قانون .
پیشوندی است بمعنی >منفی< یا >خیر< و غیر.
نامبهم، غیرمبهم.
دارای فکر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراک .
ناهمجوار، غیرهمجوار.
غیرقطعی.
رمزناموجود.
غیرعددی.
رای منفی.
بدون بازگشت به صفر.
زمان بندی نشده .
غیریکسان ، غیریکنواخت.
فاقد اهلیت قانونی، صغیر، خردی، عدم بلوغ، عدم رشد.
آدم نود ساله ( یاکمتر از صد سال)، نود ساله .
ضلعی، گوشه .
غیر متعهد، ناهم پیمان .
نا هم پیمانی، عدم تعهد.
فعلا، مقصود فعلی، عجالتا.
سهل انگاری، لاقیدی، پشت گوش فراخی.
سهل انگار، اهمال کار، مسامحه کار، بی علاقه .
غیر مبارز، افراد غیر نظامی.
افسر دون رتبه ، درجه دار، افسر وظیفه .
رد کننده ، غیر صریح، غیر مشخص.
جسم غیر هادی، نارسانا.
ناپیرو، نامقلد، معاند، ناموافق، مخالف کلیسای رسمی، خود رای.
ناپیروی، عدم رعایت، عدم تشابه ، عدمموافقت، معاندت، ناهمنوائی.
عدم همکاری.
غیرقابل طبقه بندی، وصف ناپذیر، نامعین .
غیرمخرب.
خواندن غیرمخرب.
نافصل.
هیچ، هیچیک ، هیچکدام، بهیچوجه ، نه ، ابدا، اصلا.
چیز غیر موجود، جیز وهمی و خیالی، عدم.
دریچه نابرابری.
انباره پاک نشدنی.
چیز بی نظیر.
بااین وجود، با اینحال.
اجراناپذیر.
دستورالعمل اجراناپذیر.
قصور در انجام امری، اهمال.
بدون مواد آهنی، غیرآهنی، فلزات غیر آهنی.
عمل ناهمانی.
عدد یک با صفر.
غیر هادی، غیر قابل القا مغناطیسی.
سیاست عدم مداخله ، سیاست کناره گیری، عدم مداخله .
ورودی غیروارونگر.
غیرخطی.
بهینه سازی، غیر خطی.
برنامه ریزی غیر خطی.
قفل ناشدنی.
غیر فلز.
غیر فلزی.
نامنفی، غیر منفی.
عدد نامنفی.
( filament nmono) تاریا رشته واحد تاب نخورده .
دستگاه غیر اهمی.
غیر مساوی، بی همتا، بی نظیر.
بیطرف.
پریشانی، آشفتگی، بی تصمیمی، بی تصمیم، بی تصمیم بودن ، پریشان کردن .
نامثبت، غیر مثبت.
نافر آور، غیر مولد، غیر تولیدی.
توقف برنامه ریزی نشده .
جابجاناپذیر.
غیر طبیعی، مصنوعی، غیرحاکی.
(nonresidency) عدم اقامت، غیر مقیم ( بودن )، غیر ساکن .
(nonresidence) عدم اقامت، غیر مقیم ( بودن )، غیر ساکن .
عدم مقاومت.
غیرحصری، عام.
یاوه ، مهمل، مزخرف، حرف پوچ، بیمعنی، خارج از منطق.
مزخرف، چرند.
یاوگی، چرندی، مهملی، بیمعنی گری.
نامربوط، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا، غیر منطقی.
غیر مشخص، غیر معین ، نامعلوم، کم اهمیت.
بدون توقف، یکسره .
(حق. ) عدم تعقیب.
عدم پشتیبانی، عدم پرداخت خرجی یا نفقه .
بدون هجائی، غیر هجائی.
غیر پایانی.
نماد غیر پایانی.
کسیکه عضو اتحادیه کارگری نیست، غیر وابسته بسندیکای کارگری.
عدم استفاده ، بیمصرفی.
غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان .
غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده .
( درمورد مایعات و غیره ) غیرفرار.
غیر صفر.
رشته فرنگی، ماکارونی، احمق، ابداع کردن .
گوشه ، قطعه زمین پیش آمده ، برآمدگی.
نیمروز، ظهر، وسط روز.
ظهر، وسط روز، نیم روز.
استراحت نیمروز، هنگام ظهر، ناهار.
نیمروز، ظهر، اوج، بالاترین نقطه .
موقع ظهر، نیمروز.
کمند، خفت، دام، بند، تله ، در کمند انداختن .
(گ . ش. ) انحیر هندی (از جنس nopalea).
نفی، جواب منفی.
نه این و نه آن ، هیچ یک ( با neither وnot بکار میرود).نقیض یا.
دریچه نقیض یا.
وابسته به شمالاروپا، شمالی.
هنجار، اصل قانونی، قاعده ، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط، معدل.
عادی، معمول، طبیعی، میانه ، متوسط، به هنجار.عادی، معمولی، هنجار.
درروی عادی.
صورت عادی، صورت هنجار.
محدوده عادی.
دانش سرا، دارالمعلمین .
پایان عادی.
حالت عادی، به هنجاری.عادی بودن ، هنجاری.
عادی شدن .هنجارسازی.
بصورت عادی و معمولی در آوردن ، طبیعی کردن ، تحت قانون و قاعده در آوردن .هنجار کردن .
هنجار، هنجار شده .
صورت هنجار.
اتصال معمولا بسته .
اتصال معمولا باز.
اهل نرماندی، از نژاد نرمان .
هنجاری، قاعده ای، اصولی، معیاری، قانونی، اصلی.
اهل اسکاندیناوی، مربوط به اسکاندیناوی.
( northman) اسکاندیناوی باستانی.
شمال، شمالی، باد شمال، رو به شمال، در شمال.
قطب شمال.
(نج. ) ستاره قطبی.
عازم شمال.
شمال خاوری، شمال شرقی، شمال شرق.
باد شمال خاوری، نسیم شمال شرقی.
شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی.
بطرف شمال شرقی، شمال شرقی.
بیشتر بطرف شمال، شمالی، باد سرد شمالی.
شمالی.
شمالی، ساکن شمال، باد شمالی.
شفق شمالی، نور فجر شمالی ( قطب).
اهل شمال.
( norseman) اسکاندیناوی باستانی.
(northwards) بسوی شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالی.
(northward) بسوی شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالی.
شمال باختری، شمال غرب، شمال غربی.
باد شمال غربی، طوفان شمال غربی.
شمال غربی.
بطرف شمال غربی، روبشمال غربی.
نروژ.
نروژی.
بینی، عضو بویائی، نوک بر آمده هر چیزی، دماغه ، بو کشیدن ، بینی مالیدن به ، مواجه شدن با.
دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه .
شیرجه ناگهانی در هواپیما، تنزل ناگهانی قیمت، ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن .
رودماغی، پوز بند اسب.
رعاف، خون دماغ.
دسته گل، گلدسته ، دسته گل یا یک دسته علف.
رو دماغی، پوزه بند، پل عینک .
(nosy) دارای شامه تیز، فضول.
مبحث شناسائی و تقسیم بندی امراض.
دلتنگی برای میهن ، احساس غربت.
دلتنگ ، غریب.
سوراخ بینی، منخر.
داروئی که علاج هر درد باشد، علاج هر چیز.
(nosey) دارای شامه تیز، فضول.
نه خیر، حرف منفی.نقیض، نقض، نفی.
مدار نقض، مدار نفی.
عمل نقض، عمل نفی.
قابل توجه ، توجه شود.
برجستگی، اهمیت، شهرت.
شخص بر جسته ، چیز برجسته ، جالب توجه .
وابسته به دفتر اسناد رسمی.
گواهی محضری و رسمی.
دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر.
نماد کردن ، یادداشت برداشتن ، یاد داشت کردن ، یادداشتی.
نشان گذاری.نماد سازی، یاد داشت، ثبت، توجه ، بخاطر سپاری، حاشیه نویسی.
شکاف، بریدگی، شکاف چوبخط، سوراخ کردن ، شکاف ایجاد کردن ، چوبخط زدن ، فرورفتگی.
(مو. ) کلید پیانو، آهنگ صدا، نوت موسیقی، خاطرات، یادداشت ها( درجمع)، تذکاریه یادداشت کردن ، ثبت کردن ، بخاطر سپردن ، ملاحظه کردن ، نوت موسیقی نوشتن .یاداشت، تبصره ، توجه کردن ، ذکر کردن .
کتابچه یادداشت، دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی.
برجسته ، مورد ملاحظه .
قابل توجه ، قابل دقت، مورد توجه ، باارزش.
هیچ، نیستی، صفر، بی ارزش، ابدا.
آگهی، خبر، اعلان ، توجه ، اطلاع، اخطار، ملتفت شدن ، دیدن ، شناختن .ملاحضه کردن ، اخطار، آگهی.
قابل ملاحضه ، برجسته .قابل توجه .
اخطار، آگاه سازی.اطلاع، اخطار، تذکر.
اخطار کردن ، آگاه ساختن .آگاهی دادن ، اعلام کردن ، اخطار کردن .
(notional) تصور، اندیشه ، فکر، نظریه ، خیال، ادراک ، فکری.تصور، مفهوم.
(notion) تصور، اندیشه ، فکر، نظریه ، خیال، ادراک ، فکری.
انگشت نمائی، رسوائی، بدنامی.
بدنام رسوا.
باوجود اینکه ، علی رغم، باوجود، بدون توجه .
شیرینی بادام دار، نان بادامی.
(=naught) عدم، هیچ.
وابسته به معنویات و خدایان .
(فلسفه کانت) مجرد، وجود مجرد، معقولات، معنویات.
اسم، نام، موصوف.
قوت دادن ، غذا دادن ، خوراک دادن ، تغذیه .
مغذی، مقوی.
غذا، قوت، خوراک ، تغذیه .
عقل، خرد، قوه ادراک .
(فرانسه ) تازه بدوران رسیده .
(نج. ) ستاره ای که نور آن چند روزی زیاد شده و دوباره کم شود، فانی ستاره ، نو اختر.
ساوسنگ .
ابتکار، ابداع، نوسازی.
نو، جدید، بدیع، رمان ، کتاب داستان .
(novelette) داستان کوتاه .
(novelet) داستان کوتاه .
رمان نویس.
وابسته به داستان و رمان .
بشکل داستان در آوردن ، بدعت گذاردن .
داستان ، حکایت، رمان کوتاه .
تازگی، نوظهوری، چیز تازه ، چیز نو.
نوامبر، نام ماه یازدهمسال فرنگی.
عدد یک با شصت صفر.
تازه کار، نو آموز، مبتدی، جدیدالایمان ، آدم ناشی، نوچه .
( novitiate) مرحله تازه کاری، کار آموزی، تازه کار.
