اگر چند هست این سخن آشكار *** به نزد صغار و به نزد كبار
و لیكن چو من بر نزد هیچ كس *** در این قصه در نظم گفتن نفس(1)
تو بشنو كنون كز پس مصطفی *** ز شهبت كه بد كرد با مرتضی
كه چون مصطفی شد ز دنیا برون *** ز شهبت كه شد دیو دون را زبون
5 چه فتنه پدید آمد اندر جهان *** ز بهرای اهل هدی از زمان
زشهبت شد آن قوم بر (2)دو گروه *** ز بد قوم شد دست حق با ستوه
یكی جست نص و دگر اختیار *** چو نص را نبد جز نبی چند یار
شكسته ز بن عهد روز غدیر*** شكفته سقیفه ز برنا و پیر
ره نص رها كرده بیهوش وار *** زكینه گرفته ره اختیار
10 چو با نص نبد آن سپه را شكیب *** همی كرد هر یك چوشیطان فریب
نشست اختیار از بر (3) جای نص*** كز این اندر پیدا بُد آن رای نص
به خانه همی بود نص زان سپس *** شده یارش از خاصگان چند كس
زبن صاحب غار سی ماه راست *** خلافت همی راند چونان كه خواست
چو دنیا از او خواست پرداختن *** اجل كرد ناگه بدو تاختن
چو شمع امیدش فرو خواست مرد *** خلافت به فرمان عمّر سپرد
چو خالی شد از بكر روی زمین *** بر اسب خلافت عمر كرد زین
از آن پس بر اسب خلافت نشست*** گرفته خط اختیاری به دست
مدارا همی كرد نص همچنان *** سپرده بر اسب صبوری عنان
بدان سان كه اول رسول خدای *** به نرمی همی داشت دین را به پای [2ر]