*فصل اول: شهر فرشتگان (1)
هر بامداد دروازه بانان دروازه های این شهر را به روی کاروان ها می گشایند و کنار درهای بلند و سنگین آن به پاسداری می ایستند و به افق دوردست چشم می دوزند.
هر وقت سر و کله کاروان ها از دور پیدا می شود و آهنگ پر شورجرس نزدیک و نزدیک تر می گردد بچه ها زودتر از همه دم دروازه ها و کاروان سراها جمع می شوند تا مسافرین تازه وارد را از نزدیک تماشا کنند و از قیافه شترها و بارهای رنگارنگشان لذت برند