( noviciate) مرحله تازه کاری، کار آموزی، تازه کار.
ماده بی حس کننده موضعی پروکائین ، نوکائین .
حالا، اکنون ، فعلا، در این لحظه ، هان ، اینک .
امروزه ، این روزها.
به هیچ طریق، بهیچوجه .به هیچ طریق، بهیچوجه .
(nowheres) هیچ جا، هیچ کجا، در هیچ مکان .
نسبتا دور، دور، ابدا.
(nowhere) هیچ جا، هیچ کجا، در هیچ مکان .
هیچ جا، هیچ کجا.
ابدا، هیچ، بهیچوجه ، به هیچ عنوان .
الهه شب، شب.
مضر، مهلک .
سر لوله آب، بینی، پوزه ، دهانک .
ترانزیستور ان پی ان .
در مرحله چند، در مرتبه بیشمار.
سیزدهمین حرف الفبای یونانی.
فرق جزئی، اختلاف مختصر، نکات دقیق وظریف.
برآمدگی، قلنبه ، تکه .
میوه ناقص، میوه نارس.
برآمدگی یاگره کوچک ، قنبلی.
اهل کشور نوبی یا حبشه .
قابل ازدواج و همسری.
بلوغ، تنه شوهر بودن .
استراحت کردن ، سگک یا چفت و بست را باز کردن ، آسودن .
قفائی، وابسته به پشت گردن .
هسته ای، مغزی، اتمی.
بشکل هسته شدن ، تشکیل هسته دادن ، جمع شدن ، هسته دار، دارای هسته .
هستک گرد میان هسته سلول.
(ش. ) پروتون یا نوترون موجود درهسته اتمی.
(فیزیک ) هسته شناسی، بحث هسته اتمی.
هسته ، مغز، اساس.هسته ، مغز، اساس، لب، هسته مرکزی.
انواع اتمهائی که حاوی پروتون و نوترون و مقداری نیرو میباشند.
لخت، برهنه ، پوچ، عریان ، بی اثر.
باآرنج زدن ، سقلمه ، اشاره کردن .
عریان گری، پیروی از عقاید جماعت برهنگان ، برهنگی.
برهنگی گرای، طرفدار برهنگی.
برهنگی، عریان بودن .
پوچ، بی اثر، ناچیز.
قطعه ، تکه فلز.
آزار، مایه تصدیع خاطر، مایه رنجش، اذیت.
پوچ، تهی.ملغی، باطل، بلااثر، صفر.
( حق. ) بی اثر، باطل و بی اثر.
(nul) دخشه پوچ.
دستورالعمل پوچ.
مجموعه پوچ، مجموعه تهی.
رشته پوچ، رشته تهی.
ابطال.
باطل کننده .
بی اثر کردن ، لغو کردن .
بطلان ، بی اعتباری، نیستی، عدم، پوچی، صفر.
کرخ، بیحس، کرخت، بیحس یا کرخت کردن .
عدد، شماره .عدد، رقم، شماره ، نمره ، شمردن ، نمره دادن به ، بالغ شدن بر.
شماره زا.
محدوده اعداد.
سیستم عدد نویسی.
کرخ، بیحس کننده .
( numskull =) بیشعور.
الوهیت، خدائی، وجود الهی، خدا، روح.
قابل شمارش، معدود.
رقم، نمره .شماره ای، عددی، هندسی، رقومی، شماره .
قادر شمردن ، خواندن یا شمردن ، حساب کردن ، بشمار آوردن .
شمارش، احتساب.شمارش.
سیستم شمارشی.
برخه شمار، شمارنده ، شمارشگر، صورت کسر.صورت کسر، شمارنده .
عددی، نمره ای.
عددی و الفبائی.
دخشه عددی.
دخشگان عددی.
رمز عددی.
داده عددی، داده های عددی.
صفحه کلید عددی.
منگنه عددی.
نمایش عددی.
زیرمجموعه عددی.
کلمه عددی.
عددی، شماره ای، شمارشی.عددی.
آنالیز عددی، عددکاو.
کنترل عددی.
ارقام، اعداد.
مبحث معانی رمزی اعداد.
بیشمار، بسیار، زیاد، بزرگ ، پرجمعیت، کثیر.
ماورائالطبیعه ، اسرارآمیز، روحی، مقدس.
مسکوک شناسی، وابسته به سکه شناسی، مدال شناسی.
( numbskull =) بیشعور.کله خشک ، بی مخ، بیشعور.
راهبه ، زن تارک دنیا.
سفارت پاپ.
سفیر پاپ، ایلچی پاپ، پیک ، رسول.
زبانی، شفاهی.
صومعه .
وابلسته بعروسی، نکاحی، عروسی، زفافی.
پرستار، دایه ، مهد، پرورشگاه ، پروراندن ، پرستاری کردن ، شیر خوردن ، باصرفه جوئی یا دقت بکار بردن .
دایه ، دختر پرستار.
محل نگاهداری اطفال شیر خوار، پرورشگاه ، شیر خوارگاه ، قلمستان ، گلخانه ، نوزادگاه .
اشعار مخصوص کودکان .
کودکستان ، مدرسه بچه های کمتر از پنج سال.
باغبان ، پرورنده گیاهان ، زارع.
شیشه شیر بچه ، بطری شیر بچه .
آسایشگاه پیران .
بچه شیر خوار، بچه ای که مورد مواظبت قرار میگیرد.
پرورش، تربیت، تغذیه ، غذا، بزرگ کردن (کودک )، بار آوردن بچه ، پروردن .
مهره .جوز، چرخ دنده ساعت، آجیل، مهره ، آجیل گرد آوردن ، دیوانه ، خل.
رنگ قهوه ای فندقی، رنگ شاه بلوطی.
پائین افتاده ، سرازیر آویخته ، زیور آویخته .
اشاره با سر، سر فرود آوردن ، خمیدگی، رقص محوری، گردش.
فندق شکن .
فندق کوچک ، هسته کوچک .
درخت جوز.
مغذی، ماده مغذی، ماده مقوی از لحاظ غذائی.
تغذیه ، کسب نیرو بوسیله غذا، بقوت، غذا، خوراک .
تغذیه ، تقویت، قوت گیری، قوت، خوراک ، غذا.
ویژه گر تغذیه .
( nutritive) مغذی.
( nutritious) مغذی.
آجیل، دیوانه ، مفتون .
پوست فندق و بادام و غیره ، مختصرا، ملخص کلام.
پر گردو، پرفندق، معطر، دیوانه .
با پوزه کاویدن یا بو کردن ، پوزه بخاک مالیدن ، غنودن ، عزیز داشتن .
مرض شبکوری.
شبکور.
نایلون .
حوری، زن بسیار زیبا.
حوریچه ، دختر کوچک و زیبا.
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیر قابل حصول.
میل شدید زن بجماع، حشری بودن زن .
پانزدهمین حرف الفبای انگلیسی.
بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند، بچه ناقص الخلقه ، ساده لوح.
(گ . ش. ) بلوط، چوب بلوط.
(گ . ش. ) مازو.
ساخته شده از چوب بلوط، بلوطی.
الیاف قیراندود کنف مخصوص درزگیری.
پارو، پارو زدن .
پارو زن ، پارو زن مسابقات قایقرانی.
واحه ، آبادی یا مرغزار میان کویر.
جو دو سر، جو صحرائی، یولاف، شوفان ، جو دادن .
مرکب از دانه های جو.
پیمان ، سوگند، قسم خوردن .
آردجودوسر، شوربای آردجودوسر.
سخت دلی، لجاجت.
سخت دل، بی عاطفه ، سرخت، لجوج، سنگدل.
اطاعت، فرمانبرداری، حرف شنوی، رامی.
فرمانبردار، مطیع، حرف شنو، رام.
کرنش، احترام، تواضع، تعظیم.
ستون هرمی شکل سنگی.
با این علامت'-' نشان گذاردن .
نشانی بدین شکل'-'.
(درافسانه های بین النهرین ) پادشاه پریان .
فربه ، گوشتالو، چاق.
مرض چاقی، فربهی.
اطاعت کردن ، فرمانبرداری کردن ، حرف شنوی کردن ، موافقت کردن ، تسلیم شدن .
گیج کردن ، مبهم و تاریک کردن .
مبهم و تاریک کردن .
مرگ ، وفات، مجلس ترحیم.
(حق. ) بیان ضمنی و تصادفی.
آگهی در گذشت، وابسته به وفات.
مورد ایراد، قبیح، ناشیسته .
مقصود، شیئ.چیز، شیی، موضوع، منظره ، هدف، مفعول، کالا، اعتراض کردن ، مخالفت کردن .
برنامه مقصود، دستورالعملهای مقصود.
کامپیوتر مقصود.
دسته کارت مقصود.
زبان مقصود.
ماشین مقصود.
واحد مقصود.
برنامه مقصود.
روال مقصود.
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن ، بنظر آوردن ، بصورت مادی و خارجی مجسم کردن .
ایراد، اعتراض، مخالفت، استدلال مخالف.
مقصود، هدف، عینی، معقول.قابل مشاهده ، بی طرف، علمی و بدون نظر خصوصی، حالت مفعولی، برونی، عینی، هدف، منظور.
(د. ) اسم یا صفت یا ضمیرمکمل صفت موضحه در مسندالیه ، مکمل موضوع.
برون گرائی، عین گرائی فلسفه مادی، ادبیات و هنر مادی، مادی گرائی.
عینی بودن ، مادیت، هستی، واقعیت، بیطرفی و بی نظری.
تقبیح کردن ، سخت مورد انتقاد قرار دادن .
پهن شده در قطبین ، پخت.
خیرات، اهدا نان .
در محظور قرار دادن ، متعهد و ملتزم کردن ، ضامن سپردن ، ضروری.
التزام، محظور، وظیفه .
الزامی، فرضی، واجب، ( حق. ) لازم، الزام آور.
مجبور کردن ، وادار کردن ، مرهون ساختن ، متعهد شدن ، لطف کردن .
متعهدله ، بستانکار، راهن .
آماده خدمت، حاضر خدمات، مهربان ، اجباری، الزامی.
بدهکار، متعهد، مقروض.
مایل، مورب.اریب، مایل، غیر مستقیم، منحرف، حاده یا منفرجه .
زاویه تند ( حاده ) یا باز ( منفرجه ).
انحراف اخلاقی، گمراهی، کجی.
ستردن ، محو کردن ، زدودن ، پاک کردن ، معدوم کردن .
فراموشی، نسیان ، از خاطر زدائی، گمنامی.
فراموشکار، بی توجه .
مستطیل، دراز، دوک مانند، کشیده ، نگاه ممتد.
بدگوئی، ناسزاگوئی، سرزنش، افترا.
گزندآور، مضر، زیان بخش، نفرت انگیز، منفور.
در زیر ابر پوشاندن ، ابری کردن ، تخدیر شدن .
(مو. ) قره نی.
(oboist) قره نی زن ، فلوت زن .
(oboeist) قره نی زن ، فلوت زن .
بشکل تخم مرغ وارونه .
زشت و وقیح، کریه ، ناپسند، موهن ، شهوت انگیز.
وقاحت، قباحت، زشتی.
نامفهوم، پیچیده ، بغرنج، مخالف اصلاحات.
تاریک اندیشی، مخالفت با روشنفکری، مخالفت با علم و معرفت، کهنه پرستی، سبک نگارش مبهم.
تیره ، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام، تیره کردن ، تاریک کردن ، مبهم کردن ، گمنام کردن .
تیرگی، تاری، ابهام، گمنامی.
چاپلوس، متملق، سبزی پاک کن ، فرمانبردار.
مجلس ترحیم یا تجلیل متوفی، فرمانبرداری.
قابل مراعات، قابل مشاهده ، قابل گفتن .
رعایت.
مراعات کننده ، مراقب، هوشیار.
مشاهده ، ملاحظه ، نظر.
رصد خانه ، زیچ.
رعایت کردن ، مراعات کردن ، مشاهده کردن ، ملاحظه کردن ، دیدن ، گفتن ، برپاداشتن (جشن و غیره ).
مشاهده کننده ، مراقب، پیرو رسوم خاص.
آزار کردن ، ایجاد عقده روحی کردن .
عقده روحی، فکر دائم، وسواس.
عقده ای، دستخوش یک فکر یا میل قوی.
کهنه شدن ، منسوخ شدن ، از رواج افتادن .
کهنگی، منسوخی، متروکی، از رواج افتادگی.
کهنه ، منسوخ.
مهجور، غیرمتداول، متروک .منسوخ، مهجور، متروکه ، کهنه ، از کار افتاده .
گیر، مانع، رداع، سد جلو راه ، محظور، پاگیر.
ماما، متخصص زایمان ، قابله ، پزشک متخصص زایمان .
خیره سری، سرسختی، لجاجت.
کله شق، لجوج، سرسخت، خود رای، خیره سر.
غوغائی، پرهیاهو، پر سر و صدا، لجوج، دعوائی.
مسدود کردن ، جلو چیزی را گرفتن ، مانع شدن ، ایجاد مانع کردن ، اشکالتراشی کردن .
انسداد، منع، جلو گیری، گرفتگی.
اشکالتراشی، خرابکاری.
مسدود کننده ، اشکاتراش.
بدست آوردن .بدست آوردن ، فراهم کردن ، گرفتن .
بدست آوردنی، قابل حصول.
التماس کردن ، بشهادت طلبیدن ، اعتراض کردن .
بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن ، مزاحم شدن ، متحمل شدن بر، جسارت کردن .
(obtrusive) مزاحم، فضول.
(obtruder) مزاحم، فضول.
مسدود کردن ، بستن ، مانع شدن ، گرفتن .
بیحس، کند ذهن ، منفرجه ، زاویه تا درجه .
روی سکه ، روی اسکناس، روی هر چیزی، طرف مقابل، ( من. ) قضیه تالی، معکوس.
مرتفع کردن ، رفع کردن ، رفع نیاز کردن .
رفع، از بین بردن .
آشکار، هویدا، معلوم، واضح، بدیهی، مرئی، مشهود.
رویهم افتاده ، منقض شده .
(مو. ) نوعی آلت موسیقی شبیه نای.
موقع، مورد، وهله ، فرصت مناسب، موقعیت، تصادف، باعث شدن ، انگیختن .
وابسته به فرصت یا موقعیت، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه .
گهگاه ، گاه و بیگاه ، بعضی از اوقات.
باختر، غرب، مغرب، مغرب زمین ، اروپا، باختری.
پیروی از فرهنگ و تمدن باختری.
(تش. ) استخوان قمحدوه .
(تش. ) استخوان قمحدوه ، استخوان پس سر.
بستن ، مسدود کردن ، خوردن .
انسداد، بسته شدگی، جفت شدگی(دندانها).
از نظر پنهان کردن ، مخفی کردن ، پوشیده ، نهانی، سری، رمزی، مکتوم، اسرار آمیز، مستتر کردن .
روش یا فلسفه رمز وسر.
اشغال، تصرف، سکنی، سکونت، اشغال مال.
ساکن ، مستاجر، اشغال کننده .
اشغال، تصرف، حرفه .شغل، پیشه ، مربوط به حرفه ، اشغال، تصرف.
درمان بوسیله اشتغال بکار، کاردرمانی.
اشغال کننده ، ساکن .
اشغال کردن ، سرگرم کردن ، مشغول داشتن .اشغال کردن ، تصرف کرد.
رخ دادن ، واقع شدن ، اتفاق افتادن .رخ دادن ، اتفاق افتادن ، خطور کردن .
رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رویداد، پیشامد، واقعه .رویداد، خطور.
اقیانوس.
اقیانوس پیما.
اقیانوسیه .
اقیانوسی.
حوری دریائی.
اقیانوس شناس.
مربوط به اقیانوس شناسی.
شرح اقیانوس ها، شرح دریاها، اقیانس شناسی.
(افسانه یونان ) خدای دریا، خدای اقیانوس.
(ocellated) ریز چشم، دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی.
(ocellate) ریز چشم، دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی.
(ج. ش. ) پلنگ راه راه آمریکائی(pardalis Felis).
(ochre) خاک سرخ، گل اخری، با گل اخری رنگ کردن .
حکومت توده خلق.
(ocher) خاک سرخ، گل اخری، با گل اخری رنگ کردن .
(ocrea) (گ . ش. ) نیامکامل در قاعده دمبرگ ، نیام.
(مخففclock the of) ساعت، از روی ساعت.
(ochrea) (گ . ش. ) نیامکامل در قاعده دمبرگ ، نیام.
هشت وجهی، هشت گونه ، چیز هشت گوشه .
دارای هشت سطح.
جسم هشت سطحی.
هشت هشتی.
رقم هشت هشتی.
نشان گذاری هشت هشتی.
عدد هشت هشتی.
رقم هشت هشتی.
هشت عضوی، هشت گانه ، هشت عددی.
هشت وتدی، (بدیع ) دارای هشت وتد یا وزن .
(ش. ) هیدروکربن های مایع و پارافینی ایزومریک بفرومول 81C8H، سوخت ماشینی.
یک هشتم.
(مو. ) شعر هشت هجائی، نت های هشتگانه موسیقی.
ورق بزرگ کاغذ هشت برگی.
هشتگانه ، دسته خوانندگان یا نوازندگان هشت نفری، آهنگ یا نوت اکتاو.هشتائی.
ماه اکتبر.
عدد یک با صفر.
هشتاد ساله ، وابسته به آدم ساله .
هشت لا، هشت گانه .
(ج. ش. ) چرتنه ، روده پای، هشت پا، هشت پایک ، اختپوس.
هشت هجائی، دارای هشت هجا.
چشمی، بصری، باصره ای، وابسته به دید چشم، فطری.
چشم پزشک ، عینک ساز.
سوگند ملایم، بخدا.
(. interj)سوگند ملایم، بخدا، (.adj) طاق، تک ، فرد، عجیب و غریب، آدم عجیب، نخاله .فرد، عجیب.
مقابله فرد و زوج.
توازن فرد.
بررسی توازن فرد.
عجیب و غریب.
چیز عجیب و غریب، غرابت.
چیزهای متفرقه ، تکه و پاره ، چیز باقیمانده .
نابرابری، فرق، احتمال و وقوع، تمایل بیک سو، احتمالات، شانس، عدم توافق، مغایرت.
خرت و پرت، تکه وپاره ، چیز، باقیمانده .
بیشتر محتمل، محتمل به برد یا موفقیت.
قطعه شعر بزمی، غزل، چکامه ، قصیده .
(افسانه اسکاندیناوی) خدای خدایان .
کراهت آور، نفرت انگیز.
نفرت، دشمنی، عداوت، رسوائی، زشتی، بدنامی.
کیلومتر شماراتومبیل و غیره .
سلول های عاج ساز، سلول دندانی.
(گ . ش. ) جنسی از ثعلب های آمریکائی.
مانند دندان ، وابسته بزائده دندانی.
دندان شناس.
مبحث دندان ، دندان شناسی، دندان پزشکی.
(odour) بو، رایحه ، عطر، عطر و بوی، طعم، شهرت.
معطر، چیز خوشبو.
بدبو، زننده ، بودار، دارای بو.
معطر و خوشبو ساختن .
بیبو.
بودار، بدبو، متعفن .
(odor) بو، رایحه ، عطر، عطر و بوی، طعم، شهرت.
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه 'ادیسه '.
وابسته به احساسات و علائق کودکان تا ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود.
(افسانه یونان ) 'ادیپوس'.
(ر. ش. ) احساسات محبت آمیز بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود.
over =.
کار عمده ، کار حیاتی، اثرادبی.
از، از مبدا، از منشا، از طرف، از لحاظ، در جهت، در سوی، درباره ، بسبب، بوسیله .
غالب اوقات.
قطع، خاموش، ملغی، پرت، دور.از محلی بخارج، بسوی (خارج)، عازم بسوی، دورتر، از یک سو، از کنار، از روی، از کنار، خارج از، مقابل، عازم، تمام، کساد، بیموقع، غیر صحیح، مختلف.
تناوب، بطور متناوب، گاهی.
خارج از مرکز.
(colored off) دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر، خل.
(color off) دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر، خل.
خارج از خدمت.
قطع شده ، رها شده .
کردن از
(دربازی فوتبال و غیره ) خارج از خط.
محرمانه و خصوصی ( نه برای انتشار).
وقت آزاد، مرخصی.
رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید.
سال کم محصول، سال کم فعالیت، سال کسادی.
آشغال، آخال، کف، مواد زائد، لاشه .
قطعه موسیقی ناهماهنگ ، مغایر، خل.
( offense) گناه ، تقصیر، حمله ، یورش، هجوم، اهانت، توهین ، دلخوری، رنجش، تجاوز، قانون شکنی- بزه .
تخطی کردن ، رنجاندن ، متغیر کردن ، اذیت کردن ، صدمه زدن ، دلخور کردن .
متخلف، تخطی کننده ، متجاوز.
(offence) گناه ، تقصیر، حمله ، یورش، هجوم، اهانت، توهین ، دلخوری، رنجش، تجاوز، قانون شکنی، بزه .
مهاجم، متجاوز، اهنانت آور، رنجاننده ، کریه ، زشت، یورش، حمله .
تقدیم داشتن ، پیشکش کردن ، عرضه ، پیشنهاد کردن ، پیشنهاد، تقدیم، پیشکش، ارائه .
پیشکش، ارائه .
سینی محتوی پول یا پول جمع آوری شده از حضار در کلیسا.
بی تامل، بداهه ، بدون مقدمه ، بدون تهیه .
دفتر، اداره ، منصب.شغل، مقام، مسئولیت، احرازمقام، اشتغال، کار، وظیفه ، خدمت، محل کار، اداره ، دفتر کار.
پیشخدمت، فراش.
ساعات اداری.
شاغل مقام.
افسر، صاحب منصب، مامور، متصدی، افسر معین کردن ، فرماندهی کردن ، فرمان دادن .
صاحب منصب، عالیرتبه ، رسمی، موثق و رسمی.
قاطبه مامورین ، سیستم اداری.
سیستم اداری، رسمیت، مقررات اداری.
کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی.
صاحب منصب، مامور رسمی، مقام رسمی.
مراسمی را بجا آوردن ، اداره کردن ، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن .
فضول، مداخله کن ، فضولانه ، ناخواسته .
آب ساحلی، در آینده نزدیک ، در آن نزدیکی ها.
منزوی، خشن .
برون خطی.
عمل برون خطی.
انباره برون خطی.
مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله .
چیز تسویه شده ، کثافت و آشغال بیرون انداخته .
جبران کردن ، افست.چاپ افست، جابجاسازی، مبدا، نقطه شروع مسابقه ، چین ، خمیدگی، انحراف، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده ، متعادل کردن ، جبران کردن ، خنثی کردن ، چاپ افست کردن .
شاخه نورسته ، جوانه ، ترکه ، فرع، انشعاب، شعبه ، مشتق.
از جانب ساحل، دور از ساحل، قسمت ساحلی دریا.
زادو ولد، فرزند، اولاد، مبدا، منشا.
خارج از صحنه نمایش، درزندگی خصوصی.
بارها، بسیار رخ دهنده ، کثیر الوقوع، غالبا.
بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، بکرات، غالب اوقات.
(=often) غالب اوقات.
طاق رومی، نوک تیز، پرتابه یا موشک .
چشم چرانی کردن ، چشم چرانی، نگاه عاشقانه کردن ، با چشم غمزه کردن ، عشوه .
غول، آدم موحش.
غول آسا.
(. interj) ها، به ، وه (علامت تعجب و اندوه ). (.n) علامت صفر، عددصفر.
اهم.(برق ) واحد مقاومت برق در سلسله . S. K. M.
مقاومت هادی برق.
اهمی.
اهم سنج.
روغن ، چربی، مرهم، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به ، روغن کاری کردن ، روغن ساختن .
رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی.
رنگ روغنی.
نقاشی بارنگ ، روغنی.
پارچه مشمع، پارچه برزنت.
روغن کار، گریس کار، تانکر نفت.
بذرها و دانه های روغنی.
پارچه برزنت، پارچه مشمع، کت بارانی.
سنگ چاقو تیز کنی.
چرب، روغنی.
روغن ، مرهم، پماد.
(okay) صحیح است، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن ، موافقت کردن ، اجازه ، تصویب.
(ج. ش. ) کاپی، جانور پستانداری شبیه زرافه .
( ok) صحیح است، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن ، موافقت کردن ، اجازه ، تصویب.
( okro) (گ . ش. ) بامیه ، بامیا.
( okra) (گ . ش. ) بامیه ، بامیا.
پیر، سالخورده ، کهن سال، مسن ، فرسوده ، دیرینه ، قدیمی، کهنه کار، پیرانه ، کهنه ، گذشته ، سابقی، باستانی.
وطن اصلی مهاجرین آمریکائی ( یعنی اروپا).
زبان انگلیسی قدیم.
از مد افتاده ، کهنه پرست، محافظه کار.
محافظه کار سیاسی، صنوف صاحب اعتبار قدیم.
آدم با سابقه و مجرب.
دارای قدرت در اثر ارشدیت، ارشد، محافظه کار.
دختر خانه مانده ، اخمو و غرولندو، دمامه .
پیمان یا وصیت قدیم، کتب عهد عتیق.
قدیمی.
کهنه کار، قدیمی.
دنیای قدیم (یعنی اروپا و آسیا).
کهنه ، کهن ، قدیمی، پیشین ، سابق، زمان پیش.
پیر مانند، نسبتا پیر.
آدم کار کشته که چهار سال در نیروی دریائی کار کرده باشد، پیر مرد، پیر.
زن پیر وغرولندو، عجوزه .
(ز. ع. ، آمر. ) پرچم ایالات متحده .
شبیه روغن ، دارای خواص روغن ، روغنی.
(گ . ش. ) وردالحمار، سمالحمار، خرزهره .
(گ . ش. ) زیتون بری.
(ش. ) نمک آلی اسید اولئیک ، مایع روغنی.
(ش. ) وابسته بروغن ، روغنی.
(ش. ) نمک آلی گلیسرول و اسید اولئیک .
عکس باسمه ای روغنی، عکس رنگی.
سبزیکاری، سبزی فروشی، فرآوردن و نگاهداری سبزیجات.
حس بویائی، حس شامه ، بویائی، استشمام.
وابسته بحس بویائی.
(تش. ) عصب شامه ، پی بویائی.
(تش. ) عضو بویائی، اندام بویائی.
عضو دسته یا حزب طرفدار حکومت عده معدود.
حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان .
(درمورد بغضی حشرات) تغذیه کننده از گیاهان معدود و خاصی.
(دربازرگانی) تولید کالا توسط افراد یا شرکتهای معدودی.
شلوغ، درهم و برهم، مخلوط، چیزدرهم ریخته .
زیتونی، سبز زیتونی، سبز مایل بزرد.
زیتون ، درخت زیتون ، رنگ زیتونی.
سبز زیتونی.
رنگ سبز مایل بزرد خاکستری.
رنگ سبز زیتونی روشن .
درخت زیتون ، اسم خاص مذکر، چکش کوچک ، پتک میخ سازی.
آسمانی، بهشتی، جشن ها و مسابقات قدیم یونان ، مسابقات المپیک .
وابسته بکوه المپ، آسمانی، وابسته بخدایان کوه المپ، وابسته بمسابقات المپیک .
مربوط به مسابقات المپیک .
کوه المپ در مقدونیه ، آسمان ، بهشت.
(=hombre) نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی.
(=homber) نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی.
امگا، آخرین حرف الفبای یونانی، نهایت.
( omelette) املت، خاگینه ، کوکوی گوجه فرنگی.
( omelet) املت، خاگینه ، کوکوی گوجه فرنگی.
فال، نشانه ، پیشگوئی، بفال نیک گرفتن .
بدشگون ، نامیمون ، شوم، بدیمن .
همه چیز دانی، دانش بی پایان ، علم لایتناهی.
قابل حذف.
از قلم افتادگی، حذف، فروگذاری، غفلت.از قلم افتادگی.
حذفی.
از قلم انداختن .انداختن ، حذف کردن ، از قلم انداختن .
اتوبوس، توده مردم، عامه .
گیرنده یا فرستنده امواج در جهت مناسب.
همه جور، جوربجور، متنوع، رنگارنگ .
دارای قدرت خلاقه ، خالق کل.
قدرت تام، قدرت مطلق، قادر مطلق، همه توانا.
قادر مطلق، قادر متعال.
حضور در همه جا در آن واحد (درمورد خدا).
حاضر در همه جا.
واقف بهمه چیز.
مجموعه اشیا، مجموعه اشخاص.
(ج. ش. ) جانوران همه چیز خوار مانند خوک و اسب آبی.
جانور همه چیز خوار.
همه چیز خور، وابسته بجانوران همه چیز خور.
وصل، روشن ، برقرار.روی، در روی، برروی، بر، بالای، در باره ، راجع به ، در مسیر، عمده ، باعتبار، به ، بعلت، بطرف، در بر، برتن ، به پیش، به جلو، همواره ، بخرج.
سر خدمت.
وصل شده ، قلاب شده .
گزینه قطع و وصل.
(درفوتبال) در داخل خط، خارج نشده (ازخط).
درحال فعالیت، در حال عمل، درعمل.
(ج. ش. ) گورخر کوچک .
درمالی، جلق، هوسرانی.
یکمرتبه ، یکبار دیگر، فقط یکبار، یکوقتی، سابقا.
مرور، نظراجمالی.
وابسته به غده شناسی.
(طب) غده شناسی، تومور شناسی.
روی دهنده ، پیشامد کننده ، آینده ، جلو رونده .
یکجا، یکمرتبه ، بیک حمله ، دریک حمله .
یک ، تک ، واحد، شخص، آدم، کسی، شخصی، یک واحد، یگانه ، منحصر، عین همان ، یکی، یکی از همان ، متحد، عدد یک ، یک عدد، شماره یک .
با یک نشانه .
یک و نیم گذری.
هر یک ، یکدیگر، بایکدیگر.
یک بعدی، تک بعدی.
یک اسبه ، مخصوص یک اسب، بی مایه ، بدتبار.
تک گذری، یک گذری.
همگذار تک گذری.
یک باره ای.
نوسانساز یکباره ای.
یکطرفه ، مغرضانه .یک پهلو، یک طرفه ، یک جانبه ، مغرضانه .
عمل تک مرحله .
یک بیک ، عینا مثل هم، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر.یک بیک .
کوتاه فکر، یک راهه ، فاقد قوه ارتجاعی، فقط در یک وهله .
سبقت یا جلو افتادگی از حریق یا رقیب، یک قدم سبقت، دست پیش گیری.
یک راهه ، یک طرفه (مثل خیابان )، یک جانبه .یکراهه ، یکطرفه .
تفال و پیشگوئی از روی خواب.
یکتائی، یگانگی، برابری، وحدت، یکی بودن .
سنگین ، گران ، شاق، دشوار، طاقت فرسا.
(ornary، =ornery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.
متمم نسبت به یک .
( oneself) خود، خود شخص، نفس، در حال عادی.
( self s'one) خود، خود شخص، نفس، در حال عادی.
یک زمانی، یکوقتی، سابقا.
درحال پیشرفت، مداوم.
(گ . ش. ) پیاز.
پوست پیاز، کاغذ نازک زرورق.
درون خطی.
عمل درون خطی.
انباره درون خطی.
ناظر، تماشاچی، مراقب، تماشاگر.
فقط، تنها، محض، بس، بیگانه ، عمده ، صرفا، منحصرا، یگانه ، فقط بخاطر.
وابسته به اسم، اسمی، مرکب از اسم، کینه .
علم اشتقاق لغات و طرز استعمال آنها، علم اللغات، علم اشتقاق اسامی، دانش نام.
تسمیه صوفی، تسمیه تقلیدی، صداواژه .
حمله ، پیشروی، یورش.
تاخت و تاز، حمله ، هجوم، اصابت، وهله ، شروع.
واقعدر ساحل، روی ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل.
یورش، حمله .
وابسته به رشد شناسی.
فرد بالش، رشد شناسی، تاریخچه رشد و رویش موجودات.
وابسته به هستی شناسی.
هستی شناس.
هستی شناسی، علم موجودات.
بار، تعهد، مسئولیت.
بسوی جلو، به پیش، بجلو.
عقیق رنگارنگ ، عقیق سلیمانی، سنگ باباقوری، (طب) تاریکی پائین قرنیه .
( oodlins) فراوان ، خیلی زیاد، توده ، انباشته .
( oodles) فراوان ، خیلی زیاد، توده ، انباشته .
(ج. ش. ) سلول جنسی ماده ، یاخته جنسی ماده .
تخمگان ، (درلقاح جنسی) دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک .
تشکیل و تکامل تخم.
(درقارچها و خزه ها) عضو مادگی.
خبره در تخم پرنده شناسی.
تخم پرنده شناسی، تخم شناسی، بررسی و جمعآوری تخمپرندگان .
چاذبه شخصی، دلربائی.
تخم لقاح شده ، تخم.
محفظه تخم، تخمدان سوسک ، هاگذان .
شیره ، شهد، چکیده ، جریان ، جاری، رسوخ، لجنزار، بستر دریا، تراوش کردن ، آهسته جریان یافتن ، بیرون دادن ، لای.
لجنزار، پرلجن ، لجن آلود، تراوش کننده .
(opcode) رمزالعمل.
کدری، تاری، حاجب ماورائی، ایهام.
(مع. ) عین الشمس، عین الهر، شیشه شیری رنگ .
کدری، شیری رنگی، عین الشمس، تابش قوس و قزحی.
شیری رنگ ، کدری.
شیشه مات، شیری رنگ ، برنگ عین الشمس.
مات، غیر شفاف، مبهم، کدر، شیشه یا رنگ مات.
رمزالعمل گشا، رمزالعمل شناس.
باز، آزاد، آشکار، باز کردن ، باز شدن .(.adj)باز، مفتوح، گشوده ، سرگشاده ، دایر، روباز، آزاد، آشکار، بیآلایش، مهربان ، رک گو، صریح، درمعرض، بی پناه ، بیابر، واریز نشده ، (.vi.vt)بازکردن ، گشودن ، گشادن ، افتتاحکردن ، آشکارکردن بسط دادن ، مفتوح شدن ، شکفت
در هوای آزاد.
خیلی سهل، کاملا، ساده ، واضح، آشکار.
مدار باز، اتصال باز.
بی انتها.
کوره فولاد سازی دهان باز.
ذوب آهن در کوره رو باز و تبدیل آن بفولاد.
پذیرائی از مهمان ، جشن عمومی.
نامه سر گشاده .
بهره تقویت در حلقه باز.
روشنفکر.
سحر، مفتاح رمز، مشکل گشا.
سیستم باز، با کارکرد آزاد.
زیرروال باز.
سیم لخت، سیم هوائی.
خط سیمی لخت، خط سیمی هوائی.
باز کننده ، گشاینده ، افتتاح کننده ، مفتاح، باز کن .
گشاده دست، سخاوتمند، بخشنده ، علنی.
دهانه ، چشمه ، جای خالی، سوراخ، سرآغاز، افتتاح، گشایش.
دهان باز، حیرت زده ، متعجب و متحیر.
مراقب، هوشیار.
اپرا، تماشاخانه ، آهنگ اپرا.
دوربین مخصوص اپرا.
تماشاخانه ، اپرا.
عمل کردنی، عملی، (طب ) قابل علاج و درمان .عمل پذیر، دایر.
موثر، عامل، کار کننده ، فعالیت کننده .
عمل کردن ، بکار انداختن ، بهره برداری کردن .بفعالیت واداشتن ، بکار انداختن ، گرداندن ، اداره کردن ، راه انداختن ، دایر بودن ، عمل جراحی کردن .
مربوط به اپرا.
عامل، عملیاتی.
سرعت عملیاتی.
کارمندان عملیاتی، متصدیان .
(os) سیستم عامل.
دمای عملیاتی.
اداره ، گرداندن ، عمل جراحی، عمل، گردش، وابسته به عمل.عمل، عملکرد، بهره برداری.
تحلیل عملکرد، عمل کاوی.
رمزالعمل.
عمل گشا، عمل شناس.
مدیر عملیات.
پژوهش عملیاتی، تحقیق در عملیات.
قابل استفاده ، موثر، دایر.
تقویت کننده محاسباتی.
( operationism) مکتب عملی.
( operationalism) مکتب عملی.
عملی، کارگر، موثر، عامل، عمل کننده .قابل استفاده ، موثر، دایر.
گرداننده ، عمل کننده ، تلفن چی.متصدی، عمگر.
فرمان متصدی.
پیشانه متصدی.
اپرای کوچک .
پرزحمت، پرکار، دشوار.
شبیه مار، وابسته بمار، ماری.
مبحث مارشناسی.
(مع. ) مرمرمصری، حجرالحیه .
شبیه مار.
(طب) چشم درد، آماس چشم، رمد، التهاب، ملتحمه کره چشم.
چشم پزشک ، ویژه گر چشم پزشکی.
چشم پزشکی، کحالی.
(طب) اسباب معاینه ته چشم، ته چشم بین .
(طب) معاینه چشم و شبکیه .
افیون دار، خواب آور، مخدر، تکسین دهنده .
نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن ، اظهار نظر کردن ، نظریه دادن .
نظریه ، عقیده ، نظر، رای، اندیشه ، فکر، گمان .
خود رای، مستبد، خود سر.
افیون ، تریاک .
(ج. ش. ) صاریغ.
مخالف، ضد، معارض، حریف، طرف، خصم.
بجا، بموقع، بهنگام، درخور، مناسب.
فرصت طلبی.
فرصت طلب، نان بنرخ روز خور.
فرصت، مجال، دست یافت، فراغت.
مخالفت کردنی.
در افتادن ، ضدیت کردن ، مخالفت کردن ، مصاف دادن .
بی مخالفت.
روبرو، مقابل، ضد، وارونه ، از روبرو، عکس قضیه .
ضدیت، مخالفت، مقاومت، تضاد، مقابله .
ذلیل کردن ، ستم کردن بر، کوفتن ، تعدی کردن ، درمضیقه قرار دادن ، پریشان کردن .
ستم، بیداد، جور، تعدی، فشار، افسردگی.
ستم پیشه ، خورد کننده ، ناراحت کننده ، غم افزا.
ستمگر.
رسوا، ننگ آور.
رسوائی، ننگ ، خفت، زشتی، ناسزائی.
مخالفت کردن با، مورد بحث قراردادن ، مبارزه کردن با، دعوا کردن ، بمبارزه طلبیدن .
عملوند.
برگزیدن ، انتخاب کردن .
آرزوئی، تمنائی، وابسته به طلب و تمنا.
وابسته به بینائی، چشمی، بصری، شیشه عینک ، چشم.
(تش. ) نقطه کور.
(تش. ) عصب باصره .
نوری، بصری.
دخشه نوری.
پوینده نوری.
عینک ساز، عینک فروش، دوربین ساز، دوربین فروش.
نورشناسی.علم روشنائی، علم بینائی، فیزیک نور.
بهین .مربوط به کمال مطلوب.
بهینگی.
فلسفه خوش بینی، نیک بینی.
خوش بین .
خوش بین ، خوش بینانه .
بهینه سازی.
خوش بین بودن ، بهین ساختن .بهینه ساختن .
بهینه ، بهینه شده .
برنامه نویسی بهینه .
بهینه .بهینه ، مقدار مطلوب، حالت مطلوب، درجه لازم.
برنامه بهینه ، دستورالعملهای بهینه .
برنامه نویسی بهینه .
خیار فسخ، خیار، اختیار، آزادی، اظهار میل.اختیار، انتخاب، خصیصه اختیاری.
اختیاری، انتخابی.
خصیصه اختیاری.
وابسته به میزان دید و عینک سازی.
عینک ساز.
دید سنجی، تعیین میزان دید چشم، عینک سازی، عینک فروشی.
توانگری، دولتمندی، وفور، سرشار.
وافر.
( گ . ش. ) انجیر هندی.
اثر، کار، نوشته ، قطعه موسیقی.
اثر جزئی، چیز بی اهمیت.
اثریا نوشته بی اهمیت، اثر ادبی ناچیز.
یا.یا، یا اینکه ، یا آنکه ، خواه ، چه .
دریچه یا.
عمل یا.
(گ . ش. ) اسفناج دشتی(Atriplex).
سروش، الهام الهی، وحی، پیشگوئی، دانشمند.
سروشی، وابسته به غیبگوئی، الهامی، وابسته به وحی.
زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان .
پرتقال، نارنج، مرکبات، نارنجی، پرتقالی.
چای زرین اعلی، چای زرین .
شربت نارنج، آب پرتقال.
نارنجستان ، مرکبات.
(orangutan) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزینه دست دراز، میمون درختی برنئو سوماترا.
( orangoutang) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزینه دست دراز، میمون درختی برنئو سوماترا.
سخنرانی کردن ، نطق کردن ، خواندن .
نطق، سخنرانی، فصاحت و بلاغت، خطابه .
سخن پرداز، سخنران ، ناطق، خطیب، مستدعی.
وابسته به سخنرانی.
قطعه موسیقی و آواز همراه با گفتار.
شیوه سخنرانی، فن خطابه ، سخن پردازی.
جسم کروی، گوی، عالم، احاطه کردن ، بدور چیزی گشتن ، بدور مدار معینی گشتن ، کروی شدن .
گرد، چرخی، کروی، مدور، کامل.
حلقوی، کروی، چرخی، دایره وار.
مدار، مسیر دوران ، دور زدن .حدقه ، مدار، فلک ، مسیر، دور، حدود فعالیت، قلمرو، بدور مداری گشتن ، دایره وار حرکت کردن .
( orchardman) متصدی باغ میوه ، باغدار.
( orchardist) متصدی باغ میوه ، باغدار.
ارکست، دسته نوازندگان ، جایگاه ارکست.
هماهنگ و موزون کردن ، ارکست تهیه کردن ، بصورت ارکست درآوردن .
(گ . ش. ) ثعلب، رنگ ارغوانی روشن .
ترتیب دادن ، مقدر کردن ، وضع کردن ، امر کردن ، فرمان دادن .
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای، کار شاق.
(.n)راسته ، دسته ، طبقه ، زمره ، صنف، آئین ومراسم، فرقه یاجماعت مذهبی، گروه خاصی، انجمن ، دسته اجتماعی، سامان ، نظم، انتظام، آرایش، رسم، آئین ، مقام، مرتبه ، سبک ، طرز، مرحله ، نوع، دستور، امر، درمان ، امریه ، فرمایش، حواله ، برات(.vi.vt)دستوردادن ، منظ
رمز دستور.
قالب دستور، قالب سفارش.
فرموده ، منظم، مرتب، دارای نظم و ترتیب.مرتب، سفارش داده شده .
جفت مرتب.
ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی.
منظم، مرتب، باانضباط، (نظ. ) گماشته ، مصدر، خدمتکار بیمارستان .
ترتیبی، وصفی.ترتیبی، وصفی، عدد وصفی یا ترتیبی.
فرمان ، امر، حکم، مشیت، تقدیر، آئین .
معمولی، عادی، متداول، پیش پا افتاده .عادی، معمولی.
عرض، بعد قائم.
انتصاب، برگماری، دسته بندی، سنخیت.
(نظ. ) توپ، توپخانه ، مهمات، ساز وبرگ .
ترتیب، وضع، حکم، فرمان ، سبک معماری.
نحاست، براز، زباله .
سنگ معدن ، سنگ دارای فلز.
(گ . ش. ) پونه کوهی.( origanum) (گ . ش. ) پونه کوهی (Vulgare. O).
( oroide) مطلا یا زر بدلی.
کوهستانی، (افسانه یونان ) فرزند آگاممنون .
ارگ ، ارغنون ، عضو، اندام، آلت، وسیله .عضو، آلت، ارگان .
(مو. ) نوازنده سیار ارگ دستی.
( organdy) پارچه ارگاندی.
( organdie) پارچه ارگاندی.
عضوی، ساختمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، اساسی، اصلی، ذاتی، بنیانی، حیوانی، آلی، وابسته به شیمی آلی، وابسته به موجود آلی.
اندامگان ، سازواره ، ترکیب موجود زنده ، سازمان .
نوازنده ارگ .
قابل تشکیلات دادن ، سر و صورت دادنی.
سازمان ، تشکیلات.سازمان ، سازماندهی.
نمودار سازمانی.
سازمان دادن ، متشکل کردن .سازمان دادن ، تشکیلات دادن ، درست کردن ، سرو صورت دادن .
سازمان یافته ، متشکل.
عضو شناسی، اندام شناسی.
اندام شناسی، مبحث ساختمان موجودات آلی.
عضو بدن ، وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعه ای از عقایدعلمی و مدون .
ابریشم تابیده ، قیطان ابریشمی، ابریشم باقی.
شور و هیجان ، شور شهوانی، اوج لذت جنسی، حالت انزال در مقاربت.
میگساری، خماری.
(روم و یونان قدیم) مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان ، میگساری عیاشی.
خاور، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار، مشرق زمین ، شرق، بطرف خاور رفتن ، جهت یابی کردن ، بجهت معینی راهنمائی کردن ، میزان کردن .
شرقی، مشرقی، آسیائی، خاوری.
عقاید یا سیاست شرقی.
خاور شناس، مستشرق.
جهت یابی، راهنمائی، توجه بسوی خاور، آشناسازی.
گرایش، جهت، جهتیابی.آشنائی، راهنمائی، جهت یابی.
گرویده ، متمایل به ، جهت دار.
روزنه ، سوراخ.
شعله زرین ، قوت قلب، چیز برجسته ، پرچم، درفش.
( oregano) (گ . ش. ) پونه کوهی (Vulgare. O).
خاستگاه ، اصل بنیاد، منشا، مبدا، سرچشمه ، علت.مبدا، اصل، سرچشمه .
اصلی، بکر، بدیع، منبع، سرچشمه .اصیل، اصلی، اصل، مبتکر، ابتکاری.
زبان اصلی.
نخستین گناه آدم ابوالبشر.
ابتکار، اصالت.اصالت، ابتکار.
سرچشمه گرفتن ، موجب شدن .سرچشمه گرفتن - ناشی شدن ، آغاز شدن یا کردن .
مبتکر، موسس، بنیانگذار.
(ج. ش. ) پری شاهرخ طلائی، مرغ انجیر خوار.
(نج. ) منظومه جبار یا النسق، شکارچی ماهر.
نیایش، ستایش، دعا، تضرع.
جزیره اورکنی درشمال اسکاتلند.
عرشه زیرین کشتی جنگی.
مفرغ زرنما، برنزطلائی.
پیرایه ، زیور، زینت، آراستن ، آرایش، تزئین کردن .
تزئین ، آرایش، پیرایش.
(onery، =ornery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.
بیش ازحد آراسته ، مزین ، مصنوع، پر آب و تاب.
(ornary، =onery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.
وابسته به پرنده شناسی.
پرنده شناس.
مبحث پرنده شناسی.
( orogeny) ایجاد کوه ، تشکیل کوه .
( orogenesis) ایجاد کوه ، تشکیل کوه .
وابسته به کوه شناسی.
مبحث کوه شناسی.
( oreide) مطلا یا زر بدلی.
نیرومند، (درمورد صدا) قوی و واضح، پرصدا، بلند صدا، رسا.
طفل یتیم، بی پدر و مادر، یتیم کردن .
پرورشگاه یتیمان ، دارالایتام، یتیم خانه .
(افسانه یونان ) ارفیوس موسیقی دادن و شاعر.
دلکش، دلنواز، مرموز، اسرارآمیز.
(گ . ش. ) ابرون ریشه دار.
جهان نما، افلاک نما.
(گ . ش. ) زنبق زرد (florentian Iris).
تکه ، باقیمانده غذا، پس مانده غذا.
دارای سر نسبتا کوتاه و صورت پهن .
رنگ طبیعی، شبیه عکس های رنگی طبیعی.
( orthodontics) مبحث اصلاح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی.
(orthodontia) مبحث اصلاح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی.
فریور، درست، دارای عقیده درست، مطابق عقاید کلیسای مسیح، مطابق مرسوم، پیرو کلیسای ارتدکس.
فریوری، راست دینی، ارتدکسی.
فن درست تلفظ کردن .
اصلاح و پرورش نژاد درطی زمان ، جبر زمان .
متعامد.راست گوشه ، قائم.
راه رونده با بدنی راست و عمودی.
املائی.
درست نویسی، املا، املا صحیح.
( orthopedics)((طب) شکسته بندی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی، استخوانپزشکی.
وابسته به استخوانپزشکی.
( orthopaedics) (طب) شکسته بندی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی، استخوانپزشکی.
استخوانپزشک .
تداوی روحی اختلالات فکری و روحی اطفال.
دارای محور اصلی عمودی.
(گ . ش. ) دارای تخمک راست، راست آسه .
(ج. ش. ) توکا، پرگیری.
(ج. ش. ) غزال بزرگ آفریقا(Gemsbok).
دهان ، روزنه .
جایزه اسکار.
نوسان کردن ، تاب خوردن ، از این سو به آن سو افتادن ، مردد بودن .
جور کردن نوسانی.
نوسان .نوسان .
نوسانگر، نوسانساز.دستگاه تولید برق نوسانی در رادیو، ارتعاش سنج، نوسان کننده .
( oscillograph) نوسان سنج، نوسان نگار.
( oscillogram) نوسان سنج، نوسان نگار.نوسان نگار.
نوسان نما، اسیلوسکوپ.نوسان سنج، نوسان بین ، نوسان نما.
بوسیدن ، تماس نزدیک حاصل کردن ، برخورد کردن ، صفات مشترک داشتن .
بوسه ، برخورد، تماس، اشتراک صفات.
وابسته به بوسه یا تماس.
(گ . ش. ) بید سبدی، بید مخصوص سبد بافی.
(مصرقدیم)ازیریس.
(ج. ش. ) دارای اعضا بویائی، وابسته به بویائی.
(ش. ) عنصر فلزی سخت و آبی مایل بسفید.
تراوش کردن ، نفوذ کردن در، بوسیله تراوش تجزیه کردن ، بوسیله نفوذ تجزیه کردن .
نفوذ یک حل کننده (مثل آب) ازیک پرده ، خاصیت نفوذ و حلول، نفوذ، راند.
(ج. ش. ) همای استخوان خوار، عقاب دریائی.
استخوانی.
آریائی نژادان قفقاز مرکزی.
(ossetic) وابسته به اوست های قفقاز.
(ossetian) وابسته به اوست های قفقاز.
استخوان چه .
تشکیل استخوان ، مرحله تشکیل استخوان .
استخوانی شدن ، استخوانی کردن ، سخت کردن .
ظرف مخصوص نگاهداری استخوان های مرده ، محل امانت گذاری استخوان مرده .
شبیه استخوان ، مربوط باستخوان ، دارای صدای استخوان .
(طب) ورم استخوان ، آماس استخوان .
علم استخوان شناسی.
نمایان ، ظاهر، قابل نمایش، صوری.
متظاهر، تظاهر آمیز.
خود نمائی، خود فروشی، تظاهر، نمایش.
متظاهر، خودنما، خودفروش.
(تش. ) قسمت استخوانی جمجمه .
استخوان وار، استخوان مانند، استخوانی.
وابسته به استخوان شناسی.
استخوان شناس.
(طب) کورک استخوانی، التهاب موضعی و مخرب استخوان .
متخصص بیماریهای استخوان ، استخوانپزشک .
درمان بوسیله مالش استخوان و مفاصل، انواع امراض استخوانی.
(طب) وابسته به روش جراحی ترمیمی استخوان .
(جراحی) برش استخوان و جدا کردن و خارج کردن قسمتی از استخوان .
دربان کلیسا، دهانه رودخانه .
سوراخ یا دهانه کوچک .
(ج. ش. ) روزنه ، مدخل، دهانه .
میرآخور، مهتر اصطبل.
نفی بلد، محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی، طرد.
با آرائ عمومی تبعید کردن ، از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن ، از وجهه عمومیانداختن .
(ج. ش. ) شتر مرغ.
باغ میوه .
دیگر، غیر، نوع دیگر، متفاوت، دیگری.
نوع دیگر، جور دیگر، بروش دیگر.
جای دیگر، در مکان دیگر.
طور دیگر، وگرنه ، والا، درغیراینصورت.
دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی.
متوجه دنیای دیگر، آخرتی.
سمعی، وابسته بشنوائی، گوشی.
بی حرکت، بی مصرف، مهمل، بی نفع، بی سود.
مهملی، بیحرکتی.
(طب) آماس گوش، گوش درد.
(ج. ش. ) عضو حساس شنوائی بی مهرگان .
(طب) رشته بیماریهای گوش و گلو و بینی.
(ج. ش. ) سنگ گوش.
(مو. ) هشت اکتاوی.
شعر یا قطعه هشت بندی (Abababcc).
شهراتاوا پایتخت کانادا، دولت کانادا.
(ج. ش. ) سمور دریائی، جانور ماهیخوار.
کشور عثمانی، عثمانی.
سیاه چال، حبس تاریک .
(.vt and .n) سنجاق، جواهر، سنجاق قفلی، با گوهر آراستن ، مزین ساختن ، (. interj) آخ، واخ(علامت تعجب و درد).
باید، بایست، بایستی، باید و شاید.
( t'oughtn) نبایستی، شایسته نیست، نباید.
(not =ought) نبایستی، شایسته نیست، نباید.
اونس، مقیاس وزنی برابر / گرم، چیز اندک .
مال ما، مال خودمان ، برای ما، مان ، متعلق بما، موجود درما، متکی یا مربوط بما.
(ضمیراول شخص جمع) مال ما، مال خودمان .
مال ما، خودمان .
برکنار کردن ، دورکردن ، اخراج کردن .
اخراج، بیبهره سازی، محروم سازی، خلعید.
خارج، بیرون از، خارج از، افشا شده ، آشکار، خارج، بیرون ، خارج از حدود، حذف شده ، راه حل، اخراج کردن ، اخراج شدن ، قطع کردن ، کشتن ، خاموش کردن ، رفتن ، ظاهر شدن ، فاش شدن ، بیرونی.
درست، تمام، انجام شده ، کامل سرتاسر.
(=extremist) افراطی.
خارج از، بیرون از، در خارج، بواسطه .
از مد افتاده ، منسوخه ، قدیمی.
(doors of out) خارج از منزل، فضای آزاد، در هوای آزاد.
(door of out) خارج از منزل، فضای آزاد، در هوای آزاد.
دور، دور دست، غیرقابل دسترس، دنج.
قطع، قطع برق.سوراخ، راه خروج، زمان قطع برق، مدت.
جای دور افتاده .
سنگین تر بودن از، پیشی جستن .
(درمناقصه و مزایده ) بیشتر پیشنهاد دادن از، روی دست کسی رفتن ، بیشتر توپ زدن از.
موتور بیرون از کشتی، قایق.
موتور کوچک قایق.
رهسپار دریا، عازم ناحیه دور دست.
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن ، در شجاعت سرآمد شدن .
وقوع، بروز، درگیر، ظهور، شیوع، طغیان .
جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران .
ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلی.
طغیان ، ظهور، فوران ، انفجار، غضب.
(outby) (اسکاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله ای دور.
مطرود، رانده ، دربدر، منفور.
(هندوستان ) شخص خارج از مذهب، مطرود.
دارای مقام بلندتری بودن از، از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر، برتری داشتن بر.
برآمد، پی آمد، حاصل، نتیجه .
سر بیرون کردن ، رخ دادن ، نمودارشدن ، برون زد.
آمیزش کردن دو جنس مختلف با هم.
پیوند دو نژاد.
فریاد، داد، غریو، حراج، مزایده ، بیداد.
انحنا یا خمیدگی بطرف خارج.
قدیمی، منسوخ.
خیلی جلوتر از دیگری افتادن (درمسابقه )، سبقت گرفتن بر.
بهتر از دیگری انجام دادن ، شکست دادن .
بیرون ، بیرونی، صحرائی، در هوای آزاد.
خارج از منزل، درهوای آزاد، بیرون .
بیرونی.
فضای خارج از هوا یا جو زمین .
از اقصی نقطه ، از دورترین نقطه خارج.
کسی را از رو بدر کردن ، پر روئی کردن .
ریزشگاه ، دهانه ، محل تلاقی دوآبریز.
مزرعه دور افتاده ، بیرون از محیط، قسمت خارجی میدان .
پیروز شدن ، از میدان در کردن .
تجهیز، ساز وبرگ ، همسفر، گروه ، بنه سفر، توشه ، لوازم فنی، سازو برگ آماده کردن ، تجهیز کردن .
ساز وبرگ فروش.
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن .
بیرون ریزی، طغیان ، ریزش، جریان ، به بیرون جاری شدن .
در سرعت سبقت گرفتن بر، جلو افتادن از.
در حقه بازی وپشت هماندازی جلوتربودن از، زرنگ تر بودن ، کلاه سرکسی گذاشتن .
خروج، مخرج، هزینه ، عزیمت، جلو زدن .
بزرگ تر شدن از، زودتر روئیدن از.
فرع، نتیجه ، حاصل، برآمدگی، گوشت زیادی.
در حدس و گمان برتری داشتن بر، سبقت جستن .
منزل یا حیاط پهلوئی یا دور افتاده .
گردش بیرون شهر، تفرج، وابسته به گردش یا سفر کوتاه .
زمین های خارج از محوطه ملک ، دور افتاده .
بیگانه وار، عجیب و غریب.
بیشتر طول کشیدن از، بیشتر زنده بودن از.
یاغی، متمرد، قانون شکن ، چموش، یاغی شمردن ، غیرقانونی اعلام کردن ، ممنوع ساختن .
مبلغ سرمایه گذاری شده ، خرج، بیرون گستردن ، خرج کردن ، هزینه ، پرداخت.
دررو، فروشگاه ، پریز.روزنه ، مجرای خروج، بازار فروش، مخرج.
طرح کلی، رئوس مطالب.زمینه ، شکل اجمالی، طرح، پیرامون ، خلاصه ، رئوس مطالب، طرح ریزی کردن ، مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن .
بیشتر دوام آوردن ، بیشتر زنده بودن از، بیشترعمر کردن از.
چشم انداز، دور نما، منظره ، چشم داشت، نظریه .
دور افتاده ، دور از مرکز.
درمانور جلو افتادن ، سبقت گرفتن بر.
پیش افتادن از، عقب گذاشتن ، قدم فراتر نهادن از.
منسوخ شدن ، از مد افتادن ، غیر مرسوم.
اقصی نقطه ، دور.
از حیث شماره بیشتر بودن ، افزون بودن بر، با تعداد زیادتر تفوق یافتن بر.
بیمار سرپائی بیمارستان .
در بازی پیش افتادن بر، در مسابقه جلو افتادن از.
(درمسابقه ) سبقت گرفتن ، پوان یا نمره بیشتر آوردن از.
پاسگاه دور افتاده ، پایگاه مرزی.
بیرون ریختن ، بیرون روان شدن ، بیرون ریزش.
بیرون ریزش، بیرون ریز.
داده های خروجی.
خروجی، برونداد، محصول.تولید، بازده .
ناحیه ، خروجی.
میانگیر خروجی.
مجرای خروجی.
دستگاه خروجی.
تجهیزات خروجی.
سیاهه خروجی.
فرایند خروجی.
روال خروجی.
حالت خروجی.
مسیل خروجی.
واحد خروجی.
تخطی، غضب، هتک حرمت، از جا در رفتن ، سخت عصبانی شدن ، بی حرمت ساختن ، بی عدالتی کردن .
ظالمانه ، عصبانی کننده ، بیداد گرانه .
انتها، نهایت.
دور رس بودن ، خارجازتیر رس بودن .
برتر بودن ، رتبه بالاترداشتن .
خارج از حدود معمولی، خل.
فرارسیدن از، توسعه یافتن ، توسعه ، برتری یافتن .
در سواری پیش افتادن از، در برابر طوفان ایستادگی کردن ، در مسابقه چیره شدن .
پیشرو.
پایه ، پاروگیر، بست، تیر دگل قایق، دم طیاره .
یک جا، جمله ، آشکارا، کاملا، بیدرنگ .
پیش افتادن ، در دویدن جلو افتادن ، پیشی جستن بر.
بیشتر یا بهتر فروختن از، بهتر فروش رفتن .
آغاز، ابتدا.
بیشتر درخشیدن ، تحتالشعاع قرار دادن ، پیشی گرفتن از.
بیرون ، برون ، ظاهر، محیط، دست بالا، برونی.
خارجی، بیگانه .
اندازه غیرمعمولی، اندازه متفاوت با عادی.
دور از مرکز، حاشیه ، مرز، حوالی، حومه .
پیشدستی کردن ، زرنگی بیشتری بکار بردن .
پرحرف، رک و راست، رک .
گسترش یافتن ، توسعه ، بسط، پراکنده .
بیشتر تحمل کردن ، برجستگی داشتن ، بیشتر ایستادن ، عازم دریا شدن .
برجسته ، قلنبه ، واریز نشده .
ایستگاه خارج از شهر، ایستگاههای حومه .
بیش از حد لزوم ماندن ، اقامت طولانی کردن .
استراحت کردن ، توسعه دادن ، بسط.
پیش افتادن از، عقب گذاشتن ، پیشی جستن از.
مقدار، محصول کشاورزی یا صنعتی، فرآورد.
(outwards) بطرف خارج، بیرونی، ظاهری.
(outward) بطرف خارج، بیرونی، ظاهری.
فرسوده شدن ، کهنه شدن ، گذراندن ، بیشتر دوام کردن .
سنگین تر بودن از، مهمتربودن از.
زرنگ تر بودن از، گول زدن .
بیشتر کار کردن از، بانجام رساندن ، سنگر خارجی.
( outbye) (اسکاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله ای دور.
تخم مرغی، بادامی، بیضی، تخم مرغی شکل.
(ovarian) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمدانی.
(ovarial) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمدانی.
(طب) التهاب تخمدان .
تخمدان .
تخم مرغی، بیضی.
ستایش و استقبال، شادی و سرور عمومی، تحسین حضار.
تنور، اجاق، کوره .
بالای، روی، بالای سر، بر فراز، آن طرف، درسرتاسر، دربالا، بسوی دیگر، متجاوز از، بالائی، روئی، بیرونی، شفا یافتن ، پایان یافتن ، به انتها رسیدن ، پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.
برضد، برعلیه .
خارج از بورس فروخته شده .
جای نوشت، جای نوشتن .
بسیارفراوان .
در ایفای نقش خود افراط کردن .
فوق العاده فعال.
بالاپوش، لباس کار، رویهمرفته ، شامل همه چیز، همه جا، سرتاسر.
هزینه کل.
بالا آوردن بازو تا بالای شانه (دربازی کریکت).
بیش از حد ترساندن ، خیلی وحشت زده کردن .
سنگین تر بودن از، چربیدن بر، چیز نامساوی.
بزمین زدن ، مغلوب کردن ، زیاد میوه دادن .
مغرور، از خود راضی، منکوب گر، طاقت فرسا، غالب، قاطع.
پیشنهاد زیادتر، زیادتر پیشنهاد کردن ( درمناقصه و مزایده ).
پر از شکوفه ، رانده شده در اثرباد.
بدریا، در دریا، از کشتی بدریا، روی کشتی.
بیش از حد بار کردن ، گران بار شدن ، بارگران .
در خرید افراط کردن .
(سرمایه شرکتی را) بیش از اندازه واقعی برآورد کردن .
تیره کردن ، سایه افکندن ابر، ابر دار کردن ، پوشاندن ، سایه انداختن ، ابری، تیره ، پوشیده .
بیش از اندازه محتاط، وسواسی.
زیاد حساب کردن ، در قیمت اجحاف کردن ، قیمت اضافی، غلو کردن ، بیش از ظرفیت پرکردن .
ابری یا تیره شدن ، با ابر پوشاندن ، تیره کردن ، افسرده کردن .
پالتو.
چیره شدن ، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن ، غلبه یافتن .
جبران بیش از حد لزوم.
اطمینان بیش از حد.
انبوه شدن ، بسیار شلوغ کردن ، ازدحام کردن .
توسعه و عمران زیاد یافتن ، (درعکاسی) بیش از حد نور دیدن ، نور زیاد دیدن .
بیش از حد انجام دادن ، بحد افراط رساندن .
داروی بیش از حد لزوم، دوای زیاد خوردن .
( =overdraw) بیش از اعتبار حواله کردن ، بیش از اعتبار برات کردن ، چک بی محل.
بیش از اعتبار حواله یا چک دادن .بیش از اعتبار کشیدن .
رولباسی، پیراهن رو، بیش از حد لباس فاخرپوشیدن .
دیر آمده ، موعد رسیده ، سر رسیده .
پرخوردن .
تاکید بیش از حد.
بیش از حد تاکید کردن .
زیاد برآورد کردن ، غلو کردن ، دست بالا گرفتن .
بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن ، زیاد نور دادن (به عکس و غیره ).
عبور با هواپیما از فراز منطقه ای.
سرشار شدن یا کردن لبریز شدن ، طغیان کردن ، طغیان ، سیل، اضافی.سرریز.
ناحیه سرریز.
بررسی سرریزی.
سرریز نما.
از روی (چیزی) عبور کردن .
لعابی، لعاب ثانوی، روی چیزی را لعاب دادن ، با لعاب پوشاندن .
بیش از حد روئیدن ، روی چیزی را پوشانیدن .
دست ببالا، از پائین ببالا، بازی با دست بطرف بالا، رویهم، برعکس، یکطرفه ، ترکی دوزی.
برآمدگی، تاق نما، آویزان بودن ، تهدید کردن ، مشرف بودن .
(برای تعمیر) پیاده کردن ، پیاده کردن و دوباره سوار کردن ، سراسر بازدید کردن ، پیاده سوار کردن و بازدید موتور.
بالاسری، هوایی.بالا، دربالای سر، مخارج کلی، سرجمع.
از فاصله دور شنیدن ، استراق سمع کردن .
زیاد گرم کردن ، دو آتشه کردن ، برافروختن .
زیاد آزاد گذاردن ، افراط ورزیدن .
آزادی بیش از حد دادن ، افراط.
بیش از حد لذت بردن ، محظوظ کردن .
از راه خشکی، در روی زمین ، از راه زمینی.
رویهم افتادن (دولبه چیزی)، اصطکاک داشتن .رویهم افت، روی هم افتادن ، اشتراک داشتن .
رویهم افتاده ، دارای اشتراک .
پوشش، اندود، پوشیدن ، زیاد بار کردن ، رویهم قراردادن ، (اسکاتلند) کراوات.جای گذاشت، جای گذاشتن .
جستن از، جستن از روی، نادیده گذشتن از.
زیاد پر کردن (تفنگ و غیره ) گرانبار کردن ، زیاد بار کردن ، اضافه بار.زیادی بار کردن ، بار اضافی.
مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن ، چشم انداز.
خداوندگار، ارباب، سرور، مافوق.
برتری یافتن بر، مهارت کامل پیدا کردن در.
تفوق یافتن .
زیاد، زیاده از حد، بحد افراط، بمقدار زیاد.
در مدت شب، در مدت یک شب، شبانه .
گذشتن از، تجاوز کردن از، پل هوائی.
اضافه ، زائد، بیش از احتیاج.
استیلا یافتن بر، فتح و غلبه کردن .
بیش از حد تشویق و تحسین کردن .
بیش از حد قیمت گذاردن .
روی همچاپ کردن .
چاپ روی هم.
بیش ازظرفیت یا نیاز تولید کردن .
تولید اضافی یا بیش از حد، بس فرآوری.
روی هم منگنه کردن .
زیاد برآورد کردن ، زیاد اهمیت دادن به .
پا از حد خود فراتر نهادن ، بیش از حد گستردن .
تصفیه بسیار، تهذیب بسیار، آراستگی فراوان .
سواره گذشتن از، پایمال کردن ، باطل ساختن ، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن .لغو کردن ، باطل کردن .
برجسته ، مهم، برتر.
بسیار رسیده ، ترشیده .
رد کردن ، کنار گذاشتن ، مسلط شدن بر.
تاخت و تاز کردن ، تاراج کردن ، سرتاسر محلی را فراگرفتن ، تجاوز، تجاسر، آب لبریز شده .
آنطرف دریا(ها)، متعلق بماورائ دریاها، (مج. ) بیگانه ، خارجی.
سرکشی کردن به ، مباشرت کردن بر، سرپرستی کردن .
سرکار، مباشر، ناظر، سرپرست.
واژگون ساختن ، برهم زدن ، سرنگون کردن ، زینت دادن ، زیاد بار کردن ، شلوغ کردن ، واژگونی.
دارای تمایلات جنسی زیاد، شهوتران ، شهوتی.
تاریک کردن ، مسلط شدن بر، تحت الشعاع قرار دادن ، سایه افکندن بر.
روکفشی، گالش.
بالاتر زدن ، خطا کردن ، پرت شدن ، از حد خارج شدن .اضافه جهیدن ، اضافه جهش.
اشتباه نظری، سهو، از نظر افتادگی.
زیاد ساده کردن ، خیلی سهل گرفتن .
بزرگتر از اندازه ، برزگ اندازه .
رو دامنی، دامن رو.
خواب ماندن ، دیر از خواب بلند شدن ، بیش از حد معمول خوابیدن .
حقیقت مطلق، روحالارواح.
زیاد خرج یا مصرف کردن ، افراط کردن .
روی چیزی گستردن ، پهن شدن ، بسط یافتن .
گزافه گوئی کردن ، اغراق گفتن در، اغراق آمیز کردن ، غلو کردن .
گزافه گوئی، غلو، اغراق.
بیش از حد معین توقف کردن ، زیاد ماندن .
قدمفرانهادن ، تجاوز کردن ، از حد خود تجاوز کردن .
زیاد پر کردن ، بیش از حد اندوختن ، زیاد ذخیره کردن ، موجودی بیش از حدلزوم داشتن .
زیاد کوک شده ، خیلی حساس.
با اشیا زیاد انباشتن ، بیش از حد لزومانباشتن .
بیش از حد ملاحظه کار، بیش از حد ناقلا.
فاش، آشکار، معلوم، واضح، نپوشیده ، عمومی.
رسیدن به ، سبقت گرفتن بر، رد شدن از.
مالیات سنگین بستن بر، بار سنگین نهادن بر.
بر انداختن ، بهم زدن ، سرنگون کردن ، منقرض کردن ، مضمحل کردن ، موقوف کردن ، انقراض.
بیش از وقت معین ، بطور اضافه ، اضافه کار.
صدای فرعی، قوی، شدیدالحن ، مفهوم فرعی.
برتی جستن بر، فائق آمدن بر، بلندتربودن .
سوراخ، شکاف، آغاز عمل، پیش در آمد، افشا، کشف، مطرح کردن ، باپیش در آمدآغاز کردن .
واژگونی، واژگون کردن ، برانداختن ، مضمحل کردن ، چپه کردن یا شدن .
استعمال مفرط.
(دراثرزیاد پوشیدن ) پاره و مندرس کردن .
زیاده خسته کردن ، خسته شدن ، واماندن ، بسیار خسته .
بسیار مغرور.
گرانبارکردن ، ظلمکردن ، سنگین تر بودن از.
چاق، سنگینی زیاد، وزن زیادی، سنگینی کردن ، چاقی.
سراسر پوشاندن ، غوطه ور ساختن ، پایمال کردن ، مضمحل کردن ، مستغرق دراندیشه شدن ، دستپاچه کردن ، درهم شکستن .
جای نوشت، جای نوشتن .روی چیزی نوشتن ، بالای محلی نوشتن ، دومرتبه نوشتن ، باپرداخت موافقت کردن ، زیاد نوشتن .
پر کار، کار برده ، تهیه شده از روی مهارت، عصبی.
کشنده تخم.
(ج. ش. - تش. ) لوله رحمی، لوله فالوپ، مجرای عبورتخم، تخمراهه .
گوسفندی، شبیه گوسفند.
(ج. ش. ) تخم گذار.
تخمگذاشتن ، تخم ریختن (درحشرات).
(ج. ش. ) تخم ریز.
(ovoidal) جسمتخم مرغی، تخم مرغی شکل.
(ovoid) جسمتخم مرغی، تخم مرغی شکل.
مراقبت، رعایت، مراعات، قوه مشاهده ، مطالعات، مشاهده ، رصد کردن .
وابسته به تخمک ، تخمی.
تخمک دادن ، تخمک گذاردن ، تولید اوول کردن .
تخمک ، تخمچه ، اوول.
یاخته ماده ، سلول نطفه ماده ، تخمک .
بدهکاربودن ، مدیون بودن ، مرهون بودن ، دارا بودن .
بعلت، زیرا.
(ج. ش. ) جغد، بوف.
(ج. ش. ) جوجه جغد، بوفچه .
جغد مانند، جغدی.
داشتن ، دارا بودن ، مال خود دانستن ، اقرار کردن ، تن در دادن ، خود، خودم، شخصی، مال خودم.
مالک ، دارنده .
مالکیت، دارندگی.
گاو نر.
(گ . ش. ) ترشک .
چشم گاوی، چشم بزرگ .
اکسفورد.
پوست گاو.
عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری.
(oxyde) (ش. ) اکسید.
روکش اکسیدی.
جداسازی اکسیدی.
با اکسیژن ترکیب کردن ، زنگ زدن .
(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior Primula).
وابسته به دانشگاه اکسفورد.
بغل، زیر بغل گرفتن .
(گ . ش. ) گل گاو زبان ، خانواده گل گاو زبان .
سیحون ، آمودریا.
(oxide) (ش. ) اکسید.
(ش. ) اکسیژن ، اکسیژن دار.
(طب) چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی و امثال آن .
اکسیژن زدن ، اکسیژن آمیختن .
استعمال کلمات مرکب ضد ونقیض، استعمال کلمات مرکب متضاد (مثل kindness Cruel).
(oxyphile) (=acidophilic) اسید دوست، اسید گرای.
(oxyphil) (=acidophilic) اسید دوست، اسید گرای.
(حق. ) گوش کنید، اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه .
(ج. ش. ) صدف خوراکی.
(ش. ) ازن ، نوعی اکسیژن آبی کمرنگ گازی و تغییر گرای.